پنجره را باز کن
تا خدا را صدا بزنی
تا بگویی چقدر دوستش داری
اگر آنقدر کوچکی یا خسته
که دستت به دستگیره پنجره نمی رسد
تا بازش کنی
آهسته خدا را صدا بزن
تا پنجره را باز کند
تا بگوید
چقدر دوستت دارد...
Printable View
پنجره را باز کن
تا خدا را صدا بزنی
تا بگویی چقدر دوستش داری
اگر آنقدر کوچکی یا خسته
که دستت به دستگیره پنجره نمی رسد
تا بازش کنی
آهسته خدا را صدا بزن
تا پنجره را باز کند
تا بگوید
چقدر دوستت دارد...
دیشب برای خودم چه عاشقانه گریستم
دلتنگ مثل همیشه در سكوت خانه گریستم
تندیس بغض دلم شكست
ذره ذره شدم خدا از بس كه مبهم و بی نشان در این كرانه گریستم
در چارچوب دل زخمیم به یاد تو آهسته آهسته بی بهانه گریستم
آری زبان دلم بریده شد از غم بی وفایی ها
وقتی در سكوت خانه دلم شكست آه ...
ای خدا تنها تو در کنارم بودی
وقتی كـه من بـاخته باشم ،
وقتی كه از یاد رفته باشم
وقتی كه سوخته باشم ...!!!!!!!!!
خداوندا تو تنهایی ، منم تنها
تویکتایی و بی همتا
ولیکن من نه یکتایم نه بی همتا
فقط تنهای تنهایم
خدایـــــا
می دانم كه در هیاهوی غریب دنیا گم شده ام .
اما در همین هیاهوی غریب و كثیف
گاه و بیگاه سر جاده ی سبز نیاز
آنچنان تو را فریاد می زنم و
دریا دریا نیازبه درگاهت می فرستم؛
كه باورم شود بنده ام و بندگی می كنم.
این آرامشی است از رنجی که از خاک و خاکیان گریبان گیر دلم میشود.
گل آفتابگردان رو به نور ميچرخد و آدمي رو به خدا. ما همه آفتابگردانيم. اگر آفتاب گردان به خاك خيره شود و به تيرگي، ديگر آفتابگردان نيست. آفتابگردان كاشف معدن صبح است و با سياهي نسبت ندارد.
اينها را گل آفتابگردان به من گفت و من تماشايش ميكردم كه خورشيد كوچكي بود در زمين و هر گلبرگش شعلهاي بود و دايرهاي داغ در دلش ميسوخت.
آفتابگردان به من گفت: وقتي دهقان بذر آفتابگردان را ميكارد، مطمئن است كه او خورشيد را پيدا خواهد كرد.
آفتابگردان هيچ وقت چيزي را با خورشيد اشتباه نميگيرد؛ اما انسان همه چيز را با خدا اشتباه ميگيرد.
آفتابگردان راهش را بلد است و كارش را ميداند. او جز دوست داشتن آفتاب و فهميدن خورشيد، كاري ندارد. او همه زندگياش را وقف نور ميكند، در نور به دنيا ميآيد و در نور ميميرد. نور ميخورد و نور ميزايد.
دلخوشي آفتابگردان تنها آفتاب است. آفتابگردان با آفتاب آميخته است و انسان با خدا. بدون آفتاب، آفتابگردان ميميرد؛ بدون خدا، انسان.
آفتابگردان گفت: روزي كه آفتابگردان به آفتاب بپيوندد، ديگر آفتابگرداني نخواهد ماند و روزي كه تو به خدا برسي، ديگر «تويي» نميماند. و گفت من فاصلههايم را با نور پر ميكنم، تو فاصلهها را چگونه پُر ميكني؟ آفتابگردان اين را گفت و خاموش شد.
گفتوگوي من و آفتابگردان ناتمام ماند. زيرا كه او در آفتاب غرق شده بود.
