آه، ای دو چشم خيره بره مانده
آری، منم كه سوی تو می آيم
بر بال بادهای جهان پيما
شادان بجستجوی تو مي آيم
Printable View
آه، ای دو چشم خيره بره مانده
آری، منم كه سوی تو می آيم
بر بال بادهای جهان پيما
شادان بجستجوی تو مي آيم
مر دلی است پریشان به دست غم پامان
چنانکه هیچکسم نیست واقف احوالم
ما چون ز دری پای کشیدیم کشیدیم امید ز هر کس که بریدیم بریدیم
دل نیست کبوتر که چو برخاست نشیند از گوشه بامی که پریدیم پریدیم
صد باغ بهار است و صلای گل و گلشن گر میوه یک باغ نچیدیم نچیدیم
رم دادن صید خود از آغاز غلط بود حالا که رماندی و رمیدیم رمیدیم
من اگر برخيزم
تو اگر برخيزي
همه برمي خيزند
من اگر بنشينم
تو اگر بنشيني
چه كسي برخيزد ؟
چه كسي با دشمن بستيزد ؟
چه كسي
پنجه در پنجه هر دشمن دون
آويزد
دشتها نام تو را مي گويند
كوهها شعر مرا مي خوانند
كوه بايد شد و ماند
رود بايد شد و رفت
دشت بايد شد و خواند
در من اين جلوه ي اندوه ز چيست ؟
در تو اين قصه ي پرهيز كه چه ؟
در من اين شعله ي عصيان نياز
در تو دمسردي پاييز كه چه ؟
حرف را بايد زد
درد را بايد گفت
تو اگر می دانستی
که چه زخمی دارد
که چه دردی دارد
خنجر از دست عزیزان خوردن
از من خسته نمی پرسیدی
آه ای مرد چرا تنهایی
یارباماست چه حاجت که زیادت طلبیم
دولت صحبت آن مونس جان مارا بس
ازدرخویش خدا را به بهشتم مفرست
که سر کوی تو از کون و مکان مارا بس
حافظ ازمشرب قسمت گله ناانصافیست
طبع چون آب وغزلهای روان مارابس
ساعت گيج زمان در شب عمر
مي زند پي در پي زنگ.
زهر اين فكر كه اين دم گذراست
مي شود نقش به ديوار رگ هستي من.
لحظه ام پر شده از لذت
يا به زنگار غمي آلوده است.
ليك چون بايد اين دم گذرد،
پس اگر مي گريم
گريه ام بي ثمر است.
و اگر مي خندم
خنده ام بيهوده است.
تا اين که دوباره از فراسوی زمين
پیدا شود آن سوار با یک گل سرخ
سجاده ای سبز ودلنشین پهن کند
در شانه این دیار با یک گل سرخ
بنویس میان سطر این حادثه را
اسفند شده بهاربایک گل سرخ
خورشيد جاودانه مي درخشد در مدار خويش
مانيم كه يا جاي پاي خود مي نهيم و غروب مي كنيم
هر پسين
اين روشناي خاطر آشوب در افق هاي تاريك دوردست
نگاه ساده فريب كيست كه همراه با زمين
مرا به طلوعي دوباره مي كشاند ؟
اي راز
اي رمز
اي همه روزهاي عمر مرا اولين و آخرين
نقد بازار جهان بنگر وآواز جهان
گر شما را نه بس این سود و زیان ما را بس