-
دلم پرته زخونه همش ميگيره بونه
نذار اين دل عاشق يه روز تنها بمونه
اگه روزي بتونم خونه و ماوي بگيرم
داد دل سوختنمو از همه دنيا بگيرم
ميرمو داد ميزنم
عاشق دل خسته منم
اوني که بپاي تو زندگيشو باخته منم
اخه عاشقم جوونم قدر عشقو خوب ميدونم
واسه عاشقونه خوندن تو نذار تنها بمونم
من مسافر شهر غريبم
بيتو زندگي داده فريبم
دلم پرته زخونه همش ميگيره بونه
نذار اين دل عاشق يه روز تنها بمونه
دلم پرته زخونه همش ميگيره بونه
نذار اين دل عاشق يه روز تنها بمونه
-
هرگز نميرد آنكه دلش زنده شد به عشق
ثبت است بر جريدهي عالم دوام ما
-
آهم را مي شنيدي به حال زارم مي رسيدي
نازت را مي کشيدم تو ناز من را مي کشيدي
به خدا ، که تو از نظرم نروي ، چو روم ز برت ز برم نروي
رفتم و بار سفر بستم ، با تو هستم هر کجا هستم
اگر مراد ما برايد چه شود ، شب فراق ما سرآيد چه شود
به خدا ، کس ز حال من خبر نشد، که به جز غم نصيبم از سفر نشد
نرويده نفس به پيش چشم من ، که به چشمم به جز تو جلوه گر نشد
رفتم و بار سفر بستم ، با تو هستم هر کجا هستم
همچو فرهاد بود کوه کني پيشه ما ، کوه سينه ما ناخن ما تيشه ما
بهر يک جرعه مي منت ساقي نکشي ، اشک ما باده ما ديده ما شيشه ما
رفتم و بار سفر بستم ، با تو هستم هر کجا هستم
از عشق تو جاودان ماند ترانه من ، با ياد تو زنده ام عشقت فسانه من
پيدا شد ماه نو گاهي به خانه من ، پاييزم پر از گل و درخت در آشيانه من
رفتم و بار سفر بستم ، با تو هستم هر کجا هستم
-
مو آن بحرم كه در ظرف آمدستم
چو نقطه بر سر حرف آمدستم
بهر الفي الف قدي بر آيو
الف قدم كه در الف آمدستم
(بابا طاهر)
-
مو آن دل داده یکتا پرستم
که جام شرک و خود بینی شکستم
منم طاهر که در بزم محبت
محمد را کمینه چاکرستم
باباطاهر
-
ميان مهربانان كي توان گفت
كه يار ما چنين گفت و چنان كرد
عدو با جان حافظ آن نكردي
كه تير چشم آن ابرو كمان كرد
-
در ره عشق که از سيل بلا نيست گذار
کردهام خاطر خود را به تمنای تو خوش
شکر چشم تو چه گويم که بدان بيماری
می کند درد مرا از رخ زيبای تو خوش
در بيابان طلب گر چه ز هر سو خطريست
میرود حافظ بیدل به تولای تو خوش
حافظ
-
شكر به صبر دست دهد عاقبت ولي
بد عهدي زمانه زمانم نميدهد
گفتم روم به خواب و ببينم جمال دوست
حافظ ز آه و ناله امانم نميدهد
-
دیدم چو بازگشتم ازین ره شکسته بال
این نغمه آه نغمه ساز فریب بود
می خواهمت بگو و دگرباره ام بسوز
در شعله فریب دم دلنشین خویش
تا نوکم امید شکیب آفرین خویش
آری تو هم بگو که درین حسرتم هنوز
پایان این فسانه ناگفته تو را
نیرنگ این شکوفه نشکفته تو را
می دانم و هنوز ز افسون آرزو
در دامن سراب فریبننده امید
در جست و جوی مستی این جام ناپدید
می خواهم از تو بشنوم ای دلربا بگو
-
و گر از هر گلش جوشد بهاري
بهاري از تو زيبا تر نيارد