جلو رفتم بوييدمش، بوي خورشيد ميداد. تب داشت و عاشق بود. خداحافظي كردم، داشتم ميرفتم كه نسيمي رد شد و گفت: نام آفتابگردان همه را به ياد آفتاب مياندازد، نام انسان آيا كسي را به ياد خدا خواهد انداخت؟
آن وقت بود كه شرمنده از خدا رو به آفتاب گريستم...
آه خداوندا
جز تو خواستن نباید،
جز تو دانستن نشاید،
جز تو اندیشیدن نخواهد؛
ای تمام خواسته هایم؛
ای تمام دانسته هایم؛
ای تمام انچه من دارم ؛
دوستت دارم،
به وسعت تمام دوست داشتنها،
به وسعت تمام هست ها و نیست ها،
تو را، که
هستی ؛
چه هستی باشد و چه نیستی.
خدایا....ما اگر بد کنیم تو را بنده های خوب بسیار است
تو اگر مدارا نکنی ما را خدای دیگری کجاست؟
بارالها !
برای همسایه ای که نان ما را ربود نان
برای آنانی که قلب ما راشکستند مهربانی
برای کسانی که روح ما را ازردند بخشش
و برای خویشتن خویش
آگاهی و عشق می طلبم .
خدایا
موج دلتنگیها طوفان دلخوشیهایم شده ...
ناصبوری ام را لغزش به حساب نیاور ...
دنیا رفیق مزاحم است ...
کودکی ام را پس نمیدهد....
خـــدایا :
میخواهم برایم بگویی چرا خوابِ شبهای دلتنگیم تعبیر نمی شود؟
چرا هفت فصل عاشقی بهار ندارد ؟
میخواهم بدانم ! زمانه که مرا به بازی گرفته به بهشت میرود یا جهنم
وقتي احساس مي کني قابل دوست داشتن نيستي
وقتي احساس بي لياقتي و نا پاكي مي كني
وقتي احساس مي كني كسي نمي تواند دردهاي تو را التيام ببخشد
به ياد داشته باش دوست عزيز من
خدا مي تواند
وقتي احساس مي كني قابل بخشش نيستي
براي شرم و گناه هايت
به ياد داشته باش دوست عزيز من
خدا مي تواند
وقتي فكر مي كني همه چيز پنهان است
و هيچكس نمي تواند درون را ببيند
به ياد داشته باش دوست عزيز من
خدا می تواند
وقتي به انتها مي رسي و گمان ميكني
کسي نيست تا صدايت را بشنود
به ياد داشته باش دوست عزيز من
خدا مي تواند
وقتي گمان ميبري كسي نمي تواند
به خود واقعي درون تو عشق بورزد
دوست عزيز من به ياد داشته باش
خدا مي تواند
خدا مي تواند
خدايا !
ذهنم پريشان است ،
قلبم بي قرار است ،
افكارم شوريده اند و درمانده ام
پس رشته زندگي ام را
به دست هاي امن تو مي سپارم
آنگاه توفان مي خوابد
و آرامش تو ، حكفرما مي شود .
خداي من !
پاكم كن
تا تو را با انجام كارهايي كه به من سپرده اي ،
ستايش كنم .
مبادا كه در خدمت گزاري تو
نا شكيبا و دلخسته شوم .
اين ، راه آرامشي ست كه بالاتر از درك آدمي است .
خدايا !
بيا و در قلب و ذهن من ساكن شو
تا وسعت يابند و تمامي آفرينش را در بر گيرند .
تا من و برادرم از هم جدا نباشيم .
چرا كه ما هم جزئي از كل هستيم .
چنان پاكم كن
تا هستي ام را سراسر وقف تو و خلقت كنم كه اسير رنج و پشيماني است .
معبود من
ضعيف و در هم شكسته ام ،
گرانبار و تنها .
تو درياي رحمت و مهري .
گناهان من عظيم است ، اما رحمت و بخشايش تو بس عظيم تر از گناهان من .
به رحمت تو پناه مي آورم .
مرا پاك گردان
تا هنگام قضاوت ديگران
رحيم باشم
رحمت تو همه چيز را زيبا مي كند ، حتي من و برادرو خواهرم را
هنگامي كه مي لغزيم .
