من یقین دارم که برگ،
کاین چنین خود را رها کرده ست، در آغوش باد؛
فارغ است از یاد مرگ!
لاجرم چندان که در تشویش ازین بیداد نیست؛
پای تا سر،
زندگی ست!
Printable View
من یقین دارم که برگ،
کاین چنین خود را رها کرده ست، در آغوش باد؛
فارغ است از یاد مرگ!
لاجرم چندان که در تشویش ازین بیداد نیست؛
پای تا سر،
زندگی ست!
تا گفتم کی هستی، تو گفتی یه بی تاب
تا گفتم دلت کو، تو گفتی که دریاب
قسم خوردی بر ماه ، که عاشقترینی
تو یک جمع عاشق ، تو صادقترینی
همون لحظه ابری رخ ماهو آشفت
به خود گفتم ای وای مبادا دروغ گفت
هنوزم تو شبهات اگه ماهو داری
من اون ماهو دادم به تو یادگاری
یک آسمان پرنده، رها، روی شاخه ها،
در باغِ بامداد،
یک آسمان پرنده،
سرگرم شستشو،
در چشمه سارِ باد
یک آسمان پرنده،
در بستر چمن،
آزاد، مست، شاد؛
از پشتِ میله ها،
بغضی به های های شکستم:
قفس مباد!
در زمستانی که می اید ز راه
یک نفر از شهرتان خواهد گذشت
آسمان دیده اش ابری شده
خسته پا،دامن کشان ،خواهد گذشت
تو کجایی که ببینی زندگیم چه سوت و کوره
قربون چشای نازت"چشم تو از من چه دوره
نمی بخشم خودم و روزی که چشمات و بستی
اگه بودم پیش چشمات"من و تنها نمی زاشتی
کاش منم با تو می مردم"دیگه تنها نمی موندم
دستاتم از من گرفتی"مگه عاشقت نبودم
نمی دونی چه غریبم"میون این همه ادم
زنده موندن خیلی سخته"خودم و دارم می بازم
...
با سلام
میگن عالم مستی
همین عالم عشق ِ
چه خوشبخت دل ِ من
که دردش غم ِ عشق ِ
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
به دلیل تکرار ویرایش شد.
قلمم بر پا شد
صفحه ی سفيد از جنس دل بی مايه !
روبرويم بنشين ..
نه ! نه ! دروغ نه!
اين صداها که برون می آيد .......
از دل سنگی ديوار....
رشته فکر مرا سخت به پژواک فنا می راند .
......آن طرف قهقهه خنده تو می آيد ؟
دست در دست هم دهیم به مهر × تا بمانیم خرم و شاداب
یار و غمخوار یکدگر باشیم × تا بمانیم خرم و شاداب
باد، پیچید در ترانۀ برگ
برگ، لرزید از بهانۀ باد
هر کجا برگِ خشک بود، افتاد
باغ نالید و گفت:
- " باد، مباد! "
در شگفتم، گناهِ باد چه بود؟
برگ، خشکیده بود، باد ربود.
باد، هرگز نبود دشمنِ برگ
مردنِ برگ، دست باد نبود.
زندگی ذره ذره می کاهد
خشک و پژمرده می کند چون برگ
مرگ، ناگاه می برد چون باد،
زندگی کرده دشمنی، یا مرگ؟
برگِ خشکم به شاخسار وجود
تا کی آن بادِ سرد، سر برد
تو هم ای دوست، ذزه ذزه مکُش!
تا نخواهم که زودتر برسد.!
