فوراه چون بلند شود سرنگون شود
نیم بیتی بالا که به صورت ضرب المثل در آمده است در موردی به کار می رود که آدمی از حدود مقتدر و مشخص تجاوز نماید و دست به کاری زند که فوق قدرت و توانایی و بلکه شأن و شخصیت او باشد.
ساده تر آنکه شخص از گلیم خود پا را فراتر نهد و از محدوده خود به محیطی بر تر و بالاتر پرواز نماید . بدیهی است نقاد روزگار هر کس را در صف خود جای می دهد سهل است بلکه گاهی شتاب سقوط و اعاده به مقام و محل اولیه به قدری شدید می باشد که به تلاشی و انهدام عامل جسور منتهی می گردد.
در چنین موقعی است که ضرب المثل بالا مصداق پیدا می کند وصرفا آن را مورد استناد واصطلاح قرار می دهد. گاهی این ضرب المثل در مورد مخالفان و دشمنان بکار می رود یعنی اگر مخالف و معاند در مسیر ارتقاء و ترقی بیش از حد تصور پیشرفت کند به این صورت بیان می کنند .
اقبال خصم هر چه فزونتر شود نکوست
فواره چون بلند شود سرنگون شود
فاطمة و ابوها و بعلها و بنوها
هر گاه چند نفر از افراد فامیلی فی المثل پدر و مادر و برادران و خواهران و سایر اعضای طبقه اول از یک خانواده محفل انسی تشکیل داده گرد هم آیند، این جمعیت خانوادگی را ظرفا و اهل اصطلاح به افراد تحت الکساء تشبیه و تمثیل می کنند و می گویند: عجب، اصحاب کساء تشکیل داده اند. فاطمة و ابوها و بعلهل و بنوها.
عمرو در امانت خيانت نکرد ، تو چرا؟
گاهی اتفاق می افتد که انسان از نزدیک ترین کسانی که همه گونه توقع و انتظار از او متصور است خیانت خلافی در امر امانت و راز داری می بیند که هرگز در مخیله اش چنان عمل غیر متصوره خطور نکرده است.
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
در چنین موقعی و مورد با تعجب و تاثری زاید الوصف می گوید: عمرو در امانت خیانت نکرد تو چرا؟ و مقصود از این عمرو همان عمرو عاصی است که شیعیان نسبت به او از لحاظ خیانتی که داشت و خیانتی که در جنگ صفین نسبت به حضرت علی بن ابی طالب (ع) ورزیده با نظر بغض و عداوت می نگرند و به همین ملاحظه با استفاده از این ضرب المثل در واقع می خواهد بگویند که عمروعاص با آن همه خباثت ذاتی در حفظ امانت و اسرار امین بود تو چرا در لباس دوستی و خصوصیت خیانت ورزیدی؟ ولی فکر می کنم علت و جهت دیگر که معقولتر به نظر می رسد این باشد که چون اکثریت مردم ایران به صرف و نحو زبان عربی آشنا نبوده اند خیال می کرده اند که طرز تلفظ عمرو با عمر فرقی ندارد در حالی که اگر فرقی نداشت یکی را با« و» و دیگری را بدون«و» نمی نوشته اند.
نان و انگور واينهمه جنجال
هر وقت چند نفر سخن همديگر را نفهمند و بر سر موضوعي واحد با هم جدال كنند كردها گويند: نان و انگور و اين همه جنجال؟...
روزي سه نفر همسفر كه اولي كرد بود و دومي فارس و سومي ترك، به شهري رسيدند. هر سه نفر زبان همديگر را نميفهميدند، قرار بود ناهار بخورند. اولي به كردي گفت: «من نان و تري اخوم» دومي نيز به فارسي گفت: «من نان و انگور ميخورم» و سومي هم به تركي گفت: «من اوزوم چورك بييرم» ولي اولي نفهميد كه دومي همان نان و انگور را ميخواهد و دومي هم نفهميد كه سومي مايل به خوردن نان و انگور است. درنتيجه كارشان به نزاع و مجادله و زد و خورد رسيد. چند نفر كه زبان هر سه را بلد بودند ميانجي شدند و به آنان فهماندند كه هر سه نفر يك حرف ميزنند.
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
حضرت مولانا جلالالدين محمد بلخي در مثنوي معنوي حكايتي آورده است با اين عنوان «بيان منازعات چهار كس جهت انگور با همدگر به علت آنكه زبان يكديگر را نميدانستند» كه با اين ابيات آغاز ميشود:
چاركس را داد مردي يك درم
هر يكي از شهري افتاده به هم
فارسي و ترك و رومي و عرب
جمله با هم در نزاع و در غضب
فارسي گفتا از اين چون وارهيم
هم بيا كاين را به انگوري دهيم
آن عرب گفتا معاذالله لا
من عنب خواهم نه انگور اي دغا
آن يكي كز ترك بد گفت اي كزم
من نميخواهم عنب خواهم ازم
آنكه رومي بود گفت اين قيل را
ترك كن خواهم من استافيل را
مثنوي دفتر دوم