ای خدای تنهایان و بی کسان و بی مونسان....!!!!
ای مخاطب آشنای دردهای نگفتنی، اگر بنا است بسوزیم ، طاقتمان ده و اگر بنا است بسازیم قدرتمان ده.
ای محبوب جاودانی!!
اگر نبود عطر حضور تو ، در تعفن این لاشه های مردار چگونه تاب می آوردیم و اگر نبود گرمای دستهای تو، در این سرمای بی کسی چگونه سر می کردیم؟؟
ای معشوق ازلی!! عموم آدمیان علی الخصوص مودعیان عاشقی، در مقوله عشق عوامند .
الفبای سخت دوست داشتن را به ما بیاموز.
ای عزیز..!! آنچنان غریق دریای غربتمان مکن که به سمت هر خاشاک عاطفه ای دست نیاز دراز کنی
پناه بر تو..از تنهایی و بی کسی.....!!!
الهی!
گفتی کريمم، اميد بدان تمام است،
تا کرم تو در ميان است، نا اميدی حرام است.
الهی
ـ آمدم با دو دست تهی
ـ بسوختم بر امید روز بهی
ـ چه بود اگر از فضل خود براین خسته دلم مرهم نهی؟
الهی
ـ هر چند که ما گنهکاریم تو غفاری
ـ هر چند که ما زشتکاریم تو ستاری
ملکا
گنج فضل تو داری بی نظیر و بی یاری سزد که جفا های ما درگذاری
خدای من !
کوله بارم اگرچه از توشه راه تهی است ، انباشته از توکل که هست .
اگر چه از پنجه های وحوش گناهانم بر چهره ام خون ترس نشسته است .
اگر چه دستم از آنچه کرده است می لرزد واگر چه موریانه های بیم ، استواری پاهایم را سست کرده است ، دلم امید وار رحمت توست وخاطرم جمع لطف تو.
اگر چه خزه گناهانم مرداب دلم را هر لحظه به عفونت عذاب نزدیک می کند ، آفتاب اطمینان به تو هنوز در آسمان وجودم می درخشد .
اگر خواب سرد زمستانی گناه دلم را به انجماد کشیده است ، نسیم بهاری اعتماد به لطف تو درآوندهای دلم هیجان تازه آفریده است .
اگر دانه وجودم در زیر خاکهای غفلت ونسیان ، در اشتیاق دیدار خورشید تو ،شکفتن را از یاد برده است شناسایی سبزینه فطرتی که تو در وجود نهاده ای سر می شکفد ودر اشتیاق تو رشد می کند .
اگر گناه وغفلت ، استعداد لقای تو را در وجودم به خواب برده است ، عرفان کرامت وبخششت هر لحظه بر دیواره تن خسته ام آونگ می شود .
اگر گناه و طغیان وعصیان من هر لحظه میان من وتو حصار می شود نسیم مژده غفران تو از ورای این حصار در من روح تازه می دمد ودر شریان گناه ، خون امید به بخشش می دواند .
دیشب رویای داشتم
خواب دیدم بر روی شنها راه می روم
همراه با خود خداوند
و برروی پرده ی شب
تمام روزهای زندگی ام را،مانند فیلمی می دیدم
همان طور که به گذشته ام نگاه می کردم
روز به روز زندگی را،
دو رد پا بر روی پرده ظاهر شد
یکی مال من یکی از آن خداوند
راه ادامه یافت تمام روزهای تخصیص یافته خاتمه یافت
آنگاه ایستادم و به عقب نگاه کردم
در بعضی از جاها فقط یک رد پا وجود داشت
اتفاقا،آن محلها مطابق با سخت ترین روزهای زندگی من بود
روزهایی با بزرگترین دردها،رنج ها،ترسها و.....
آنگاه از او پرسیدم
خداوندا،تو به من گفتی در تمام ایام زندگی ام با من خواهی بود
و من پذیرفتم که با تو زندگی کنم
خواهش می کنم به من بگو چرا در آن لحظلات درد آور مرا تنها گذاشتی؟
خداوند پاسخ داد:
(فرزندم تو را دوست دارم و به تو گفتم که در تمام سفر با تو خواهم بود
من هرگز تو را تنها نخواهم گذاشت
نه حتی برای لحظه ای
و من چنین نکردم
هنگامی که در آن روزها یک رد پا بر روی شن ها دیدی
من بودم که تو را به دوش می کشیدم)
(فرهنگ عامیانه برزیلی)
خدای من! چگونه می توانم گمان كنم كه پس از مرگ، تو روی گردانی و چهرة دگرگون كنی؟ در حالی كه در تمام طول حیات، جز زیبایی و خوبی و لطافت از تو ندیدهام.
خدای من! كار مرا آنچنان كه شایستة توست عهده دار شو و به من با نگاه بخشش و كرم نظر كن، بر این بنده كه پردههای سیاه جهل،اطرافش را فرا گرفته است.
معبود من! تو در دنیا بر بدیهای من پرده افكندهای، من در آخرت به این پرده نیازمندترم. تو در میان بندگان خوب خودت مرا رسوا نكردهای، در مقابل شاهدان قیامت رسوایم نكن!!
خدای من! جود تو توقع مرا افزوده است. بخشش ات به آتش آرزوی من دامن زده است و عفو تو بی تردید برتر از كردار من است.
محبوب من! به دیدارت شادمانم گردان، چشم مرا به جمالت روشن كن آن زمان كه در میان بندگانت به قضاوت مینشینی.
معبود من! اعتذار من به درگاه تو اعتذار كسی است كه از قبول پوزش خویش، بی نیازی نمیكند. پس عذر مراد بپذیر این بخشندهترین كسی كه شرمساران و روسیاهان و رحمت طلبان به درگاه او پناه میبرند و به دامن او میآویزند.
خدای من! رد مكن این عرض نیاز مرا و كور مگردان این شوق و رغبت مرا و مشكن ساقة امید و آرزوی مرا.
معبود من! تو اگر میخواستی كه خوارم كنی، دست به هدایتم نمی زدی، تو اگر رسوایی مرا میخواستی، اینقدر با من مدارا نمیكردی.
معبودم! من گمان نمیكنم، تو مرا در حاجتی كه عمری بر سر آن نهادهام و در طلبش به درگاه تو نالیدهام رد كنی.
خدای من! حمد هماره تو را سزاست و ستایش همیشه زیبندة توست تا ابدی كه بینهایست است. افزون باد این حمد و ستایش كه همیشه افزون خواهد شد و كاستی و فنا نخواهد پذیرفت، آنچنان كه تو بپسندی و خشنود باشی.
خدایا
می خواهم آنقدر از تو بنویسم که همه ی ذرات وجودم غرق تو شود.
نه من بمانم و نه قلبی که از برای تو می نویسد.
می خواهم آنقدر در خاموشی و سکوت دلم صدایت کنم که زبانم جز نامت و یادت چیزی نگوید
عزیزترین!
می خواهم آنقدر دوستت داشته باشم
که قلبم دوست داشتن هر چیزی غیر از تو را فراموش کند.
الهي:
شده تقدير من زار فراق
حكم تقدير مرا پاره نما
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
الهي:
هرچند كه غرق نعمتم من
شرمنده ياء نسبت من
الهي:
گيرم كه تحمل بكنم آتش داغت
گو چون بنمايم صبر بر داغ فراقت
پروردگارا به من بياموز
ببخشم کساني را که هر چه خواستند با من با دلم با احساسم کردند
ومرا در دوردست خودم تنها گذاردند
و من امروز به پايان خودم نزديکم...
پروردگارا به من بياموز در اين فر صت حياتم آهي نکشم براي کساني که دلم را شکستند
الهی!! بگذار تا در کویر سوزان عشق تو آن تشنه لب باشم که جز ذکر هو چیزی در نفس ندارد.