سلام خدمت تمامی دوستان
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
در اين سراي بي كاسي ، كسي به در نمي زند
به دشت پر ملال ما، پرنده پر نمي زند
سلام خدمت تمامی دوستان
يكي ز شب گرفتگان، چراغ برنمي كند
كسي به كوچه سار شب، در سحر نمي زند
نشسته ام در انتظار اين غبار بي سوار
دريغ كز شبي چنين سپيده سر نمي زند
گذرگهيست پر ستم، كه اندرو به غير غم
يكي صلاي آشنا به رهگذر نمي زند
چه چشم پاسخ است از اين دريچه هاي بسته ات
برو كه هيچ كس ندا به گوش كر نمي زند
نه سايه دارم و نه بر، بيفكنندم ام سزاست
وگرنه بر درخت تر، كسي تبر نمي زند
در سكوت خانه می پيچد نفس هاشان
ناله های شوقشان لرزان و وهم انگيز
چشم ها در ظلمت شب خيره بر راهست
جوی می نالد كه «آيا كيست دلدارش؟»
شاخه ها نجوا كنان در گوش يكديگر
«ای دريغا ... در كنارش نيست دلدارش»
شب نیست از اندوه چشمانت
پلکی به روی پلک بگذارم
ترسم فراموشت کنم ناگه
تا از خیالت چشم بردارم
من بودم وماه وشب وشعرم
شعری که سهم چشمهایت شد!
حرفِ دلت با ماه می گفتی
ماهی که هر شب داده آزارم
من نمی رم ، یادت باشه تو اونی هستی که می ره
منم یه جور مزاحمم ، که کلی پیشت می میره
مزاحمی که ردشو ، تمام آدما دارن
نیازی نیس شمارشو به ذهن دستگا بسپارن
مزاحم خیلی روزا ، چه تو طلوع ، چه تو غروب
مزاحم روزای تلخ ، مزاحم روزای خوب
نه اینکه بار آخره ، مزاحمت طولانی شد
اخماتو وا کن تا برم ، باز که هوات طوفانی شد
دلم روشن بود که یک روز،
از زوایای گریه هایم ظهور می کنی!
حالا هام،
از دیدن ِ این دو سه موی سفید اینه تعجب نمی کنم!
قفط کمی نگران می شوم!
می ترسم روزی در اینه،
تنها دو سه موی سیاه منتظرم باشند
و تو از غربت ِ بغض و بوسه برنگشته باشی!
تنها از همین می ترسم!?
چه خوش برقی به چشم شب درخشید
چراغم را فروغی تازه بخشید
مخوان ای جغد شب لالایی شوم
که پشت پرده بیدار است خورشید
...
دگر به صيد حرم تيغ برمکش زنهار
و از آن که با دل ما کردهای پشيمان باش
تو شمع انجمنی يک زبان و يک دل شو
خيال و کوشش پروانه بين و خندان باش
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
شب خسته بود از درنگ سیاهش
من سایه ام را به میخانه بردم
هی ریختم خورد ، هی ریخت خوردم
خود را به آن لحظه ی عالی خوب و خالی سپردم
با هم شنیدیم و دیدیم
میخواره ها و سیه مستها را
و جامهایی که می خورد بر هم
و شیشه هایی که پر بود و می ماند خالی
و چشم ها را و حیرانی دستها را
دیدیم و با هم شنیدیم
من آن ابرم که می خواهد ببارد
دل تنگم هوای گریه دارد
دل تنگم غریب این در و دشت
نمی داند کجا سر می گذارد
...
دیگر نه دست و نه دیوار
دیگر نه دیوار نه دوست
دیگر به من تکیه کن ، ای من ، ای دوست ، اما
هشدار کاینسو کمینگاه وحشت
و آنسو هیولای هول است
وز هیچیک هیچ مهری نه بر ما
ای سایه ، ناگه دلم ریخت ، افسرد
ایکاش می شد بدانیم
نا گه کدامین ستاره فرومرد ؟
در هفت آسمان جو نداری ستاره ای
ای دل کجا روی که بود راه چاره ای
حالی نماند تا بزنی فالی ای رفیق
خیی کجاست تا بکنی استخاره ای
هر پاره ی دلم لب زخمی ست خون فشان
جز خون چه می رود ز دل پاره پاره ای
از موج خیز حادثه ها مأمنی نماند
کشتی کجا برم به امید کناره ای
دیدار دلفروز تو عمر دوباره بود
اینک شب جدایی و مرگ دوباره ای
از چین ابروی تو دلم شور می زند
کاین تیغ کج به خون که دارد اشاره ای
گر نیست تاب سوختنت گرد ما مگرد
کآتش زند به خرمن هستی شراره ای
در بحر ما هر اینه جز بیم غرق نیست
آن به کزین میانه بگیری کناره ای
ای ابر غم ببار و دل از گریه باز کن
ماییم و سرگذشت شب بی ستاره ای
...
