تا هميشه خانهات در ميان لالههاست
غبطه ميخورم بر اين حسن هم جواريت
(پایان جان ببخشید تقلب کردم)
Printable View
تا هميشه خانهات در ميان لالههاست
غبطه ميخورم بر اين حسن هم جواريت
(پایان جان ببخشید تقلب کردم)
نو برگ هاي خورشيد
بر پيچك كنار در باغ كهنه رست .
فانوس هاي شوخ ستاره
آويخت بر رواق گذرگاه آفتاب ...
***
من بازگشتم از راه،
جانم همه اميد
قلبم همه تپش .
چنگ ز هم گسيخته زه را
ره بستم
پاي دريچه،
بنشستم
و زنغمه ئي
كه خوانده اي پر شور
جام لبان سرد شهيدان كوچه را
با نوشخند فتح
شكستم :
(( - آهاي !
اين خون صبحگاه است گوئي به سنگفرش
كاينگونه مي تپد دل خورشيد
در قطره هاي آن ...
از پشت شيشه ها به خيابان نظر كنيد
خون را به سنگفرش ببينيد !
خون را به سنگفرش
بينيد !
خون را
به سنگفرش ...))
شیطان
اندازه یک حبّه قند است
گاهی می افتد توی فنجانِ دلِ ما
حل می شود آرام آرام
بی آنکه اصلا ً ما بفهمیم
و روحمان سر می کشد آن را
آن چای شیرین را
شیطان زهرآگین ِدیرین را
آن وقت او
خون می شود در خانه تن
می چرخد و می گردد و می ماند آنجا
او می شود من
***
طعم دهانم تلخ ِتلخ است
انگار سمی قطره قطره
رفته میان تاروپودم
این لکه ها چیست؟
بر روح ِ سرتاپا کبودم!
ای وای پیش از آنکه از این سم بمیرم
باید که از دست خودت دارو بگیرم
ای آنکه داروخانه ات
هر موقع باز است
من ناخوشم
داروی من راز و نیاز است
چشمان من ابر است و هی باران می آید
اما بگو
کِی می رود این درد و کِی درمان می آید؟
***
شب بود اما
صبح آمده این دوروبرها
این ردپای روشن اوست
این بال و پرها
***
لطفت برایم نسخه پیچید:
یک شیشه شربت، آسمان
یک قرص ِخورشید
یک استکان یاد خدا باید بنوشم
معجونی از نور و دعا باید بنوشم
مرا
تو
بي سببي
نيستي.
به راستي
صلت كدام قصيده اي
اي غزل؟
ستاره باران جواب كدام سلامي
به آفتاب
از دريچه تاريك؟
كلام از نگاه تو شكل مي بندد.
خوشا نظر بازيا كه تو آغاز مي كني!
***
خدافظ
التماس دعا
یکی از ما که زنجیرش سبکتر بود
به جهد ما درودی گفت و بالا رفت
خط پوشیده را از خاک و گل بسترد و با خود خواند : ...
و ما بی تاب ...
یافتیم ار یک گهر، همسنگ شد با صد خزف
داشتیم ار یک هنر، بودش قرین هفتاد عار
گاه سلخ و غره بشمردیم و گاهی روز و شب
کاش میکردیم عمر رفته را روزی شمار
شمع جان پاک را اندر مغاک افروختیم
خانه روشن گشت، اما خانهی دل ماند تار
صد حقیقت را بکشتیم از برای یک هوس
از پی یک سیب بشکستیم صدها شاخسار
دام تزویری که گستردیم بهر صید خلق
کرد ما را پایبند و خود شدیم آخر شکار
تا بپرد، سوزدش ایام و خاکستر کند
هر که را پروانه آسانیست پروای شرار
دام در ره نه هوی را تا نیفتادی بدام
سنگ بر سر زن هوس را تا نگشتی سنگسار
نوگلی پژمرده از گلبن بخاک افتاد و گفت
خوار شد چون من هر آنکو همنشینش بود خار
کار هستی گاه بردن شد زمانی باختن
گه بپیچانند گوشت، گه دهندت گوشوار
تا کنی محکم حصار جسم، فرسود است جان
تا بتابی نخ برای پود، پوسیداست تار
سالها شاگردی عجب و هوی کردی بشوق
هیچ دانستی در این مکتب که بود آموزگار
ره نمودند و نرفتی هیچگه جز راه کج
پند گفتند و نپذرفتی یکی را از هزار
جهل و حرص و خودپسندی دشمن آسایشند
زینهار از دشمنان دوست صورت، زینهار
از شبانی تن مزن تا گرگ ماند ناشتا
زندگانی نیک کن تا دیو گردد شرمسار
باغبان خسته چون هنگام حاصل شد غنود
میوهها بردند دزدان زین درخت میوهدار
ما درین گلزار کشتیم این مبارک سرو را
تا که گردد باغبان و تا که باشد آبیار
رهنمای راه معنی جز چراغ عقل نیست
کوش، پروین، تا به تاریکی نباشی رهسپار
روزی تو خواهی آمد از کوچه های باران / تا از دلم بشوئی غمهای روزگاران
نه هر نسیم که اینجاست بر تو میگذرد
صبا صباست، بهر سبزه و گلشن گذریست
تا در این دهر دیده کردم باز،
گل غم، در دلم شکفت به ناز
برلبم تا که خنده پیدا شد
گل اوهم به خنده ای وا شد
دلم امشب دراين زندان گرفته
هواي نم نم باران گرفته
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]