در حاشیه......................«تو را، يك سخن بگويم!:ــ اين مردمان، به «نفاق»، خوشدل ميشوند، و به «راستي»، غمگين ميشوند!»
Printable View
در حاشیه......................«تو را، يك سخن بگويم!:ــ اين مردمان، به «نفاق»، خوشدل ميشوند، و به «راستي»، غمگين ميشوند!»
یا رب مگیرش ار چه دل چون کبوترم
افکند و کشت و عزت صید حرم نداشت
بر من جفا ز بخت من آمد وگرنه یار
حاشا که رسم لطف و طریق کرم نداشت
( اینم یادگاری از جلال )
انقدر درد درون را در دل خود ریختم
تا که خود با درد هستی سوز خود امیختم
تا جدا ماند من در من ز هر بیگانه ای
از تو هم ای عشق بی فرجام من بگریختم
برگ زردی بودم و در تند باد حادثات
بر تن هر شاخه ی بی ریشه ای اویختم
-*-*-
نفرین نکن.ما هم خودمون دلمون پره
من خود این مطلب عالی , ز خدا میطلبم
زین چه خوشتر که محب , کشته ئ محبوب شود؟
اگه نفرین من گیرا بود روزگارم این نبود........:d
دندانهاش برق ميزنند در تاريكي
ميلرزد به رعشه تن كشيده در تاريكي
تنها خواب جدامان ميكند
تنها برف
دور هم جمعمان ميكند
تكرار كن برايم كلمات لالايي
عينهو باد عينهو باد
عينهو يك سنگ
عينهو سنگي شعلهور
اي مادر
روم شايد كمي حال شما بهتر شود
ميگذارم با خيالت روزگارم سر شود
از چه ميترسي برو ديوانگيهاي مرا
آنچنان فرياد كن تا گوش عالم كر شود
ميروم ديگر نميخواهم براي هيچ كس
حالت غمگين چشمانم ملالآور شود
بايد اين بازندهي هر بار – جان عاشقم –
تا به كي بازيچه اين دست بازيگر شود
ماندنم بيهوده است امكان ندارد هيچ وقت
اين منِ ديرينِ من يك آدم ديگر شود
*-*-
اگه شانس ماست که همین امشب گیرا میشه!!
بگم این شعر از خودمه نظرتون چیه؟
دیانا پایینش بنویس دستم بگرفت و پای به پای برد مادر!!!
دارم از زلف سیاهش گله چندان که مپرس
که چنان زو شده ام بی سروسامان که مپرس
نظری ندارم:dببخشید روم به دیفال اساعه ی ادب نباشه ترشی نخورین زیاد
با دل روشن، در این ظلمت سرا افتاده ام
نور مهتابم، که در ویرانه ها افتاده ام
سایه پرورد بهشتم، از چه گشتم صید خاک؟
تیره بختی بین، کجا بودم، کجا افتاده ام
جای در بستان سرای عشق می باید مرا
عندلیبم، از چه در ماتم سرا افتاده ام
پایمال مردمم، از نارسائی های بخت
سبزۀ بی طالعم، در زیر پا افتاده ام
خار ناچیزم، مرا در بوستان مقدار نیست
اشک بی قدرم، ز چشم آشنا افتاده ام
تا کجا راحت پذیرم یا کجا یابم قرار
برگ خشکم، در کفِ باد صبا افتاده ام
بر من ای صاحبدلان رحمی که از غمهای عشق
تا جدا افتاده ام، از دل جدا افتاده ام
لب فرو بستم رهی، بی روی گلچین و امیر
در فراق همنوایان از نوا افتاده ام
\=\=\=
پس چه خوب شد خودم نگفته بودم!!دی:.
من خاکم و من گردم من اشکم و من دردم
تو مهری و تو نوری تو عشقی و تو جانی
خواهم که ترا در بر بنشانم و بنشینم
تا آتش جانم را بنشینی و بنشانی
پس خدا رحممون کرد.....شب همگی خوش لذت فراوان بردیم در جوار دوستان
یادته
ما به سختي در هواي كنديده طاعوني َدم مي زديم و
عرق ريزان
در تلاشي نو ميدانه
پارو مي كشيدم
بر پهنه خاموش ِ دريائي پوسيده
كه سراسر
پوشيده ز اجسادي ست كه چشمان ايشان
هنوز
از وحشت توفان بزرگ
بر گشاده است
و از آتش خشمي كه به هر جنبنده
در نگاه ايشان است
نيزه هاي شكن شكن تندر
جستن مي كند.
شبت دل انگیز