تنها کلام تو...
سکوت
سکوت
سکوت
تنها جواب من...
سالهاست
معنا می کنیم این سکوت را
آنچه می آزارد تو را و مرا
تا به چند
از پس اشعار بلند
ما به هم عشق بورزیم؟
ما زهم مهربخواهیم؟
آخراین دوکلام عاشقانه
تا چه حد دشواراست
که بجای گفتنش
فلسفه ها می با فیم
Printable View
تنها کلام تو...
سکوت
سکوت
سکوت
تنها جواب من...
سالهاست
معنا می کنیم این سکوت را
آنچه می آزارد تو را و مرا
تا به چند
از پس اشعار بلند
ما به هم عشق بورزیم؟
ما زهم مهربخواهیم؟
آخراین دوکلام عاشقانه
تا چه حد دشواراست
که بجای گفتنش
فلسفه ها می با فیم
ما مرد زهد و توبه و طامات نیستیم ............. با ما به جام باده صافی خطاب کن
کار صواب باده پرستی است حافظا ............. برخیز و عزم جزم به کار صواب کن
نامت سپيده دمي ست كه
بر پيشاني آسمان مي گذرد
- متبرك باد نام تو! -
و ما همچنان
دوره مي كنيم
شب را و روز را
هنوز را ...
------------
دلتنگم. [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] خیلی وقته با سایه هم پست نشدم [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
آن گل سرخی که دادی
در سکوت خانه پژمرد
آتش عشق و محبت
در خزان سینه افسرد
کنون نشسته در نگاهم
تصویر پر غرور چشمت
یک دم نمی رود از یادم
چشمه های پر نور چشمت
آن گل سرخی که دادی
در سکوت خانه پژمرد
؟ــــــــــــــــــــــــ ــــ
ببخشید که سایه نیستم
سلام دوستان
دلم گرفت اي هم نفس
پرم شکست تو اين قفس
تو اين غبار . تو اين سکوت
چه بي صدا . نفس نفس
از اين نامهربوني ها
دارم از غصه مي ميرم
رفيق روز تنهايي .
يه روز دستاتو مي گيرم
تو اين شب گريه مي توني
پناه هق هقم باشي
تو اي همزاد همخونه
چي ميشه عاشقم باشي؟
دوباره من دوباره تو
دوباره عشق . دوباره ما
دو هم نفس . دو هم زبون
دو همسفر . دو همصدا
تو اي پايان تنهايي
پناه آخر من باش
تو اين شب مرگي پاييز .
بهار باور من باش
بذار با مشرق چشمات .
شبم روشنترين باشه
ميخوام آيينه خونه
با چشمات همنشين باشه
دلم گرفت اي هم نفس
پرم شکست تو اين قفس
تو اين غبار . تو اين سکوت
چه بي صدا . نفس نفس
***
اینم برا فرانک خانوم
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
سیه چشمی به کار عشق استاد
درس محبت یاد می داد
مرا از یاد برد آخر ولی من
بجز او عالمی را بردم از یاد
ــــــــــــــــــــ
خیلی ممنون محمد جان
همیشه منا شرمنده می کنید
خیلی خیلی ممنون
دردت چه درد بود كه چون من تمام شب
سر را به سنگ مي زدي و ميگريستي؟
ای دليل دل گمگشته خدا را مددی
که غريب ار نبرد ره به دلالت ببرد
حکم مستوری و مستی همه بر خاتم تست
کس ندانست که آخر به چه حالت برود
--------------------
رفتم ، زود برگشتم ... [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
دوستت دارم
و این دوست داشتن می سوزاند دلم را
دوست دارم این سوختن را
و لذتی که در پی این سوختن است
مرا بی تو باکی نیست ، مرا با تو باک است
زیرا که چشمانم تحمل عظمت نگاهت را ندارد
و زبانم قدرت تکلم را در مواجهه با تو از دست می دهد
پیچوندی؟ [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
---------------
دل من در دل شب
خواب پروانه شدن مي بيند
مهر صبحدمان داس به دست
خرمن خواب مرا مي چيند
آسمانها آبي
پر مرغان صداقت آبي ست
ديده در آينه ي صبح تو را مي بيند
از گريبان تو صبح صادق
مي گشايد پر و بال
تو گل سرخ مني
تو گل ياسمني
تو چنان شبنم پاك سحري ؟
نه
از آن پاكتري
تو بهاري ؟
نه
بهاران از توست
تا مرواريدي آفريده شود
به خون دلي
سينه اي به شكيبايي صدف مي طلبد
جگر هزار توي سرخگل مي خواهد
كه خدنگ شبنمي به چله نشاند
و تا گلوي تفتيده آفتاب
پرتاب كند
هشدار
نطفه نهنگ است عشق نه كرمينه وزغي
و لمحه اي تلاطم طغيانش را
دلي به هيبت دريا مي طلبد
هشدار ! روزگار
آمده ايم عاشق شويم
مکن به چشم حقارت نگاه در من مست
که آبروی شريعت بدين قدر نرود
