-
خودم تنها، تنها دلم
چو شام بی فردا دلم
چو کشتی بی نا خدا
به سینه دریا دلم
تو ای خدای مهربان
تو ای پناه بی کسان
به سنگ غم مشکن دگر
تو شیشه مینا دلم
تو شیشه مینا دلم
* * *
تو هم برو ای بی وفا
مبر بر لب نام مرا
دلم تنگم بیگانه شد
نمی خواهد دیگر تو را
نشان من دیگر مجو
حدیث دل دیگر مگو
دلم شکسته زیر پا
نمی خواهد دیگر تو را
نمی خواهد دیگر تو را
* * *
تو ای خدای مهربان
تو ای پناه بی کسان
به سنگ غم مشکن دگر
تو شیشه مینا دلم
تو شیشه مینا دلم
-
مرحبا:31:
امروزمن امانداردمعني ديروز زيبايم
خواب زمستاني مرا آشفته ترمي خواهداكنون
بعدازتوبافوج كبوترهاي برفي راه-پيمايم
فرداكه برهرشاخه اي بلبل-ويا آوازگل-رويد
خواهي مراديدن.وليكن برنخواهد خاست آوايم
-
مستيم از سر پريد اي همنفس
بار دگر پر كن اين پيمانه را
خون بده ، خون دلِ آن خودپرست
تا به پايان آرم اين افسانه را
-
امشب سبکتر میزنند این طبل بیهنگام را
یا وقت بیداری غلط بودست مرغ بام را
-
آه در گلوگاهم نيست که بساط اشک بگسترم
و عشق در مدار تسلسلم بيهوده بچرخد
من عاشق زنی شده ام که ريشش مشکی
چشمش حوری
و معشوقه مردی که می خواهد خودش باشد
-
از ساحت پاک آشیانی
مرغی بپرید سوی گلزار
در فکرت توشی و توانی
افتاد بسی و جست بسیار
رفت از چمنی به بوستانی
بر هر گل و میوه سود منقار
تا خفت ز خستگی زمانی
یغماگر دهر گشت بیدار
تیری بجهید از کمانی
چون برق جهان ز ابر آذار
گردید نژند خاطری شاد
□
چون بال و پرش تپید در خون
از یاد برون شدش پریدن
افتاد ز گیرودار گردون
نومید ز آشیان رسیدن
از پر سر خویش کرد بیرون
نالید ز درد سر کشیدن
دانست که نیست دشت و هامون
شایستهی فارغ آرمیدن
شد چهرهی زندگی دگرگون
در دیدن نماند تاب دیدن
مانا که دل از تپیدن افتاد
□
مجروح ز رنج زندگی رست
از قلب بریده گشت شریان
آن بال و پر لطیف بشکست
وان سینهی خرد خست پیکان
صیاد من از کمین جست
تا صید ضعیف گشت بیجان
در پهلوی آن فتاده بنشست
آلوده بخون مرغ دامان
بنهاد به پشتواره و بست
آمد سوی خانه شامگاهان
وان صید بدست کودکان داد
□
چون صبح دمید، مرغکی خرد
افتاد ز آشیانه در جر
چون دانه نیافت، خون دل خورد
تقدیر، پرش بکند یکسر
شاهین حوادثش فرو برد
نشنید حدیث مهر مادر
دور فلکش بهیچ نشمرد
-
در ابعاد اين عصر خاموش
من از طعم تصنيف درمتن ادراك يك كوچه تنهاترم
بيا تابرايت بگويم چه اندازه تنهايي من بزرگ است
و تنهايي من شبيخون حجم ترا پيش بيني نمي كرد
و خاصيت عشق اين است
-
تا که ما از نظر و خوبی تو باخبریم
از بد و نیک جهان همچو جهان بیخبریم
نظری کرد سوی خوبی تو دیده ما
از پیروی تو تا حشر غلام نظریم
دین ما مهر تو و مذهب ما خدمت تو
تا نگویی که در این عشق تو ما مختصریم
زهر بر یاد یکی نوش تو ای آهوچشم
گر به از نوش ننوشیم پس از سگ بتریم
-
ترسم كزین چمن نبری آستین گل
كز گلشنش تحمل خاری نمی كنی
ترسم كزین چمن نبری آستین گل
كز گلشنش تحمل خاری نمی كنی
-
********************************-
يكي بود يكي نبود
زير گنبد كبود
لخت و عور تنگ غروب سه تا پري نشسه بود.
زار و زار گريه مي كردن پريا
مث ابراي باهار گريه مي كردن پريا.
گيس شون قد كمون رنگ شبق
از كمون بلن ترك
از شبق مشكي ترك.
روبروشون تو افق شهر غلاماي اسير
پشت شون سرد و سيا قلعه افسانه پير.
از افق جيرينگ جيرينگ صداي زنجير مي اومد
از عقب از توي برج شبگير مي اومد...
� - پريا! گشنه تونه؟
پريا! تشنه تونه؟
پريا! خسته شدين؟
مرغ پر بسه شدين؟
چيه اين هاي هاي تون
گريه تون واي واي تون؟ �
پريا هيچي نگفتن، زار و زار گريه ميكردن پريا
مث ابراي باهار گريه مي كردن پريا
احمد شاملو