به هيچ حيله در اغوش در نميايي
مگر تورا إز نسيم بهار ساخته اند!!!!
Printable View
به هيچ حيله در اغوش در نميايي
مگر تورا إز نسيم بهار ساخته اند!!!!
مرا دگر رها مکُن
کنون که آمدیم تا به اوجها
مرا بشوی با شراب موجها
مرا بپیچ در حریر بوسهات
مرا بخواه در شبان دیر پا
مرا دگر رها مکُن
مرا از این ستارهها جدا مکُن
امشب کسی به سیب دلم ناخنک زده است!
بر زخمهای کهنه قلبم نمک زده است!
این غم نمی رود به خدا از دلم، مخواه!
خون است اینکه بر جگر ِ من شتک زده است
قصدم گلایه نیست، خودت جای من، ببین
ما را فقط نه دوست، نه دشمن، فلک زده است!
امروز هم گذشت و دلت میهمان نشد
بر سفره ای که نان دعایش کپک زده است!
هرشب من -آن غریبه که باور نمی کند
نامرد روزگار، به او هم کلک زده است-
دارد به باد می سپرد این پیام را:
سیب دلم برای تو ای دوست، لک زده است!
در مهربانی ِ نگاهت
ذوب می شود یخ احساسم
با تو
می توان آسود
در انتهای راهی که به بن بست رسیده است
و بالا رفت
از دیوار روزمرگی ها
و نترسید
از آنچه پشت دیوار است
مرا اینگونه باور کن
که عاشق تر ز نیلوفرتنم را با تن مرداب آمیزمکه چون آن پیچک تابان و پیچندهبه دامان درخت تاک آویزممرا اینگونه باور کنچو پروانه به گرد شمع می گردمتنم بر آتش اندازممن آتش را بر اندازمکه خود سوزنده چون خورشیدبه دور خویش می چرخممرا اینگونه باور کنچو برگی در میان دستهای باد می رقصمبه دام باد افتادم اگرچهدر آغوش نسیم، تا اوج خواهم رفتمیان خاک افتادن نمی خواهممن آن برگم که از تحقیر پای خلق می ترسممرا اینگونه باور کننه افسونگر نه دیوانهنه جامم من ، نه پیمانهخودم مبهوتم و تنهامی ِ نابم ، چه مستانهمرا اینگونه باور کنبه آغوشت بیاویزمبپیچم دور گیسویتشدم خاکستر عشقتخودم رقصنده در کویت . . .
بازگشتن آرامم نمی کند
حتا به شعر
راه رفتن آرامم نمیکند
که نخواست همگامم باشد آن دیگری
اما چه بگویم
وقتی زخمها در شعرم متولد میشوند
و اندامم در کلمات آرامش مییابند
تار است کلماتی که به آن دلبستهایم
سرد است روزهایی که در آن زندگی میکنیم
و خبری نیست از مقصدی که پیش رو داریم
کاش می شد که من
پروانهء باغ رو یا های تو باشم
اگر نمی خواستی بچسبانی ام
به کلکسیون آرزوهای ِ دست یافته ات !!!!!!!!
من عطا خواهم کرد به زمستان تو گل
و به تابستانت سردی صبح بهار
و به بالای تو خواهم افشاند پاکی شبنم را
تا فراموش کنی غم تنهایی خود را در باغ
خال به کنج لب يکي، طره مشک فام دو
واي به حال مرغ دل، دانه يکي و دام دو
محتسب است و شيخ و من، صحبت عشق در ميان
از چه کنم مجابشان، پخته يکي و خام دو
از رخ و زلفت اي صنم، روز من است همچو شب
واي به روزگار من، روز يکي و شام دو
ساقي ماهروي من، از چه نشسته غافلي
باده بيار مي بده، نقد يکي و وام دو
مست دو چشم دلربا، همچو قرابه پر ز مي
در کف ترک مست بين، باده يکي و جام دو
کشته تيغ ابرويت، گشته هزار همچو من
بسته چشم جادويت، ميم يکي و لام دو
وعده وصل مي دهي، ليک وفا نمي کني
من به جهان نديده ام، مرد يکي کلام دو
لحظه ها را با تو بودن ، درنگاه تو شكفتن
حس عشقو در تو ديدن
مثل روياي تو خواب
با تو رفتن ، با تو موندن ، مثل قصه تو رو خوندن
تا هميشه تو رو خواستن ، مثل تشنگي آب
اگه چشمات منو مي خواست تو نگاه تو ميمردم
اگه دستات مال من بود جون به دستات مي سپردم
اگه اسممو مي خوندي ديگه از ياد نمي بردم
اگه با من تو مي موندي ، همه دنيا رومي بردم .
