-
یا مرا عریان چو عریانان بساز
یا لباسی هم پی آنان بساز!"
این سخن گفت و در آغوشم فتاد
ککلش آشفت و بر دوشم فتاد
اشک من با اشک او آمیخت نرم
بوسه هایم بر لبانش ریخت گرم
گفتمش:" آنان که مال اندوختند
از تو کاش این نکته می آموختند
کاخشان هر چند نغز و پربهاست
نقش دیوارش ز خشم چشم هاست
-
تو زهری زهر گرم سینه سوزی
تو شیرینی که شور هستی از تست
شراب جام خورشیدی که جان را
نشاط از تو غم از تو مستی از تست
-
تمام اندوهش را ابر در فضای باران پاشیده ست .
و من ، که عاشق اندوه بوده ام ،
نگاه می کنم ، اما
از این تماشا غمگین نمی شوم .
نگاه می کنم ، اما
به غیر ابر نمی بینم
که می سراید ...
اندوهش را ؟ ...
دلم واستون تنگ شده بود اساتید
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
-
ای کاش طوری زندگی کنیم که حسرت ای کاش ها را نخوریم
هنوز اسیریم کم و بیش
زمان به سرعت میگذرد
و من میبینم که دستهایم تهی است
آنچه اندوخته ام فقط سرابی بوده است
آنگاه عمر به پایان میرسد
چه اندوختهام؟
چه اندوختهام؟
ای آنکه منجی از پا افتادگانی
دست ما بگیر
سلام دیانا خانوم
-
روی لبهایم می پندارم
می سپارد جان عطری گذران
آن چنان آلوده ست
عشق غمناکم با بیم زوال
که همه زندگیم می لرزد
چون ترا مینگرم
-
من از بی کسی های بی انتها
میان حریقی ز هذیان و تب
به دنبال دستی پر از سادگی
تو را یافتم در نفسهای شب
-
باید همه چیز را باور کرد
عزیزانم را در خک پنهان می کنم
تا بوی تعفنشان آزارم ندهد
این چشمان نگران مادرم نیز
روزی در خک خواهد گندید
باید همه چیز را باورکرد
عطر گل ها
چه یم تواند باشد
چرا توجیه بوی تعفن خک ؟
من دیگر همه کرم ها را در ژرفنای خخک می بینم
که از گوشت های گندیده بدنم
چگونهکنسرو می سازند
و ریشه گل ها را
از لاشه فاسدم
خود را معطر می کنند
-
دنيا را بد ساخته اند ........
کسي را که دوست داري ، تو را دوست نمي دارد .
کسي که تو را دوست مي دارد ، تو دوستش نمي داري .
اما کسي که تو دوستش داري و او هم تو را دوست دارد ،
به رسم و آيين ، هرگز به هم نمي رسيد
و اين رنج است
*-*-*
salam
-
تک و تنها ماندم
دوستانم رفتند
من با مردم شهر
من با مشد اسمال
قهوه چی گذر مدرسه مان
درد خود را زین پس
با چه کس گویم باز ؟
نان و انگورم را
با که تقسیم کنم ؟
دور از شانه دوست
در کجا افشانم
اشک چشمان پر آوزم را ؟
ای ... ای مرد تک کوچه ی من
ای ... ای آنکه ز شب باخبری
ز چه این گونه تب آلوده و فرد
خسته از کاوش راهی به سحر
در گریبانت سر
می روی و می گریی؟
صبح را می باید
با همین مردم وشبخت نمودن آغاز
با همین مشد اسمال
قهوه چی گذر مدرسه مان
با علی میکانیک
با حسن گلگیر ساز
با کارگرهای زبده آرداش خان
یا همین کل ممد
که همه باغش را
در چند جعبه تو در تو
راهی میدان کرد ست
به کجا سرگردان
سوی من پر بگشا
من خوب آگاهم
که سرانجام محبت مرگ است
مرگ در تنهایی
مرگ در آغوش
لاله های گلگون
مرگ بر روی صلیب
یک صلیب بی دست
سوی من پر بگشا
درد این تنهایی کشت مرا
سوی من پر بگش
-------------
سلام
خوبی؟
-
شب از ارواح سكوت سرشار است
ريشه از فرياد
و
رقص ها از خستگي .
ماهي
من فكر مي كنم
هرگز نبوده قلب من
اين گونه
گرم و سرخ:
احساس مي كنم
در بدترين دقايق اين شام مرگزاي
چندين هزار چشمه خورشيد
در دلم
مي جوشد از يقين؛
احساس مي كنم
در هر كنار و گوشه اين شوره زار ياس
چندين هزار جنگل شاداب
ناگهان
مي رويد از زمين.
====
چقدر تو محلتون ادم میشناسی!!!من فقط دختر ای همسایمون رو میشناسم دی::27: