گويا همين ديروز بود
كه باقاصدك همسايه
به ديدن نيلوفررفتيم
گوياهمين ديروز بودكه
صداي لاي لاي هزاران هزاربلبل سرمست را
ازگوشه وكنارباغ مي شنيديم
راستي
حال و هواي دهمان چطور است ؟
ايا هنوز هم خروس همسايه صبها مي خواند؟
...
Printable View
گويا همين ديروز بود
كه باقاصدك همسايه
به ديدن نيلوفررفتيم
گوياهمين ديروز بودكه
صداي لاي لاي هزاران هزاربلبل سرمست را
ازگوشه وكنارباغ مي شنيديم
راستي
حال و هواي دهمان چطور است ؟
ايا هنوز هم خروس همسايه صبها مي خواند؟
...
.....................
در زندگی ازبسكه گرانجانی ما ديد
حاضر نبود مرگ پذيرفتن ما را
اين شعرها را چون آينه دان !
آخر ، داني كه آينه را
صورتي نيست ، در خود.
اما هركه نگه كند،
صورت خود تواند ديدن
همچنين مي دان كه شعر را ،
در خود ،
هيچ معنايي نيست !
اما هر كسي، از او،
آن تواند ديدن كه نقد روزگار و
كمال كار اوست
و اگر گويي‚
”شعر را معني آن است كه قائلش خواست
و ديگران معني ديگر
وضع مي كنند از خود “
اين همچنان است كه كسي گويد :
”صورت آينه ،
صورت روي صيقلي يي است كه اول آن صورت نموده “
و اين معني را تحقيق و غموضي هست كه اگر در شرح آن
آويزم ، از مقصودم بازمانم
...
می کنم چون درون سینه نگاه
آه از این بخت بد، چه بینم، آه... :
گل غم مست جلوه ی خویش است
هر نفس تازه رو تر از پیش است!
تا به ديروز، تو بودی پری و من پر ِ تو:
حاليا قصّه ی ما قصّه ی ديو است و پری.
تو شدی باد و گذشتی به سبکْ ساری و من
لاله ام، داغ به دل، مانده به خونين جگری.
بر زبان جانِ مرا نيست به جز نامت و تو
گوش ِ دل داری ازسنگ گران تر به کری
در نگنجد به صفت ذات که مانندش نيست
کِلکِ من نيست به وصفت خجل از بی هنری.
..
پست شماره #16486 باید ویرایش میشدا
ياد از خاطر فراموشم
روز چون گل ميشكوفد بر فراز كوه
عصر پرپر مي شود اين نوشكفته در سكوت دشت
روزها اين گونه پر پر گشت
چون پرستوهاي بي آرام در پرواز
رهروان را چشم حسرت باز
اينك اينجا شعر و ساز و باده آماده است
من كه جام هستيم از اشك لبريز است ميپرستم
در پناه باده بايد رنج دوران را ز خاطر بر د
با فريب شعر بايد زندگي را رنگ ديگر داد
در نواي ساز بايد ناله هاي روح را گم كرد
ناله من ميترواد از در و ديوار
آسمان اما سراپايش گوش و خاموش است
همزباني نيست تا گويم بزاري اي دريغ
ديگرم مستي نمي بخشد شراب
جام من خالي شدست از شعر ناب
ساز من فرياد هاي بي جواب
نرم نرم از راه دور
روز چون گل ميشكوفد بر فراز كوه
روشنايي مي رود در آمان بالا
ساغر ذرات هستي از شراب نور سرشار است اما من
همچنان در ظلمت شبهاي بي مهتاب
همچنان پژمرده در پهناي اين مرداب
همچنان لبريز ز اندوه مي پرسم
جام اگر بشكست
ساز اگر بگسست
شعر اگر ديگر به دل ننشست
سایه خانوم چون یه پست میدن میرن.نمیتونن ویرایش کنن
شرمنده .
وقتی متوجه شدم که بعد من پست داده بودن !
گفتم ویرایش کنم بیشتر به هم میریزه
بازم شرمنده .
............
تویک خیال دور بیش نیستی و دست من به دامنت نمی رسد
تو غافلی و من تمام می شوم
و دیدگان پر ز راز من
هزار بار گفته با دلم
که من سراب دیده ام
...
مي بمن شادي ميده لذت ازادي ميده
مي بمن شادي ميده لذت ازادي ميده
ادمي با مي زدن غمهاشو از ياد ميبره
پشت کوه غصه رو لبتر کنه باد ميبره
توبه کردم
توبه کردم
که دگر مي نخورم در همه عمر
بجز از امشبو فرداشبو شبهاي دگر
توبه کردم
توبه کردم
که دگر مي نخورم در همه عمر
بجز از امشبو فرداشبو شبهاي دگر
توبه کردم
توبه کردم
که دگر مي نخورم در همه عمر
بجز از امشبو فرداشبو شبهاي دگر
توبه کردم
توبه کردم
که دگر مي نخورم در همه عمر
بجز از امشبو فرداشبو شبهاي دگر
*-*-
شما چرا شرمنده.صاحاب تاپیکی بابا.ما هم مهمون!!
تاپیک مطعلق به تک تک شماست نه من !
.........
روزگاریست که سودای بتان دین منست
غم این کار نشاط دل غمگین من است
...