بگذار نی لبکی باشم که با دم مسیحایی تو جان میگیرد و با نت های هفتگانه ات به رقص
در می آید.از فرش تا عرش تو اوج می گیرد وکلمه شهادت را بر زبان می آورد.
الهی چه کسی جز تو اشکم از چهره پاک می کند و گوهر عشقش را می بخشد؟
جز تو چه کسی دل شکسته مرا می خرد و دل صادق اش را هدیه می کند؟
جز تو چه کسی در قبال وفای من می تواند فنا را به من ببخشاید تا همچون سر به داران .....
خدايا:
تو چناني كه من خواهم،پس چنان قرارم ده كه تو خواهي
الهي انت كما احب،فاجعلني كما تحب
گفتم: چقدر احساس تنهایی میکنم …
گفتی: فانی قریب
.:: من که نزدیکم (بقره/۱۸۶) ::.
گفتم: تو همیشه نزدیکی؛ من دورم… کاش میشد بهت نزدیک شم …
گفتی: و اذکر ربک فی نفسک تضرعا و خیفة و دون الجهر من القول بالغدو و الأصال
.:: هر صبح و عصر، پروردگارت رو پیش خودت، با خوف و تضرع، و با صدای آهسته یاد کن (اعراف/۲۰۵)::.
گفتم: این هم توفیق میخواهد!
گفتی: ألا تحبون ان یغفرالله لکم
.:: دوست ندارید خدا ببخشدتون؟! (نور/۲۲) ::.
گفتم: معلومه که دوست دارم منو ببخشی …
گفتی: و استغفروا ربکم ثم توبوا الیه
.::پس از خدا بخواید ببخشدتون و بعد توبه کنید (هود/۹۰)::.-
گفتم: با این همه گناه… آخه چیکار میتونم بکنم؟
گفتی: الم یعلموا ان الله هو یقبل التوبة عن عباده
.::مگه نمیدونید خداست که توبه رو از بندههاش قبول میکنه؟! (توبه/۱۰۴) ::.
گفتم: دیگه روی توبه ندارم ...
گفتی: الله العزیز العلیم غافر الذنب و قابل التوب
.:: (ولی) خدا عزیزه و دانا، او آمرزندهی گناه هست و پذیرندهی توبه (غافر/۲-۳ ) ::.
گفتم: با این همه گناه، برای کدوم گناهم توبه کنم؟
گفتی: ان الله یغفر الذنوب جمیعا
.:: خدا همهی گناهها رو میبخشه (زمر/۵۳)::.
گفتم: یعنی بازم بیام؟ بازم منو میبخشی؟
گفتی: و من یغفر الذنوب الا الله
.::به جز خدا کیه که گناهان رو ببخشه؟ (آل عمران/۱۳۵)::.
گفتم: نمیدونم چرا همیشه در مقابل این کلامت کم میارم! آتیشم میزنه؛ ذوبم میکنه؛ عاشق میشم! … توبه میکنم
گفتی: ان الله یحب التوابین و یحب المتطهرین
.::خدا هم توبهکنندهها و هم اونایی که پاک هستند رو دوست داره (بقره/۲۲۲) ::.
ناخواسته گفتم: الهی و ربی من لی غیرک
گفتی: الیس الله بکاف عبده
.::خدا برای بندهاش کافی نیست؟ (زمر/۳۶) ::.
گفتم: در برابر این همه مهربونیت چیکار میتونم بکنم؟
گفتی:یا ایها الذین آمنوا اذکروا الله ذکرا کثیرا و سبحوه بکرة و اصیلا هو الذی یصلی علیکم و ملائکته لیخرجکم من الظلمت الی النور و کان بالمؤمنین رحیما
.::ای مؤمنین! خدا رو زیاد یاد کنید و صبح و شب تسبیحش کنید. او کسی هست که خودش و فرشتههاشبر شما درود و رحمت میفرستن تا شما رو از تاریکیها به سوی روشنایی بیرون بیارن .خدا نسبت به مؤمنین مهربونه (احزاب/۴۱-۴۳)::
گر نيايي فقير مي ميرم
مثل دنيا حقير مي ميرم
چون کبوتر که در قفس حبس است
تک و تنها اسير مي ميرم
اي شکوه ترنم باران
در فراقت کوير مي ميرم
توي شهر دلم زمين لرزه است
زير آوار پير مي ميرم
بي تو زجرآور است جان کندن!
