-
بار دگر به کوچه ی رندان گذر کنیم
تا بشکنیم توبه و سجاده تر کنیم
یک جرعه درکشیم از آن داروی نشاط
چندین هزار وسوسه از سر به در کنیم
دل را به دست مطرب و معشوق می دهیم
فارغ ز فکر نیک و بد و خیر و شر کنیم
زین زشت تر، عقیده چه باشد، که شیخ وقت
گوید به روی خوب نباید نظر کنیم
جز درد سر، چو حاصل کار زمانه نیست
با جام باده چاره ی این درد سر کنیم
ما چیستیم، و قوّت تدبیر ما کدام؟
تا ادعای دفع قضا و قدر کنیم
زاهد به ما نصیحت بیهوده می کند:
کز باده بگذریم و زساقی حذر کنیم
با اختلال مبدأ برهان ما و شیخ
آن به که این مباحثه را مختصر کنیم
بیهوده بود پیروی تُرّهات شیخ
این تجربت نباید بار دگر کنیم
یک بار راه زهد سپردیم و گم شدیم
بار دگر نباید ازاین ره گذر کنیم
-
من گدایی دیدم،
در به در می رفت آواز چكاوك می خواست
و سپوری كه به یك پوسته خربزه می برد نماز
-
ز هفت دريا بگذرم
اي شعله تابان من
هم ره زني هم رهبري
هم اين سري هم آن سري
اي نور بي پايان من
چون ميروي بي من مرو
اي جان جان بي تن مرو
اي ديدن تو دين من
وي روي تو ايمان من
اي هست تو پنهان شده
در هستي پنهان من
چون ميروي بي من مرو
اي جان جان بي تن مرو
اي يار من اي يار من
اي دل برو دلدار من
اي محرم و غم خوار من
اي دین و اي ايمان من
خوش ميروي در جان من
اي درد تو درمان من
چون ميروي بي من مرو
اي جان جان بي تن مرو
-
و من مسافرم ای بادهای ِ همواره
مرا به وسعت ِ تشکیل ِ ابرها ببرید
-
دو شبح
ريشه در خاك
ريشه در آب
ريشه در فرياد
***
شب از ارواح سكوت سرشار است .
و دست هائي كه ارواح را مي رانند
و دست هائي كه ارواح را به دور، به دور دست، مي تارانند .
***
- دو شبح در ظلمات
تا مرزهاي خستگي رقصيده اند .
- ما رقصيده ايم .
ما تا مرزهاي خستگي رقصيده ايم .
- دو شبح در ظلمات
در رقصي جادوئي، خستگي ها را باز نموده اند .
- ما رقصيده ايم
ما خستگي ها را باز نموده ايم .
***
شب از ارواح سكوت سرشار است
ريشه از فرياد
و
رقص ها از خستگي .
-
یار بیگانه مشو تا نبری از خویشم
غم اغیار مخور تا نکنی ناشادم
-
من كه بي تو سوختم
من كه با تو ساختم
در غماري باختم
من تو را نشناختم
من كه با تو معني عشق و شناختم
رفتي با اين دل ديونه ساختم
من گذشتم از تو اما اين سزاي من نبود
اين سزاي عشق پاك و بي رياي من نبود
رفتم هرگز نگفتي
او چه شد آيا كجا رفت
از دلت پرسيدي آيا
من چه كردم او چرا رفت
تا نيازارم دلت را
ناله ها در سينه كشتم
لحظه اي با خود نگفتي
پس چه شد او بي صدا رفت
من گذشتم از تو اما اين سزاي من نبود
اين سزاي عشق و پاك و بي رياي من نبود
-
دانی ای ناله که در دل ز چه تاثیر نکردی رخنه بر سنگ محال است تو تقصیر نکردی
-
يك قطره خون چكيد ، به دامانم از درخت
چون جرعه اي شراب غم ، از ديدگان مست
فرياد بر كشيد : كه اي مرد تيره بخت
بر سنگ سخت گور نوشته است ، هر چه هست
بر سنگ سخت گور
از بيكران دور
با جوهر سرشك
دستي نوشته بود
آرامگاه عشق
-
قصر امل سخت سست بنيادست
بيار باده که بنياد عمر بر بادست
غلام همت آنم که زير چرخ کبود
ز هر چه رنگ تعلق پذيرد آزادست