من گدا هوس سروقامتی دارم
که دست در کمرش جز به سيم و زر نرود
نه بابا ... رفتم ، زیاد اذیت کردم ... گفتن تو برو نمیخواد کار کنی ... [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
درياي خيال
پلك بگشا كه به چشمان تو دريابم باز
مزرع سبز تمنايم را
اي تو چشمانت سبز
در من اين سبزي هذيان از توست
زندگي از تو و
مرگم از توست
سيل سيال نگاه سبزت
همه بنيان وجودم را ويرانه كنان مي كاود
من به چشمان خيال انگيزت معتادم
و دراين راه تباه
عاقبت هستي خود را دادم
---
ایول :دی منم کلی حالم خوب شده الان احساسه پرواز می کنم [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
می ده که نوعروس چمن حد حسن يافت
کار اين زمان ز صنعت دلاله میرود
شکرشکن شوند همه طوطيان هند
زين قند پارسی که به بنگاله میرود
-----------------
از دست این سرور پی سی [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
دور از هياهو
در خود شدم گم
بيهوده تنگ است دنيای وحشت
چاره دگر نيست
مغلوب وهمم
آسان گسستم بر جان خستم
شايد که زين پس من مست هستم
مرا از تو است هردم تازه عشقی ........... تو را هر ساعتی حسنی دگر باد
به جان مشتاق روی تواست حافظ .......... تو را در حال مشتاقان نظر باد
در زمستانی که می اید ز راه
یک نفر از شهرتان خواهد گذشت
آسمان دیده اش ابری شده
خسته پا،دامن کشان ،خواهد گذشت
توانا بود هركه دانا بود
زدانش دل پير برنا بود
......................................
توانا بود هركه دانا بود
زدانش دل پير برنا بود
......................................
ديده بخت به افسانه او شد در خواب
کو نسيمی ز عنايت که کند بيدارم
چون تو را در گذر ای يار نمیيارم ديد
با که گويم که بگويد سخنی با يارم
------------------------
بهروز این شعرات خداییش منو کشته ! [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
مرغ آبي اينجاست
در خود آن گمشده را دريابم
ر سحرگاه سر از بالش خواب بردار
كاروانهاي فرومانده ي خواب از چشمت بيرون كن
باز كن پنجره را
تو اگر بازكني پنجره را
من نشان خواهم داد
به تو زيبايي را
از پشت میله های قفس، امروز
با مرغکی به گفت و شنو بودم
من، یک غزل به زمزمه می خواندم
او یک غزل به چهچهه سر می داد
در اوج همدلی و هم آهنگی.
او گوشه ای ز پردۀ غم می خواند
من پرده ای ز گوشۀ دلتنگی.
یارب به کمند عشق پابستم کن
از دامن غیر خود تهی دستم کن
یکباره ز اندیشه ی عقلم برهان
وز باده ی صاف عشق سرمستم کن
نميشه باور من، کنار من نشستي
کسي که مي پرستم، تو بودي و تو هستي
نميشه باور من، هنوز به پام نشستي
چشاتو رو بديهام، تو عاشقونه بستي
یاد می کردم از آن تلخی گفتارش در صادق صبح
دل من پر خون بود
در من اینک کوهی
سر برافراشته از ایمان است
من به هنگام شکوفایی گلها در دشت
باز برمی گردم
و صدا می زنم :
” ای
باز کن پنجره را
باز کن پنجره را
در بگشا
که بهاران آمد
که شکفته گل سرخ
به گلستان آمد
باز کنپنجره را
که پرستو می شوید در چشمه ی نور
که قناری می خواند
می خواند آواز سرور
که : بهاران آمد
که شکفته گل سرخ به گلستان آمد “
در گلستان سبز پر از عطر یاس عشق
اینه های عشق و صفا رو بروی ماست
مهر آمد و درین تپش قلب زندگی
پرواز تا شکفته شدن آرزوی ماست
...
تیری که زدی بر دلم از غمزه خطا رفت
تا باز چه تدبیر کند رای صوابت
هر ناله و فریاد که کردم نشنیدی
پیداست نگارا که بلند است جنابت
امشب چو دود زلف تو در تاب رفته ام
بیدار و هوشیارم و در خواب رفته ام
جام لبالب و لب نوشین خوشگوار
بیرون ز آتش آمده در آب رفته ام
تا سر خط پیاله می ناب خورده ام
تا در حریم این غزل ناب رفته ام
شوخی ز چشم مست تو آموختم که مست
امشب به خواب گوشه ی محراب رفته ام
نور است هر چه در نظرم جلوه می کند
روشندلان به چشمه ی مهتاب رفته ام
در عالم مپرس و مگو راه برده ام
بیدار و هوشیارم و در خواب رفته ام
...
