ناگهان در شامگه بادي وزيد
لاله درآن سوي پيراهن دريد
برد باخودبادوطوفاني كه بود
كل هستي عشق راهر چي كه بود
داغها دام بدل زان ماجرا
دست ميدارم به دامان خدا
Printable View
ناگهان در شامگه بادي وزيد
لاله درآن سوي پيراهن دريد
برد باخودبادوطوفاني كه بود
كل هستي عشق راهر چي كه بود
داغها دام بدل زان ماجرا
دست ميدارم به دامان خدا
آسمان هم مهربانی نگاهت را وام گرفته
در ترنم باران و نم اشكت چه پاكی نهاده
اما دیدگان این همیشه غصه دار باران چشمان تو را هرگز تاب ندارد
پس با دستانت مهربانی زدودن اشكها را برایم به ضیافت بخوان
تا بگویم با این لبهای ترك خورده از عطش عشق
تو را تا آن هنگام كه جانی در بدن باشد
به خاطر خواهم
مادرم سنگ صبوري ، تو عصايي واسه دستم
ميدونم منو مي بخشي، اگه من تو رو شکستم
مادرم منو دعا کن ، از ته قلبت هميشه
من وجودم به تو بستست ، من يه ساقم تويي ريشه
پسرت جوني مي گيره ، با نگاهه مهربونت
بزار که آروم بميره توي چشماي جوونت
ساحل گرم و لطيفم تويي مادرم عزيزم
واسه داشتن وجودت ، داره اشک شوق ميريزم
گرمي صداي نازت ، مثه خورشيد واسه ماهه
بي تو سرده دل خستم ، حال و روز من سياهه
تو ميگي من يه ستارم ، خورشيد اون بالا نشسته
سعي نکن باشي تو سايه ، آخه آخرش شکسته
وقتي فهميدي ستاره ، راهيه به سوي خورشيد
تو بدون خيلي بزرگه ، فکر تو از نظر ديد
شايد آدما يه نورن ، کمتر از نور ستاره
آخه اين طرزه نگاهه ، که دلا رو بار مياره
هزار عقده ز دل ای سرشک ، وا کردی
بیا بیا که چه خوش آمدی ، صفا کردی
يه كبوتر سفيد،شيشه ی شب رو شكست
پر كشيد و ناگهان،توی قلب من نشســت
يه صــدای آشــنا،با يه قلب مهــربون
باورم نميشــه كه،منو برد تا آســمون
تا قطـــــار زندگی،به ستاره ها رسيد
تو سكوت سـرد شب،دل خسته ام تپيد
اون پرنده پر زدو،دلمو تنها گذاشـــت
از دل عاشق من،ميدونم خبر نداشــت
حالا تو شبــای تار،يكی فريــاد ميزنه
كاش ميشـد بفهمه كه،اين صدا مال منه
اگه فريــاد ميزنم،با چشــــای پر ز آه
واسه اون كبوتريست،كه نشسته روی ماه
واسه اون پــرنده ای،كه برام نميخونه
راز قلب خسته مو،انگـــــاری نميدونه
اون كبوتر سفيـــد،كه رو ابرا لونه كرد
خودشم خبر نداشت،كه منو ديوونه كرد
اما وقتی پر زد و،با خودش دلم رو برد
با نگاه آخرش،منو به خزون سپــــرد
اما ای كاش بدونه،من هنوز منتـــظرم
واسه ديدن چشاش،لحظه ها رو ميشمرم...
ماهی که چرخ ساخت به دستان ز من جدا
تا با که ، دوست گشته و همداستان کیست ؟
تا همچو ماه خیمه به سر منزل که زد
وز مهر با که دم زند و مهربان کیست ؟
آن مه کزو رسید فغانم به گوش چرخ
یارب نهاده گوش به سوی دهان کیست ؟
تو زهری زهر گرم سینه سوزی
تو شیرینی که شور هستی از تست
شراب جام خورشیدی که جان را
نشاط از تو غم از تو مستی از تست
تقویم روزها بهم خورده و گم است
بی تو چه فرق می کند امروز چندم است
تو مثل دريا مي موني،ساده و پاک و مهربون
پر از خروش بودني ، به رنگ خوب آسمون
تو مثل آسمون پاک،بي انتها و مطلقي
ابراي آبي رنگ تو ، آبي تره از عاشقي
تو مثل ابر باروني،به روي سقف بيشه اي
پر از طنين بارشي ،ابري تر از هميشه اي
تو مثل بارون مي موني،قشنگ و باطراوتي
مي باري روي باغ عشق،تو معني لطافتي
تو مثل باغ زندگي ، پر از شکوه و خنده اي
تازه و سبز و ساده اي،پر از گل و پرنده اي
تو مثل اون پرنده اي، پر مي کشي به آسمون
خبر ميدي به غنچه ها،که پل زده رنگين کمون
تو مثل غنچه مي موني ، منتظر شکفتني
خورشيد پشت ابري و،خسته از اين نهفتني
تو مثل قطره شبنمي،رو برگ سبز غنچه ها
تجلي سرودني،تا انتهــــــــــــــاي لحظه ها
تو قطره هاي شبنمي،به وسعت درياي نور
دلا رو دريايي بکن ، با مژده فصل ظهور
رهزنان را خواهم گفت کاروانی امد بارش لبخند
ابر را پاره خواهم کرد
من گره خواهم زد چشمان را با خورشید
دل ها را با عشق
سایه ها را با اب
شاخه ها را با باد....