-
گنجشک من آنان که پرهای تو را چیدند
ای کاش پرواز تو را بودند و می دیدند
خرد و خراب و خسته هم باشند ، زیبایند
چشمان تو، ویرانه های تخت جمشیدند
آهوی من چشمان تو، چشمان تو، اصل
چشمان تو، مستغنی از تعریف و تمجیدند
داغند و پر مهرند و در تابند؛ انگاری
دستان تو، دستان تو، دستان خورشیدند
دلتنگی من، نازنین، مدرک نمی خواهد
بر روی کاغذ اشکهایم ، مُهر تاییدند
روزی تو را در اوج می بینند، می دانم
گنجشک من آنان که پرهای تو را چیدند
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
-
-
مثل همیشه، چشمهایَت را ببند!
تمامِ کسانی
که راحت فراموش میکنند،
همهچیز را با چشمِ بسته تماشا کردهاند!
عکاسها
فقط لبخند میخواهند
و برایِشان مهم نیست
که پشتِ این لبخندهایِ مصنوعی
چه دردی پنهان شده است!
حتا فکر نمیکنند،
کیفیتِ لبخند هیچ کسی
به لنز بستگی ندارد!
گاهی فقط یک لحظه
با یک فلاش
تکلیفِ تمام رابطهها روشن میشود!
آنقدر سریع
که هیچ کس آن را نمیبیند!
عکسهایت را بگیر
چشمهایت را ببند
و دیگر به هیچ لبخندی فکر نکن!
آدمها
همیشه جلویِ دوربین
لبخند میزنند!
------------------
نسترن وثوقی
-
نان
حرمت فقریست
که در سکوتِ خالی ِ سفره
دستهای محبتت را بوسه میزند
دلخوشیم به بودنش – پدر را میگویم نه نان !-
کمی نمک
برای فهم تو کافی بود
تا حرمت این محبت را آجر نکنی!
نان که نباشد
سفره هم زحمت باز شدن به خود نمیدهد
دلخوشیم به یادش – پدر را میگویم نه نان !-
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
-
اگرچلچله هاروزی
آوازشان را روزه بگیرند
یک قرن نگرانشان می شوند
اما هیچ کس نمی پرسد
احوال جغد پیری راکه قرن ها شب را به صبح،
تنهاخوابیدن راخواب می بینند
سید امیرحسینی
-
رفتنت آغاز ویرانــی است، حرفش را نزن
ابتدای یک پریشانی است، حرفش را نزن
گفته بودی چشـــم بردارم من از چشمان تــــو
چشمهایم بی تو بارانی است ، حرفش را نزن
آرزو کردی کــــه دیگر بـــر نگـردم پیش تــــــــو
راه من، با این که طولانی است، حرفش را نزن
عهد بستــی با نگاه خسته ای محرم شوی
گر نگاه خسته ی ما نیست ، حرفش را نزن
خورده ای سوگند روزی عهد خـــود را بشکنــــی
این شکستن نا مسلمانی است ، حرفش را نزن
حرف رفتن می زنی وقتی که محتاج توام
رفتنت آغاز ویرانــی است ، حرفش را نزن
فرامرز عرب عامری
-
اين روزها به صداقت قاصدك هم نمى توان دل بست
تو را نمى دانم،
با نفس هاى خسته ى من كه ديگر تكان نمى خورد
سيروس جمالى
-
یادم بماند که
من تنها نیستم
ما یک جمعیتیم
که تنهاییم
کتایون آموزگار
-
دخترم !
بگذار شکوفه های شعر من
در باغ ِ نگاهِ تو شکوفا شوَد
وَ نسیمی که از شمال ِخنده های تو می وزد
خوشه های تنهایی ِام را
برقصاند...
چشمانت را به سمت آسمان ابری نکن !
شعر ِمن بی آب و باران هم سبز می شود ...
چشمهایت را را با رود در میان نگذار
تنهایی ات را به مردم گره نزن
وَ دستهایت را به پیمان هر عهدی در نیاور !
مینا آقازاده
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
-
عمريست در آيينه های غربت
سر گرم تماشای خويشم
های !
من از معرکه های دور معرفت می آيم
من مفهوم هيچ را دريافته ام
پرتو نادری