واي بر من؛ چه دير مي ميرم!
تو بيا، مي خورم قسم به خدا
چون بگويي بمير، مي ميرم
«مهديا» اي تمام هستي من
گر نيايي فقير مي ميرم
این روح من امشب زتن خسته جدا خواهد شد
مانند ستاره در پهنه آسمان رها خواهد شد
تا معبد و عرش کبریا خواهد رفت
مشتاق ملاقات خدا خواهد شد
در عرش از آن قادر مطلق کند اینگونه سوال
کی درد دل خسته و آزرده دوا خواهد شد
گرغم زتنم جدا نگردد افسوس
این تن از شدت اندوه فنا خواهد شد
ناگهان از حرم امن خدایی
اینگونه به گوش می رسد ندایی
رو که حاجتت با نگه یار روا خواهد شد....!
پروردگارا خود را تقدیم تو می دارم......!
با من کن و از من ساز انچه خود اراده کنی....!
از اسارت نفس رهایم کن تا انجام اراده ات را بهتر توانم.....!
مشکلاتم را بگیر تا پیروزی بر آنها شاهدی باشد برای کسانی که با قدرت تو عشق تو و راه تو یاری شان خواهم داد ....!
باشد که همیشه بر اراده ات گردن نهم....
آمین !
خدایا
شاید مرا دیگر فردایی نباشد.
پس امروز را به من ببخش تا آنرا در هوای تو سر کنم.
شاید دیگر الهامی نباشد تا باز از تو گویم پس بگذار در تکرار سخن آخر بمانم
و در جایی که جز من و تو کس دیگری نیست خود را از آن تو بدانم که تو مرا برای خود آفریدی
زندگی را با نگاهی بمن آموختی و مرا در مرگ دریافتی و تو با صداقت بمن گفتی دنیا بی مهر است .
تو از وفای جهان دیگری گفتی پس مجموعه ای از مهرت تردید مرا شکست
و در ملک تو از غیرتو بی نیاز گشتم .
ای آنکه تولدم را بمن بخشیدی جز زندگی چه دارم که در پایت بریزم
خداوندا
به باراني كه مي بارد
به آسماني كه باران دارد
خداوندا
به برگي كه مي افتد
به درختي كه برگ دارد
خداوندا
به هواي سردي كه هست
به فصل سرد پاييزت
خداوندا
به شب زيبايي كه هست
به نياز گفتن شكرت
خداوندا
به احساس قشنگي كه دارم
به ترانه اي كه مي خوانم
خداوندا
به يادي كه از تو در دل دارم
به اشك شوق چشمانم
خداوندا
تو را هر لحظه مي خواهم
خدايا !
قلب مرا بگير
و به جاي آن
قلب خود را به من عطا کن !
خدايا !
به من بياموز ،
اگر مي خواهم دنيا را تغيير دهم
بايد خودم را دگرگون کنم .
خدايا !
خانه قلب من کوچک است
آن را چنان فراخ کن
که پذيراي تو باشد .
خانه قلبم ويرانه است ،
آنرا مرمت کن
تا در خور تو شود .
خانه قلبم آلوده است ،
آن را پاک و مطهر گردان .
عميق ترين آرزوي من
زماني برآورده مي شود که
تو هميشه و هميشه
در سراي قلبم ساکن شوي
و من هر روزم را
در حضور پر نور تو سپري کنم .
