اي برادر تو همان انديشه ايي *** ورنه باقي استخوان و ريشه ايي
Printable View
اي برادر تو همان انديشه ايي *** ورنه باقي استخوان و ريشه ايي
شاهدان گر دلبري زين سان كنند
زاهدان را رخنه در ايمان كنند
زان پیش که نام تو ز عالم برود
می خور که چو می بدل رسد غم برود
بگشای سر زلف بتی بند به بند
زان پیش که بند بندت از هم برود
اگرچه مرغ زيرك بود حافظ در هواداري========به تير غمزه صيدش كرد چشم آن كمان ابرو
تنگی می لعل خواهم و دیوانی
سد رمقی خواهد و نصف نانی
وانگه من و تو نشسته در ویرانی
خوش تر بود آن ز ملکت سلطانی
به مژگان سيه كردي هزاران رخنه در دينم========بيا كز چشم بيمارت هزاران درد برچينم
دي مي شد گفتم صنما عهد به جاي آر=====گفتا غلطي خواجه در اين عهد وفا نيست
افسوس که نامه جوانی طی شد
وان تازه بهار زندگانی طی شد
حالی که ورا نام جوانی گفتند
معلوم نشد که او کی آمد کی شد
در دایـره ســپـهر نــاپیدا غــور
می نوش به خوشدلی که دوراست بجور
نوبت چـــو بدور تو رسد آه مکن
جامی است که جمله را چشانند به دور
عزيرم كاسه چشمم سرايت======ميون هر دو چشمم جاي پايت
از آن ترسم كه غافل پا نهي پا======نشينه خار مژگونوم به پايت
تو نیکو روش باش تا بد سگال
نیابد به نقص تو گفتن مجال
تا مهر توام در دل شوریده نشست...........وافتاد مرا چشم بدان نرگس مست
این غم ز دلم نمینهد پای برون................ وین اشگ ز دامنم نمیدارد دست
یار من ، دلدار من ، غمخوار من ------- مایه ی امید قلب زار من
دوریت امشب روانم تیره کرد -------- لشکر غم را به جانم چیره کرد
رو ز ایینه زنگ غیر بزدای
پس نیک ببین که جز خدا نیست
تا عشق سرآشوب تو همزانوی ما شد ...... سر برنگرفتم به وفای تو ز زانوی
بهشت است ان كه من ديدم نه رخسار=======كمند است آن كه وي دارد نه گيسو
یارب این نوگل خندان که سپردی به منش................ میسپارم به تو از چشم حسود چمنش
عاشقان كشتگان معشوق اند=====بر نيايد ز كشتگان آواز
من از تو راستی خواهم که جویی
همیشه راست ورزی راست گویی
دردم از يارست و درمان نيز هم ----- دل فداي او شد و جان نيز هم
یک عالم از آب و گل بپرداختهاند............. خود را به میان ما در انداختهاند
خود گویند راز و خود میشنوند ............زین آب و گلی بهانه بر ساختهاند
مي نوش كه عمر جاوداني اين است
خود حاصلت از دور جواني اين است
هنگام گل و بل است و ياران سرمست
حوش باش دمي كه زندگاني اين است
دانی که چنگ و عود چه تقریر می کنند ................. پنهان خورید باده که تعذیر می کنند
دل و جـــان را در این حضرت بپالا ............. چو صافی شد رود صافی به بالا
اگر خواهی که ز آب صاف نوشی ............. لـــــب خود را به هر دردی میالا
مرجان لب لعل تو مرجان مرا قوت .............. یاقوت نهم نام لب لعل تو یا قوت
قـــربان وفاتم به وفاتم گذری کن ............... تابوت مگر بشنوم از روزن تابوت
تا خاک مرا به قالب آمیخته اند
بس فتنه که از خاک بر انگيخته اند
من بهتر از اين نمی توانم بودن
کز بوته مرا چنين برون ريخته اند
تا زهره و مه در آسمان گـشت پدید
بـهتر ز می ناب کـسی هـیچ ندید
من در عجبم ز می فروشان کایشان
زين به که فروشند چه خواهند خرید
دل از آلودگي ها گر بود پاك
زبن شد پاك از هر عيب و هر آك
و گر اين آينه بگرفت زنگار
زبان گردد بسان مار جرار
رحم کن بر ما سیه بختان، که با آن سرکشی............ شمع در شبها به دست آرد دل پروانه را
حسن و عشق پاک را شرم و حیا در کار نیست .......پیش مردم شمع در بر میکشد پروانه را
ای گرم گداز ای دل کارم ز تو مشکل شد
ویزانه سرای غم این خانه کجا دل شد
در زهد من نهفته بود رغبت شراب .....چون نغمههای تر که بود در رباب خشک
مرا بود آرزو از دهر شادی و طرب اما............ نکرده در تو حق ایجاد , ای دنیا دلم خون شد
در پای اجل چو من سرافکنده شوم
وز بیخ امید عمر بـرکنده شوم
زینهار گلم بجز صراحی نـکنید
باشد که ز بوی می دمی زنده شوم
قفس بشکسته ای اشفته حالم
پریشانی محبت آشیانم
چراغ الفت دیر اشنایی
شرار گرم اشکی بی کرانم
می پرسیدی که چیست این نقش مجاز
گر بر گویم حقيقتش هست دراز
نقشی است پديد آمده از دريايی
و آنگاه شده به قعر آن دریا باز
جوی شیر کردم تلخ بر خود خواب شیرین را ..........خجل چون کوهکن زین بازی طفلانه خویشم
می خور که هزار باره بيش ات گفتم -------------- باز آمدنت نيست چو رفتی ، رفتی
دلم زار و حزینه چون ننالم............ وجودم آتشینه چون ننالم
بمو میگن که طاهر چند نالی ....چو مرگم در کمینه چون ننالم
ما لعبتگانيم و فلک لعبت باز
از روی حقیقتی نه از روی مجاز
یک چند درین بساط بازی کردیم
رفتیم به صندوق عدم یک یک باز
زنگیان دشمن آیینهی بیزنگارند .........................طمع روی دل از تیرهدلان نیست مرا