:40: بر سنگ مزارم بنويسيد: در زندگي بارها بالهايم را گشودم تا همچون پرنده اي سبک بال
به پرواز در آيم اما هر بار شکارچي حقيري قلبم را نشانه گرفت و بر زمينم کوفت شايد
مرگ پاياني بر اين پرواز شکست گونه باشد و آغاز رهايي...! :40:
Printable View
:40: بر سنگ مزارم بنويسيد: در زندگي بارها بالهايم را گشودم تا همچون پرنده اي سبک بال
به پرواز در آيم اما هر بار شکارچي حقيري قلبم را نشانه گرفت و بر زمينم کوفت شايد
مرگ پاياني بر اين پرواز شکست گونه باشد و آغاز رهايي...! :40:
نه از قبيله ابرم، نه از تبار كويرم كه بي بهانه بگريم، و بي ترانه بميرم ستاره اي
به درخشندگي ماه كه ديري است به دست توده اي از ابرهاي تيره اسيرم فرو نمي كشد اين
آب ، آتش عطشم را خوشا كه باز بيفتد به چشمه سار مسيرم دلم گرفته برايت ولي اجازه
ندارم كه از نسيم و پرنده، سراغي از تو بگيرم
شمع داني به دم مرگ به پروانه چه گفت.گفت اي عاشق ديوانه فراموش شوي.سوخت پروانه
ولي خوب جوابش را داد.گفت طولي نكشد تو نيز خاموش شوي
خدايا عاصي و خسته به درگاه تو رو کردم نماز عشق را آخر به خون دل وضو کردم دلم
ديگر به جان آمد در اين شبهاي تنهايي بيا بشنو تو فريادي که پنهان در گلو کردم
نازنين دنيا همينه اون كه خوب بود بدترينه نكنه تنهات گذاشته اخره عشقها همينه
اين روزا عشقها خياله حتي فكرشم محاله عشق پاك پيدا نمي شه باشه هم رو به زواله
من هنوز می ترسم
مبادا با زبانی سخن بگویم
که میان آدم ها رایج نیست
من هنوز هم از نیمکت های چوبی ردیف اول می هراسم
چون آنجا آزادی دست ها محدود است
و من دلم میخواهد دست هایم را
بی شرمندگی بالا ببرم :
-آقا اجازه
ما جواب تمام سئوالهای شما را بلدیم
اما هنوز
از چشم های شما می ترسیم !
وقت تنگ است کسی گفت :بيا تا برويم
بوی مردار گرفتيم از اينجا برويم
چشم چرخاند و زمين دور سرم می چرخيد
ناگهان باز کسی گفت خدا را برويم
عشق در معرکه امروز غريب است غريب
کاش فرصت بدهد مرگ که فردا برويم
کم بگوييد که اين چشم به راهی تا کی ؟
ترسم آخر همه از خاطر دنیا برويم
ما از اين -ماندن بی عشق - دگر خسته شديم
گر دلت پا به رکاب است بيا تا برويم
مدتي است ديگر صدايم را نمي شنوي
صدايت را نمي شنوم
درست از همان روز كه گفتي تنهايت نمي گذارم
مي نويسم شايد بخواني
اما حالا ديگر خواندنت هم دردي را از من دوا نمي كند
مي داني
روزها مي گذرد
ماه ها مي گذرد
و سالها نيز خواهند گذشت
اما چيزي در من تغيير نمي كند
هيچ چيز
انگار كه چيزي را گم كرده باشم
هر روز به دنبال اش مي گردم
نمي دانم گم كرده ام
يا جايي جا مانده است
يا شايد تو آن را با خود برده اي
جايش خالي است
مي سوزد
...
و هيچ چيز ديگري جايش را پر نخواهد كرد
صدای قدم هایش را به خاطر دارم
حتی گرمای نفسش را میشناسم
هر ماه به دیدارم می آید
آنقدر گریه می کند تا باران ببارد
برایم یک شاخه گل می آورد
یک شاخه مریم سپید
گلهایش را وقتی که رفت بر می دارم
لای دفتر شعرم می گذارم
تمام شعرهای آن دفتر را برای او گفته ام
دفترم بوی مریم می دهد
او مرا مریم صدا می کرد
ولی من نازنین بودم
او عاشق مریم بود
ولی من عاشق او بودم
اکنون که بر سر قبرم مریم می آورد
آهسته می گوید
نازنین ... برایت مریم آوردم
هنوز هم عاشق اویم
و من درمیابم
چه بیهوده عاشقش بودم
و آن سنگ دل هنوز مریم را دوست می دارد
افسوس من مرده ام و
شب هنوز گویی
ادامه ی همان شب بیهوده است...
========================
من
پرنده ی زخمی خون بالی را دوست دارم که خیس خیس...
خون بال خون بال...
زیر تازیانه ای باران می پرد..
تا شاید عادت قشنگ پریدن را از یاد نبرد
========================
مرده ام در کوچه های بی کسی
سنگ قبرم را نمی سازد کسی
سوختم خاکسترم را باد برد
بهترین یارم مرا از یاد برد
========================