الهی این سوز ماامروز دردآمیز است نه طاقت به سر بردن نه جای گریز است این چه تیغ است که چنین تیز است الهی درد می دانم و دارو نمی دانم الهی تو شفا ساز که از این معلولان شفایی ناید تو گشایشی ده که از این بندیان گشایشی ناید به سامان آر که سخت بی سامانیم؛ جمع آر که بس پریشانیم دانائی ده که از راه نیافتیم؛ نگاه دار که پریشان نشویم به راه دار که پشیمان نشویم، بیاموز که راه از چاه بدانیم برافروز تا در تاریکی نمانیم همه را از خود رهایی ده، همه را با خود آشنایی ده همه را از مکر اهرمن نگاه دار، همه را از فتنه نفس آگاه ساز
از نفس بدم رهایی ده ؛ یا رب
از قید خودم رهایی ده ؛ یا رب
بیگانه ز آشنا و خویشم گردان ، یعنی به خود آشنایی ده یا رب یا رب ز شراب عشق سرمستم کن
وز عشق خودت نیست کن و هستم کن وز هرچه به جز عشق، تهیدستم کن یکباره به بند عشق پابستم کن الهی آنکه تو را دشمنی آموخت، سوخت آنکس که جوهر حیات شناخت، لب دوخت آنکه دم از بیگانگی زد، آشنایی نیاموخت دل جایگاه مهر است، نه جای جوشش و کین جان از دوستی جان گیرد و کینه از کین دوستی کلید درهای بسته است و مرحم دلهای
شكسته
خدايا به من زيستني عطا كن.
كه در لحظه ي مرگ
بر بي ثمريِ لحظه اي كه براي زيستن گذشته است حسرت نخورم.
و مردني عطا كن
كه بر بيهودگيش سوگوار نباشم.
براي اينكه هر كس آنچنان ميميرد كه زندگي ميكند.
خدايا
تو چگونه زيستن را به من بياموز ، چگونه مردن را خود خواهم آموخت.
خدايا رحمتي عطا كن
تا ايمان ، نان و نام برايم نياورد .
قدرتم بخش تا نانم را و حتي نامم را در خطر ايمانم افكنم.
تا از آنهايي باشم كه پول دنيا را ميگيرند و براي دين كار ميكنند.
نه از آنهايي كه پول دين را ميگيرند و براي دنيا كار ميكنند.
به تو سلام مي دهم،اما چگونه با تو حرف بزنم،درحالي که به گفته هايت پشت کرده ام.
چگونه دراقيانوس عشقت غوطه خوردم در حالي که در قلب کويرم؟
چگونه شميم با تو بودن را استشمام کنم در حالي که در مزلبه ماديات جان ميسپارم؟
حال قلبم در کلام نمي گنجد و در وصف نمي آيد و سخن از بيان درونم عاجز است.
دلم شه پر عشق درآورد و قاف تا قاف جهان را گشت ولي دلپذير تر از قله قاف تو جايي نيافت.
دل رفت و ديد و عاشق شد، اما تن نمي رود، مي رنجاند و مي آزارد، خدايا ياري ام کن. معشوقا!
عطشان عطشه عشقت بر درخت وجودم غوغا مي کند، سيرابش کن.
خدايا جاودان آتشبان آتش عشقت در وجو دم باش، ضجه عاجزانه ام را بشنو و روحم را، که از فرط خستگي از انتظار ديدارت، سر به ديوار تن مي کوبد،
خدای اطلسی های باغچه همسایهدستان خالی ام را به گلهای سرخ پیوندزده ام تا وجودم جوانه عشق بزند.وقلب کوچکم درهوای تنفس اطلسی وعقاقی چون قناری عاشق پربگیردخدای پاییز جادوییزردی سکوتم را به برگهای پاییزت پیوندزده ام تا لحظه ای اشتیاق میهمان لحظه هایم شود.خودم را گم کرده ام میان واژه تکراری " ای ک ا ش "راستی چقدربااین 5حرف مرموزسخن میگویم!!؟؟؟؟وقتی میتوانم بی " ای ک ا ش " هازندگی کنم چرادرگیرش میشوم؟؟؟!!!!من میتوانم ارزوهایم رابسازم.چون هیچ قدرتی مانع رسیدن به ارزوهانیست جزاین حرف مرموز " ای ک ا ش " که مرا غرق دررویایی سراب گونه میکند واعتمادبه نفسم را میگیرد.من میتوانم.کاخ بلورین رویاهایم را با عشق واعتماد به خودم می سازم.هیچ قانونی برای نرسیدن به ارزوها وجود ندارد.
