بُود آیا که خرامان ز درم باز آیی!؟
گره از کار فروبسته ما بگشایی!؟
نظری کن که به جان آمدم از دلتنگی!
گذری کن که خیالی شدم از تنهایی!!
گفته بودی که بیایم چو به جان آیی تو ...
من به جان آمدم، اینک تو چرا می نایی!؟
بس که سودای سر زلف تو پختم به خیال
عاقبت چون سر زلـــف تو شدم سودائی!
همه عالم به تو می بینم و این نیست عجب!
به که بینم که تویـــــــــــی چشم مرا بینایی!؟
پیش از این گر دگری در دل من می گنجید
جز تـــو را نیست کنون در دل من گُنجایی!
جز تــــــــــــو اندر نظرم هیچ کسی می ناید!
وین عجب تر که تو خود روی به کس ننمائی!
گفتی از لب بدهم کام "عراقی" بدهم روزی
وقت آن است که آن وعده وفـــــــــا فرمائی!!
همایون مثنوی – با صدای محمد رضا شجریان بشنوید!