بي تو اما سر سپردن ، بي تو و عشق تو بودن، تو غبار جاده موندن
بي تو خوب من محال .
بي تو حتي زنده بودن ، بي هدف نفس كشيدن
تا ابد تورو نديدن ، واسه من رنج و عذاب .
اگه چشمات منو مي خواست تو نگاه تو ميمردم
اگه دستات مال من بود جون به دستات مي سپردم
اگه اسممو مي خوندي ، ديگه از ياد نمي بردم
اگه بامن تو مي موندي ، همه دنيا رو مي بردم .
سرخوش ز سبوی غم پنهانی خویشم
چون زلف تو سرگرم پریشانی خویشم
در بزم وصال تو نگویم ز کم و بیش
چون آینه خو کرده به حیرانی خویشم
لب باز نکردم به خروشی و فغانی
من محرم راز دل طوفانی خویشم
یک چند پشیمان شدم از رندی و مستی
عمریست پشیمان ز پشیمانی خویشم
از شوق شکر خنده لبش جان نسپردم
شرمنده جانان ز گرانجانی خویشم
بشکسته تر از خویش ندیدم به همه عمر
افسرده دل از خویشم و زندانی خویشم
قصه اينجوري شروع شد من وچشمات و ترانه
تو رو خواستن تا هميشه گريه و اشک شبانه
تو مي دوني تا هميشه من به ياد تو مي مونم
هرچي که ترانه دارم واسه ي چشات مي خونم
واسه داشتن دستات لحظه هام پر از بهونه اس
ديدن صورت ماهت يه خيال عاشقانه اس
بي تو من هيچي ندارم پيش چشمات کم مي يارم
اگه تو بخواي مي ميرم جون به دستات مي سپارم
لحظه ها مو با حضورت عاشق وترانه خون کن
با نگاه پاک و معصوم دل سردمونشون کن
تو مثه اب و نفس باش واسه اين عاشق مجنون
رو تن اين خاک تشنه تو ببار هميشه بارون
این شعر رو تقدیم می کنم به همه بچه های گل پی سی ورد.خصوصا دوستای گلم که همیشه به هم لطف داشتند
می شود روزی که بی هم می شویم
یک به یک از جمع هم کم می شویم
می رسد روزی که ما در خاطرات
موجب خندین و غم می شویم
گاه گاهی یادمان کن ای رفیق
می رسد روزی که بی هم می شویم
آرام آرام،
دانه دانه،
سنگریزه
میاندازی
میان ِ برکهی کوچک تنهاییهایم.
...
چه ساده
پریشانم میکنی،
چه ساده
میخندی ..
