تا زمان برقرار خواهد بود
تا زمين پايدار خواهد بود
پادشاه جهان ابواسحاق
در جهان کامکار خواهد بود
عبید زاکانی
Printable View
تا زمان برقرار خواهد بود
تا زمين پايدار خواهد بود
پادشاه جهان ابواسحاق
در جهان کامکار خواهد بود
عبید زاکانی
در باغ چو شد باد صبا دایه گل
بربست مشاطهوار پیرایه گل
از سایه به خورشید اگرت هست امان
خورشید رخی طلب کن و سایه گل
حافظ
لطف بسیار طمع دارم و کم میبینم
هستم آزرده و بسیار ستم میبینم
خرده بر حرف درشت من آزرده مگیر
حرف آزرده درشتانه بود ، خرده مگیر
وحشي بافقي
رونق عهد شباب است دگر بستان را
میرسد مژده گل بلبل خوش الحان را
ای صبا گر به جوانان چمن بازرسی
خدمت ما برسان سرو و گل و ریحان را
حافظ
آب تــــريــن آب تويــي تشنه ترين نگاه من
مثل کوير سوخته خشکي سال و ماه من
مبـــداء دلپذيـــر تـــو پيچ و خــم مسير تو
مقصــــد ناگزيــر تو عاشق سر به راه من
خنده دلفــــريب تـــو رايحــــه نجيب تــــــو
سرخي باغ سيب تو وسوسه ي گناه من
مي دوم و نمي رسم هيچ كجا به پاي تو
يكــه سوار خاك تـــو، گردوغبار راه من...
محمد حسين صفاريان
نخستين روز کاين چشم بلاکش
مرا از عشق او در جان زد آتش
دل از جان و جواني بر گرفتم
اميد از زندگاني بر گرفتم
عبید زاکانی
میدمد صبح و کله بست سحاب
الصبوح الصبوح یا اصحاب
میچکد ژاله بر رخ لاله
المدام المدام یا احباب
میوزد از چمن نسیم بهشت
هان بنوشید دم به دم می ناب
حافظ
بکشت غمزهي آن شوخ بيگناه مرا
فکند سيب ز نخدان او به چاه مرا
غلام هندوي خالش شدم ندانستم
کاسير خويش کند زنگي سياه مرا
عبید زاکانی
اي آنکه نتيجهي چهار و هفتي
وز هفت و چهار دايم اندر تفتي
مي خور که هزار بار بيشت گفتم
باز آمدنت نيست چو رفتي رفتي
خیام
یاری اندر کس نمیبینیم یاران را چه شد
دوستی کی آخر آمد دوستداران را چه شد
آب حیوان تیره گون شد خضر فرخ پی کجاست
خون چکید از شاخ گل باد بهاران را چه شد...
حافظ