داني كه چيست دولت؟ ديدار يار ديدن
در كوي او گدايي بر خسروي گزيدن
از جان طمع بريدن آسان بود وليكن
از دوستان جاني مشكل توان بريدن
بگردید ، بگردید ، درین خانه بگردید
دیرن خانه غریبند ، غریبانه بگردید
یکی مرغ چمن بود که جفت دل من بود
جهان لانه ی او نیتس پی لانه بگردید
یکی ساقی مست است پس پرده نشسته ست
قدح پیش فرستاد که مستانه بگردید
یکی لذت مستی ست ، نهان زیر لب کیست ؟
ازین دست بدان دست چو پیمانه بگردید
یکی مرغ غریب است که باغ دل من خورد
به دامش نتوان یافت ، پی دانه بگردید
نسیم نفس دوست به من خورد و چه خوشبوست
همین جاست ، همین جاس ، همه خانه بگردید
نوایی نشنیده ست که از خویش رمیده ست
به غوغاش مخوانید ، خموشانه بگردید
سرشکی که بر آن خک فشاندیم بن تک
در این جوش شراب است ، به خمخانه بگردید
چه شیرین و چه خوشبوست ، کجا خوابگه اوست ؟
پی آن گل پر نوش چو پروانه بگردید
بر آن عق بخندید که عشقش نپسندید
در این حلقه ی زنجیر چو دیوانه بگردید
درین کنج غم آباد نشانش نتوان دید
اگر طالب گنجید به ویرانه بگردید
کلید در امید اگر هست شمایید
درین قفل کهن سنگ چچو دندانه بگردید
رخ از سایه نهفته ست ، به افسون که خفته ست ؟
به خوابش نتوان دید ، به افسانه بگردید
تن او به تنم خورد ، مرا برد ، مرا برد
گرم باز نیاورد ، به شکرانه بگردید
...
در باغ سبز چشمت، صدها بهار داری
من دشت خشک و خالی، با من چکار داری؟
من بیقرار و تنها، دور از تو نا شکیبا
تو عاشقان مشتاق،پروانه وار داری
شب های بی ستاره، ای ماهرو روا نیست؛
ما را در این سیاهی، چشم انتظار داری
ای دیده از تو روشن، خوش بود اگر ز یاری
از چهره ات چراغی بر رهگذار داری
ای دل چه می ستیزی با ترک تازی عشق
تا سهمگین نبردی با روزگار داری.
این طناب خیمه را بر مگسلان
خیمگاه توست ای سلطان مکن
بی تو در یک دم زدن تاوان بود
مهلت عشاق را تاوان مکن
نیست در عالم زهجران تلخ تر
هر چه خواهی کن ولیکن آن مکن
نایِ عشقم، تشنۀ لب های تو
خامشم دور از تو و آوای تو
همچو باران از نشیبِ دره ها
می گریزم خسته در صحرای تو
موجَکی خُردم به امّیدی بزرگ
می روم تا ساحلِ دریای تو
هو کشان همچون گوزنی کوه سار
می دوم هر سوی، ره پیمای تو
مست همچون برّه ها و گله ها
می چرم با نغمۀ هی های تو
مستم از یک لحظه دیدارت هنوز
وه چه مستی هاست در صهبای تو!
زندگانی چیست؟- لفظِ مهمَلی
گر بماند خالی از معنای تو.
و روح صبح آنگه پیش چشم من برهنه شد به طنازی
و خود را از غبار حسرت و اندوه
در ایینه ی زلال جاودانه شست و شویی کرد
بزرگ و پک شد و ان توری زربفت را پوشید
و آنگه طرف دامن تا کران بیکران گسترد
در پیِ آن نگاه های بلند،
حسرتی ماند و
آه های بلند!