مرا امید وصال تو زنده می دارد .............. و گرنه هر دمم از هجر تو است بیم هلاک
نفس نفس اگر از باد نشنوم بویت ........... زمان زمان چو گل از غم کنم گریبان چاک
رود به خواب دو چشم از خیال تو هیهات .... بود صبور دل اندر فراق تو حاشاک
اگر تو زخم زنی به که دیگری مرهم ......... وگر تو زهر دهی به که دیگری تریاک
کسی به فکر گل ها نیست
کسی به فکر ماهی ها نیست
کسی نمی خواهد
باورکند که باغچه دارد می میرد
که قلب باغچه در زیر آفتاب ورم کرده است
که ذهن باغچه دارد آرام آرام
از خاطرات سبز تهی می شود
و حس باغچه انگار
چیزی مجردست که در انزوای باغچه پوسیده ست
حیاط خانه ما تنهاست
حیاط خانه ی ما
در انتظار بارش یک ابر ناشناس
خمیازه میکشد
و حوض خانه ی ما خالی است
تو رو اون لحظه که دیدم به بهانه هام رسیدم
از تو تصویری کشیدم که اونو هیچ جا ندیدم
تو رو اون لحظه که دیدم
به بهانه هام رسیدم
از تو تصویری کشیدم
که اون و هیچ جا ندیدم
تو رو از نگات شناختم
قصه از عشق تو ساختم
تو رو از خودت گرفتم
با تو یک خاطره ساختم
من می روم ز کوی تو و دل نمی رود
این زورقِ شکسته ز ساحل نمی رود
گویند دل ز عشقِ تو بر گیرم، ای دریغ
کاری که خود ز دستِ من و دل نمی رود!
گر بی تو سوی کعبه رود کاروانِ ما
پیداست ان که جز رهِ باطل نمی رود
در جست و جوی روی تو هرگز نگاهِ من
بی کاروانِ اشک ز منزل نمی رود.
خاموش نیستم که چو طوطی و آینه
آن روی روشنم ز مقابل نمی رود.
در ازدحام این همه تصویر
یا در میان این همه تزویر
ایا مرا تو باز توانی دید ؟
یا من تو را دوباره توانم یافت ؟
تا در این دهر دیده کردم باز،
گلِ غم، در دلم شکفت به ناز
بر لبم تا که خنده پیدا شد
گل او هم به خنده ای وا شد
هر چه بر من زمانه می افزود
گلِ غم را از آن نصیبی بود
همچو جان در میان سینه نشست
رشتۀ عمر ما به هم پیوست
چون بهار جوانی ام پژمرد،
گفتم این گل ز غصه خواهد مرد!
یا دلم را چو روزگار شکست؛
گفتم اورا چو من شکستی هست
می کنم چون درون سینه نگاه
آه از این بختِ بد، چه بینم، آه ... :
گلِ غم مست جلوۀ خویش است
هر نفس تازه تر از پیش است!
زندگی تنگنای ماتم بود
گلِ گلزار او همین غم بود
او گلی را به سینۀ من کاشت
که بهارش خزان نخواهد داشت!
تو چه میپرسی:
جان پاکی که مرا زاد و پرورد کجاست؟
دل و دستی که مرا زیستن آموخته کو؟
به گناه چه ز دست و دل فرزند جداست؟
تو چه می گویی:
بوسه و خنده آن چشمه زاینده مهر
از چه رو خاک شدو خاکش بر باد هواست؟
تنم از واسطۀ دوری دلبر بگداخت
جانم از آتشِ مهر رخِ جانانه بسوخت
سوزِ دل بین که ز بس آتشِ اشکم چون شمع
دوش بر من ز سرِ مهر چو پروانه بسوخت
تو اون شام مهتاب کنارم نشستی
عجب شاخه گل وار به پایم شکستی
قلم زد نگاهت به نقش آفرینی
که صورتگری را نبود این چنینی
پریزاد عشقو مه آسا کشیدی
خدا را به شور تماشا کشیدی
تو دونسته بودی، چه خوش باورم من
شکفتی و گفتی، از عشق پرپرم من
نرسد دستِ تماشا چون به دامان شما
می توان چشمِ دلی دوخت به ایوانِ شما
از دلم تا لبی ایوان شما راهی نیست
نیمه جانی ست درین فاصله، قربانِ شما!
ای شب از رویای تو رنگین شده
سینه از عطر تو هم سنگین شده
ای به روی چشم من گسترده خویش
شادیم بخشیده از اندوه بیش
همچو بارانی كه شوید جسم خاك
هستی ام ز آلودگی ها کرده پاک
ای طپش های تن سوزان من
آتشی در سایه مژگان من
ای مرا با شور شعر آمیخته
این همه آتش به شعرم ریخته
چون تب عشقم چنین افروختی
لاجرم شعرم به آتش سوختی
ای دو چشمانت چمنزاران من
داغ چشمت خورده بر چشمان من
بیش از اینت گر كه در خود داشتم
هر كسی را تو نمی انگاشتم