باز امشب قلب من٬ دیوانگی از سر گرفت
شعله های خفته من آتش دیگر گرفت
روح من آزاده بود در کهکشان بیکران
لیک جسم خاکی یکدم مرا در بر گرفت
ما و دل در انتظار لحظه ی دیدار ها
میتپیم و یادی او این خانه را در بر گرفت
سرنوشت وهستی من دفتر فریاد هاست
ای دریغا نعره در سینه ام آخر گرفت
خنده بر لب٬داغ بر دل همچو لاله٬ در بهار
آتش تنهای اخر شعله در پیکر گرفت
زنده گی مجموعه ی اوراق گوناگون بود
ای خوشا آن کس کین اوراق را کمتر گرفت
شمع مرد و شب گذشت و راز دل نا گفته ماند
عشق تو عقده بردل شکوه ی دیگر گرفت
من هنوز از اثر عطر نفسهای تو سرشار سرور
گیسوان تو در اندیشه ی من
گرم رقصی موزون
کاشکی پنجه ی من
در شب گیسوی پر پیچ تو راهی می جست
باز هم ، آمدی تـــــو بر سر راهم آی عشق ، می کنی دوباره گمراهم
دردا، من جوانــی را به سر کردم تنها ، از دیار خود سفــــــــر کردم
دیریست،قلب من از عاشقی سیر است خسته از صدای زنجیر است خسته از صدای زنجیر است
دریــــــا، اولیـن عشق مرا بردی دنیــــــــــا، دم به دم مرا تو آزردی
دریــــــا، سرنوشتــم را بیــاد آور دنیــــــــــا، سرگذشتم را مکن باور
من غریبــــی قصـــــه پــــــردازم چـــون غریقــــــی غـرق در رازم
گم شــدم در غربـــــت دریــــــــــا بی نشـــــــان و بـــــــی هم آوازم
مـی روم شب هــا بــه ساحـل هــا تـــــا کــه یابـــــم خلـــــوت دل را
روی موج خستـــــــــــه دریــــــا می نویســـم اوج غم هــــــــــا را
يك از غزل از مجموعه « يك پيله را براي دو پروانه ساختيم» در انتظار چاپ
خشكيده ايم مثل دو تنديس پيش هم
اين روزها كه از لج ابليس پيش هم...
موهات روي صورتمان ابر میشوند
مائيم زير بارشي از گيس پيش هم
اشك تو روي گونه من ميچكد چقدر
زيباست گونه هاي كمي خيس پيش هم
جشن من و تو توي اتاقي كه ميپريد
عقد دو سيب باكره در ديس پيش هم
شب را ببوس تا كه بخوابد وضو بگير
فرصت كم است رقص دو قديس پيش هم
پيش هميم پنجره باور نميكند
بر شيشه هاي مه زده بنويس پيش هم
نوعي سكون كه عقربه دركش نميكند
خشكيده ايم مثل دو تنديس پيش هم
برایت آسمانی خواهم کشید/پر از ستاره های همیشه نورانی/تو در کنار من روی ابرها/
من غرق آنهمه مهربانی
در دفتر طبيب خرد باب عشق نيست
اي دل به درد خو كن و نام دوا مپرس
ما قصه ي سكندر و دارا نخوانده ايم
از ما به جز حكايت مهر و وفا مپرس
رد شد شبیه رهگذری باد، از درخت
آرام سیبِ کوچکی افتاد از درخت
افتاد پیشِ پای تو، با اشتیاق گفت:
ای روستای شعر تو آباد از درخت،
امسال عشق سهم مرا داد از بهار
آیا بهار سهم ترا داد، از درخت؟
امشب دلم شبیه همان سیب تازه است
سیبی که چید حضرت فرهاد از درخت
کی میشود که سیب غریبِ نگاه من
با دستِ گرم تو شود آزاد از درخت
چشمان مهربان تو پرباد از بهار
همواره رهگذار تو پرباد از درخت
امروز آمدی که خداحافظی کنی
آرام سیب کوچکی افتاد از درخت!
شیخی به زنی فاحشه گفتا مستی
هر لحظه به دام دگری پا بستی
گفتـا شیخــا هرآنچه گویی هستــم
آیا تو چنانکـه مینمایی هستی؟
در اوج تو رفتن زيباست
با بال تو پرواز زيباست
تكرار قدمها با تو زيباست
تنها شدن را براي بودنت مي خواهم
زيباست اگر خنده ات را هم
در نگاهم بريزي
اگر باغ نگاهت پر ز خار است------------------دلت را بد مكن يارت نگار است
گلت اي جان اگر تاراج دهر است--------خودش اين رسم و راه روزگار است
قسم خوردي به چشمان عزيزت---------كه يادش بر تو عشق پايدار است
خاطره هایمان دسته دسته نشسته اند
در حیاط خلوت ذهنم ،
پرت میکنم بغضی سنگی را به
سمت خاطره هایت ،
نمی پرند از دیوار ذهنم ،
می بینی ؟
می بینی خاطره هایت مرا
بیشتر دوست دارند تا خودت . . .