دل برغبت میسپاردجان بچشم مست یار
گر چه هشیاران ندادنداختیار خود به کس
طوطیان در شکرستان کامرانی میکنند
وز تحسر دست بر سر می زند مسکین مگس
نام حافظ گر بر آید بر زبان کلک دوست
از جناب حضرت شاهم بس است این ملتمس
ستارگان بلند
کبوترانی در بند مانده را مانند
شهاب شعله وری ناگهان ز دام گریخت
به شام تیرۀ ما، رنگ روشنایی ریخت
من از میان قفس،
شادمانه، بانگ زدم:
نشانه ای ز رهایی
ستارگان دانند!
دست از دنیا کشیده ام بی سامانم از پی تو
از من از ما رمیده ام دست افشان ازپی تو
گیسوی تو دام بلا
ابروی توتیغ فنا
دردت دوای دل
روی تو بهشت برین
موی تو بنفشه ترین
زنجیر پای دل
دنیا دنیا گشته ام به بوی تو
پنهان پیدا گرم گفتگوی تو
هرسو هرجا روی من به سوی تو
دردا دردا کی رسم به کوی تو
.....
وه چه بیگانه گذشتی نه کلامی نه سلامی
نه نگاهی به نویدی نه امیدی به پیامی
رفتی ان گونه که نشناختم از فرطِ لطافت
کاین تویی یا که خیال است، ازین هردو کدامی؟
روزگاری شد و گفتم: که شد آن مستیِ دیرین.
باز دیدم که همان بادۀ جامی و مدامی
همه شوری و نشاطی، همه عشقی و امیدی
همه سحری و فسونی همه نازی و خرامی
آفتابِ منی افسوس که گرمی دهِ غیری!
بامدادِ منی ای وای که روشنگرِ شامی!
خفته بودم که خیالِ تو، به دیدارِ من آمد
کاش ان دولتِ بیدارِ مرا بود دوامی!
یاس در هر جا نوید آشتی است
یاس دامان سپید آشتی است
یاس یک شب نوگل ایوان ماست
یاس تنها یک سحر مهمان ماست
تا گنجِ غمت در دلِ ویرانه مقیمست
همواره مرا کوی خرابات مقامست
از ننگ چه گویی که مرا نام ز ننگست
وز نام چه پرسی که مرا ننگ زنامست
ترا صبا و مرا آب ديده شد غماز
وگرنه عاشق و معشوق راز دارانند
ز زير زلف دوتا چون گذر كني بنگر
كه از يمين و يسارت چه سوگوارانند
در شبِ من خندۀ خورشید باش
آفتابِ ظلمتِ تردید باش
ای همایِ پر فشان در اوج ها
سایۀ عشقِ منی جاوید باش
ای صبوحی بخشِ می خوارانِ عشق!
در شبانِ غم صباحِ عید باش
آسمانِ آرزوهای مرا
روشنای خندۀ ناهید باش
با خیالت خلوتی آراستم
خود بیا و ساغرِ آمّید باش.
شبی را در بیابانی - غریب اما - به سر برده
فتاده اینک آنجا روی لاشه ی جهد بی حاصل
همه چیز وهمه جا خسته و خیس است
چو دود روشنی کز شعله ی شادی پیام آرد
سحر برخاست
غبار تیرگی مثل بخار آب
ز بشن دشت و در برخاست
تو خود ای گوهرِ یکدانه کجایی آخر
کز غمت دیدۀ مردم همه دریا باشد
از بنِ هر مژه ام اب روانست بیا
اگرت میل لب جو و تماشا باشد
درویشم و بگذار قلندر منشانه
کاکل همه افشان به سر شانه بمیرم
من در یتيم صدفم سینه دریاست
بگذار یتیمانه و دردانه بمیرم
مگذر از من ای که در راهِ تو از هستی گذشتم
با خیالِ چشمِ مستت از می و مستی گذشتم
دامنِ گلچین پر از گل بود از باغِ حضورت
من چو بادِ صبح از آنجا با تهی دستی گذشتم
من از آن پیمان که با چشمِ تو بستم سالِ پیشین
گر تو عهدی دوستی با دیگری بستی-گذشتم
چون عقابی می زنم پر در شکوهِ بامدادان
من که با شهبالِ همت زین همه پستی گذشتم
پاکبازی همچو من در زندگی هرگز نبینی
مگذر از من ای که در راهِ تو از هستی گذشتم.