-
به سوگ من نشسته ای،ولی نمرده ام هنوز
به آن دیار گمشده،تو را نبرده ام هنوز
اگر نبود ترس تو،از این مسیر بی بلد
خراب تن نمی شدی،چه از ازل چه تا ابد
به خواب من نیامدی،که بی اراده بگذری
تو را نمی دهم به تو،به هر کجا که می بری
تو اتفاق ساده ای،برای خود نبوده ای
تو آخر این دل مرا،به دست من ربوده ای
سپرده ام به چشم تو،تمام آنچه دیده ام
هنوز هم نگفته ای،ولی بدان شنیده ام
-
من غریبه ای بودم در میان تاریکی
چشم تو چو فانوسی آشنا فریبم داد
-
دور نبود ، نزدیک بود
چشمانش برای دلش گریه می کرد
بزرگ نبود
قدش شاید به نیمی از آرزوهای من نمی رسید
دور نبود ، نزدیک بود
چشمان عقاب نشانه می رفت
و لحظات تصویر مرگ تکه استخوانی را به نظاره نشسته بود
دور نبود نزدیک بود
ساختمان سر بر افراشته
و کمربند ابر چون فانوسخانه
چون تیری بر قلب
بوی غذا ساختمان را آذین کرده بود
شاید ساختمان می توانست او را از مرگ نجات دهد
ولی همه سرگرم مظمون شعار بودند
چند روزی بیشتر نمانده بود
1+ 7 کتبر در راه بود
عکاس بی مهابا عکس می گرفت
شاید لحظات تکرار نمی شد
این تنها وجه مشترک عکاس با کودک بود
هنگام نهار
عکاس بشقابی پر از آرزوهای کودک داشت
چه لذیذ
زمان چون اسب رم کرده می گریزد
انتظار
انتظار
عکاس ، عکس
کودک ، غذا
و عقاب ، او
دور نبود ، نزدیک بود
با هم غذا خوردند
هر دو مسرور
یکی از شکار لحظه و دیگری از شکار استخوان
1+ 7 کتبر در روزنامه ها می خوانم
...
-
مگر اي سحاب رحمت تو بباري ار نه دوزخ
به شرار قهر سوزد همه جان ما سوا را
برو اي گداي مسكين در خانهي علي زن
كه نگين پادشاهي دهد از كرم گدا را
-
اشک خون آلوده ی یاران دلم را خون کند
ناله در این همنوایی ها دلم را چون کند؟
همنوایی را در این درگه نمی یابم فغان
آه دل از این نوایم دیده را گلگون كند
-
دل عالمي بسوزي چو عذار بر فروزي
تو ازاين چه سود داري كه نمي كني مدارا
همه شب در اين اميدم كه نسيم صبحگاهي
به پيام آشنايان بنوازد آشنا را
چه قيامتست جانا كه به عاشقان نمودي
دل و جان فداي رويت بنما عذار ما را
به خدا كه جرعه اي ده تو به حافظ سحر خيز
كه دعاي صبحگاهي اثري كند شما را
-
آنکه شعرها میخواند، آنکه التماست کرد:
میروی برو ... اما، زودتر کمی برگرد
بیجواب گم میشد سايهات ميان شب
تا سپيده باريديم: من و آسمان شب ...
-
هر دم از اين باغ بري ميرسد
تازه تر از تازه تري مي رسد ....
-
در پي زمزمه عشق ....
كجا خواهم يافت؟
-
تنهائي از تمام زوايا نفوذ كرد
ناباوري بس است
با سنگها بگو
آيينه بي كس است!