خدایا ، بنده ای درد آشنایم
بسر افتاده ای بی دست و پایم
ز غمها سینه ام دریاست ، دریا
گواهم گریه های هایهایم
بدرگاه تو مینالم به زاری
مرا بگذار با این ناله هایم
مرا در آتش عشقت بسوزان
مکن زین شعله ی سرکش رهایم
از این آتش ، دلم را پر شرر کن
بسوزان ، سوز دل را بیشتر کن
به آه در گلوله بشکسته ، سوگند
به سوز سینه های خسته ، سوگند
به اشک مادری کز داغ فرزند ـ
فرو ریزد به رخ پیوسته سوگند
به بیماری که در هنگامه ی مرگ ـ
برآید ناله اش آهسته ، سوگند
با آن برگشته ایام نگونبخت
که راهش از همه سو بسته ، سوگند
مرا در بیکسی پیوسته کس باش
به وقت ناله ها فریادرس باش
به بی پایی که در راهی خزیده
به بیدستی که نالد در شب تار
به ناکامی که در شور جوانی ـ
به خاک سرد گوری آرمیده
به پیر خسته جان مستمندی ـ
که پشتش در تهی دستی خمیده
به آن یتیم بی پناهی ـ
که لبخند محبت ندیده
بده دستی که دستی را بگیرم
ز خجلت پیش محتاجان نمیرم
دو رنگی را ز جان من جدا کن
دلم را با محبت آشنا کن...
(مهدی سهیلی)
دفتر عمرم زگنه شد سياه
عمر به عصيان و خطا شد تباه
مستحق آتشم وصد عقاب
و اي بمن و اي ز زور عذاب.
نيست چو من خوار و ذليل و زبون
كرده گرفتار مرا نفس دون
اي كرمت همچويم بي كران
بسته عشق تو زمين و زمان
بر من افتاده عنايت نما
از من افسرده حمايت نما
غريبم بي كسم راهي ندارم
زپاافتاده ام آهي ندارم
تهيدستم اسيرم ناتوانم سيه روي و ضعيف و تيره جانم
مران از دركه از كف رفته چاره مكن طردم جگر شد پاره پاره
چه كم گردد زدرياي كرامت
نخواهد از گداي خود غرامت
نام آن کس بر که مرده از جمالش زنده شد یاد آن کس کن که چون خوبی او رویی نمود جمله آب زندگانی زیر تختش میرود یک شبی خورشید پایه تخت او را بوسه داد زندگی عاشقانش جمله در افکندگیست آهوان را بوی مشک از طرهاش بر ناف زد بال و پر وهم عاشق ز آتش دل چون بسوخت گریههای جمله عالم در وصالش خنده شد حسنهای جمله عالم حسن او را بنده شد هر کی خورد از آب جویش تا ابد پاینده شد لاجرم بر چرخ گردون تا ابد تابنده شد خاک طامع بهر این در زیر پا افکنده شد تا مشام شیر صید مرجها غرنده شد همچو خورشید و قمر بیبال و پر پرنده شد
وقتي قلبهايمان كوچكتر از غصههايمان ميشود،
وقتي نميتوانيم اشك هايمان را پشت پلكهايمان مخفي كنيم
و بغضهايمان پشت سر هم ميشكند،
وقتي احساس ميكنيم بدبختيها بيشتر از سهممان است
و رنجها بيشتر از صبرمان؛ وقتي اميدها ته ميكشد و انتظارها به سر نميرسد،
وقتي طاقتمان طاق ميشود و تحملمان تمام...
آن وقت است كه مطمئنيم به تو احتياج داريم و مطمئنيم كه تو،
فقط تويي كه كمكمان ميكني...
:11::11::11:
با عرض سلام .
مطالب زیبا و جالبی نوشته بودید.من که لذت بردم.
موفق باشید