-
مرا به خلوت کشانده ای که چه؟
می خواهی دلت را برایم بخوانی؟
برای من اما
طپش جیبت شنیدنی تر است
( البته اگر سکه ای در آن باشد )
مگر نمی دانی
این روزها با عشق
حتی " قرصی " نان هم " قرض " نمی دهند
باید ارز داشته باشی
عصر " پست مدرنیسم " است
خوب حالا
اگر شیر فهم شده ای
لطفاً نبض دنیا را بگیر
و زود به من بگو:
" باد از کدام طرف می آید
-
دریایم من
سراپا آغوش
خواهی بیا
خواهی برو
-
شبهای دنیا
تیره و تار
شبهای زندانی تارتر
زندانیان ماه را از بین خارهای سیم
اینگونه دیده اند
بندهای آسمان
هم بندی خویش
-
باور کن
غلو یا بلوف نیست
کم نیاوردم
کوتاه آمدم…
-
روشنایی روزی دیگر
و من هنوز …نپیوسته ام به او…
چه میتوان کرد با کالبدی
که لجبازانه…
به حیاتش ادامه می دهد…
-
بی وفای من!
حالا که رفتی.....فردایمان هیچ،
حالا که رفتی.....عشقمان هیچ،
حالا که رفتی.....دیروزمان هیچ،
.....................اشکهایم هیچ،
.......................قرارمان هیچ،
فقط بگو این همه مهر منو به کدامین باد سپردی؟
-
آخرین پرنده را تشیع میکنند
تابوت کوچکی بر دوش نهاده اند
دعا میخوانند
پیراهن سیاهم را می پوشم
پنجره را باز میکنم
انگشت به آسمان می برم و
فاتحه میخوانم
-
چه باشیم
چه نباشیم
قرار بر این است
تو را به حسرت زمزمه کنیم.
-
دیگر نمی بینیم یکدگر را
غربت و تبعید جدایمان کرده
پیمانها مرده اند ، میعادگاه ها ویران
تنها مرگ است
مکان دیدار
-
هر روز برای کسب قرصی نان
به بازاری میروم که دروغ می خرند
امّا چه خوب
که جزء فروشندگان هستم.