به آرامی دوستتــــــ ـــ ـ خواهم داشتـــــ ـــ ـ
انگار که در رویاهاتــــ به یک پیک نیکـــــ رفتــــه باشی ..
بیا با هم در پاییزی عاشقانه
با هم قدم برداریم
با هم
فقط یک خانه مانده
یک ثانیه
یک نفس
یک عشق برای همیشه
بیا
بیا با من باش
در کنار من
تا من وتو ما بشود
خودم را که دردستانم جاریست بگير
دستانم را بگير
و قدرت حرکتم را
راستی یه چیزی
خیلی تغییر کرده ای
با وفا و نجیب شده ای
اما می دانم
نمی شود تو را به دست آوردن
افسوس [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
عشق یعنی با تو من معنا شدن
عشق یعنی با تو من بی کس شدن
عشق یعنی با تو من مجنون شدن
عشق یعنی با تو من مهجور شدن:40:
نمی خواهم بر گردی . . .
این را به همه گفته ام !
حتی به تو ! به خودم !!
اما نمی دانم چرا
هنوز برای آمدنت فال می گیرم . . . !
اي كــاش آهنگ محبت بودم و بــرايت آهنگ عشق را مي سـرودم.
اي كاش قطره ي اشك بودم و از چشمهايت جاري مي گشتم.
ولي افسوس كه نه آهنگ هستم ونه اشك چشمان پر مهرت.
ولي هرچه هستم تا آخـرين قطره خـوني كــه در رگ دارم :40:
منو از عشق جدایم نکنی
در دل وادی بی عشقی ها
چشم و دل بسته رهایم نکنی
من در این دشت پر از خوف وخطر
جز به الطاف توام نیست نظر
من در این کوچه بی عابر تنگ
که در آن نیست به جز شیشه و سنگ
به کجا روی کنم؟؟
جز گل روی تو را چه گلی بوی کنم؟؟
خوب خوب نازنین من!
نام تو مرا همیشه مست می کند
بهتر از شراب.
بهتر از تمام شعر های ناب!
نام تو اگر چه بهترین سرود زندگی است
من تو را
به خلوت خدایی خیال خود:
((بهترین بهترین من)) خطاب می کنم
بهترین بهترین من!
پیوسته دلم پر به هوای تو زند
جان در تن من ، نفس برای تو زند
گر بر سر خاک من گیاهی روید
از هر برگی بوی وفای تو زند:40:
سفری غریب داشتم توی چشمای قشنگت،
سفری که بر نگشتم غرق شدم توی نگاهت،
دل ساده ی ساده کوله بار سفرم بود،
چشم تو مثل یه سایه همجا همسفرم بود،
من همون لحظه اول آخر راهو میدیدم،
تپش عشق و تو رگهام عاشقانه می چشیدم
خوشا شب نشستن به پهلوی توتـــماشای پـــرواز گـــــیسوی توخوشا با تــو سرگرم صحبت شدنوســـجده به محـــراب ابـــروی توخوشا در نگاه تو چون می خـــرابخوشا نـــازنین چشم نــــازوی تودو چـــشم پـــر از کهربای خموشکه نـــاگه مرا میکشد ســـوی توخوشا بـــازی دســـت اعـــجاز گرکه گـــل چیند از بــــاغ جادوی تو
...
