ديروز بود يا فردا ؟
شعري كه مي نوشتم يا مي خواستم بنويسم
ديروز بود يا فردا
درحنجره هنوز
نبض آن بغضي وانشده مانده
در حنجره هنوز
پژواك اعتراف ناشده
گلي ميان حنجره مانده است
گلي بي تاريخ بي مخاطب مثل غروب گريه ي من ...
Printable View
ديروز بود يا فردا ؟
شعري كه مي نوشتم يا مي خواستم بنويسم
ديروز بود يا فردا
درحنجره هنوز
نبض آن بغضي وانشده مانده
در حنجره هنوز
پژواك اعتراف ناشده
گلي ميان حنجره مانده است
گلي بي تاريخ بي مخاطب مثل غروب گريه ي من ...
نای امید باز نوای هوس نواخت
باز بز برای بوسه دل خواهشم تپید
می خواهمت شنفتم و دنبال این سرود
رفتم به آسمان فروزنده خیال
-----------------------
من با سحری موافقم
به شرطی که مهونه جلال جان باشیم
لالا نكن فرياد ميزد
نمي دانست بابا نيمه جان است
بهار كوچكم باور نمي كرد
كه سر تا پاي من آتش فشان است
مرا مي خواست تا او را به بازي
چو شب هاي دگر بر دوش گيرم
برايش قصه شيرين بخوانم
به پيش چشم شهلايش بميرم
بابا لالا نكن مي كرد زاري
بسختي بسترم را چنگ مي زد
ز هر فرياد خود صد تازيانه
بر اين بيمار جان آهنگ مي زد
به آغوشم دويد از گريه بي تاب
تن گرمم شراري در تنش ريخت
دلش از رنج جانكاهم خبر يافت
لبش لرزيد و حيران در منآويخت
مرا با دست هاي كوچك خويش
نوازش كرد و گريان عذر ها گفت
به آرامي چو شب از نيمه بگذشت
كنار بستر سوزان من خفت
شبي بر من گذشت آن شب كه تا صبح
تن تبدار من يكدم نياسود
از آن با دخترم بازي نكردم
كه مرگ سخت جان همبازيم بود
بهترين بهترين من
***
منم هستم.سلام مژگان خانوم
به من قول مساعد داد که با من دوست می ماند
نمود آخر چنان چون دشمنان با من نبرد اما
جوانی را به پایش ریختم بی حرف و بی منت
ترحم عاقبت با ما و من حتی نکرد اما
صدای خنده هایش بویی از تسلیم با خود داشت
رها از من شد و من هم اسیر آه و درد اما
"ل" میده مهمون هم میخواد بشه:دی
آب آیینه ی عشق گذران است،
تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است؛
باش فردا که دلت با دگران است!
تا فراموش کنی، چندی از این شهر سفر کن
نکنه هوس گري بوم دلت رو بگيره؟
نکنه تا جون گرفت دوباره اين دا بميره؟
نکنه اشک ما رو تو هم بخواي در بياري؟
نکنه حوصله مونو تو بخواي سر بياري؟
ما ديگه حوصله حرفاي پوچ و نداريم!
ما ديگه خسته شديم،طاقت گوچ و نداريم!
سر به سرم بذار ولي سر به سر دلم نذار،
يه باري از دوشم بگير،مشکل رو مشکلم نذار!
رفت از بر من گرچه رَهش با مژه رفتم
ره رفتن او بنگر وره رُفتن ما را
آه! که در طالعم باز پراکندگی است
بخت بد آخر بگو کین چه پریشانی است
رفت که بودی مرا کار به سامان، دریغ!
نوبت کارم کنون بی سر و سامانی است
صبح وصالم بماند در پس کوه فراق
روز امیدم چو شب تیره و ظلمانی است
وصل چو تو پادشه کی به گدایی رسد؟
جستن وصلت مرا مایهی نادانی است
قشنگ بود محمد
تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت.
من همه، محو تماشای نگاهت.
آسمان صاف و شب آرام
بخت خندان و زمان رام
خوشه ی ماه فرو ریخته در آب
شاخه ها دست بر آورده به مهتاب
شب و صحرا و گل و سنگ
همه دل داده به آواز شباهنگ
گر بشوم ماهو زمين بيشتر از اني که منم
همچونسيم پا بپا تا گذرم زهر کجا
انقدر اهسته روم تا تو بداني که منم
چون شنوي بوي مرا از گلو باغو روشني
همچونسيم تن خود جايي کشاني که منم
تو همه در خون مني
قبله گردون مني
گر بشوم ماهو زمين بيشتر از اني که منم
مستيو من مست زتو سهوو خطا جست زتو
اون تن الوده به مي جايي رسانيکه منم
اون همه درد بيکسي عاشقيو بولهوسي
دم نزنم دم نزنم بسته زبانيکه منم
تو همه در خون مني
قبله گردون مني
گر بشوم ماهو زمين بيشتر از اني که منم
با خودت همدست شوي
باده خوري مست شوي
غافل از اين اسکلتو روحو روانيکه منم
وقت اذان چو ميرسد بوي تو و صدايتو
ميشکند ميشکند تابو توانيکه منم
تو همه در خون مني
قبله گردون مني
***
مخلصیم اقا جلال