بیا پــــــر شوم از تو تا پــــر شودســــکوت زمین از هــــیاهوی تو
شـوق پـرکـشیـدن است در سرم قـبول کـن
دلشکـستهام اگـر نـمیپـرم قــبول کـن
ایـن کـه دور دور بـاشم از تـو و نبـینـمت
جـا نـمیشود بـه حجـم بـاورم، قـبـول کـن
گـاه، پـر زدن در آسمان شعـرهـات را
از من، از مـنی کـه یـک کبـوتـرم قبـول کـن
در اتـاق رازهـای تـو سرک نـمیکـشم
بیــش از آنـچه خـواستی نـمیپـرم، قـبول کن
قـدر یـک قـفس که خلوتـت به هم نـمیخورد
گــاه نامه میبـرم میآورم، قــبـول کــن
گفتهای که عشق ما جداست، شعرمان جدا
بـیتـو من نه عاشقم، نه شاعـرم، قبول کن
آب …
وقـتی آب ایـن قدر گـذشته از سـرم
مـن نمیتـوانـم از تـو بـگذرم، قـبول کن
شبیه چشمهای تو پر از گناه می شوم** میان ظلمت شب قبیله ماه می شومبه آتش سکوت خود تو را مذاب می کنم** و شعله شعله ی تن تو را پناه می شومخدا,زمین,گناه,عشق,من وتو,ببین چطور**به خاطر غرور تو زیاده خواه می شومهوا نمی رسد به خلوت زمین بدون تو**نفس,نفس تو را کشیده ام که آه می شومهزارو یک شب گناه من تویی و باز من**که شهرزاد قصه های شام گاه می شومدر این قماربازی سیاه و روشن جهان**فقط به خاطر رخ تو باز شاه می شومهمیشه اقتدا به حضرت جنون نموده ام**خیال کرده ای که با تو سر به راه می شوم!
شدم موضوع نقاشی
که شاید یاد من باشی
شوی شاگرد نقاشی
و....
به روی بوم عمر من
زدی نقشی
ز بی نقشی
گهی بر غم کشیدی
من شدم خوشحال
که شاید تو درختی
تا فرود آیم به دستانت
ولی دیدم که خورشیدی
ز گرمایت شدم بی حال و بعد از مدتی اندک
شدم بی تاب
مرا دریاب
ورق را پاره کردم دور ریختم
...........
بروی صفحه ای دیگر
شدی کوهی
شدم کاهی
که من اندر تو ناپیدا و شاید هیچ
شدم غمگین
کمی پر رنگترم کردی
شدم چوبی
تو هم کوهی
چنانچه پیش از آن بودی
شدم خوشحال
مرا برد ناگهان سیلی
شدم مجنون بی لیلی
و شاید هم شدم فرهاد
زدم فریاد
زدم فریاد و همراهش زدم تیشه
به روی بوم نقاشی
ورق را پاره کردم دور ریختم
..............
به روی صفحه ای دیگر
شدم قلبی
تو هم تیری
میان سینه ام رفتی
مرا کردی دو تکه
ز عشقت خرد کردی
ورق را پاره کردم دور ریختم
............
.به روی صفحه آخر
شدم شبنم
که من آهسته و نم نم
چکیدم من ز برگ تو
که لایقتر ز این جمله
برایت نیست تصویری
تو از هر ترانه ترانه تری / وزیبا ترین شعر هر دفتریمیان غزلهای با رانی ام / تویی واژه ی خورده باران تریقسم بر دو چشم پریشانی ات / به یمن قدمهای بارانی اتشکفته گل آرزو ای عزیز / به خط چین زیبای پیشانی اتصفای دلت مثل آیینه هاست / دلت چون حریم خدا با صفاستبه هنگام گریه دو چشمان تو / قشنگ است و زیبا به رنگ خداستهمان خسته بالی شکسته پری / گمانم پریزاده ای یا پریصمیمی چو باران قدیمی چو درد / معطر چو عود و گل و عنبریتو تاب وتب زندگی در منی / که سرشار اندیشه ی بودنیتو در من نه زیبا ولی با منی / تو جاری تو رگهای خشک منیمن از جنس خاکم کویرم پری / تو از نسل ابری و باران تریتو پیچیده ای دور غم های من / تو آن ساقه ی سبز نیلو فریتو از هر ترانه ترانه تری / تو از هر ترانه ترانه تری . . .
دیگران
به قلب بیریای من
دشوار
تکیه میکنند
و من
هرگاه که به آنان لبخند میزنم
از کنارم میگذرند
چراکه مرا میبینند
که چشم میدوزم
به هرکجا که تو باشی.