تو از کودوم قصه ای
که خواستن عادته
نبودنت فاجعه
بودنت امنیت
Printable View
تو از کودوم قصه ای
که خواستن عادته
نبودنت فاجعه
بودنت امنیت
بازهم فصل خزان مي آيد
راه پر خاطرهء مدرسه ام ، تو را به يادم آورد
ايستگاه پر از عابرها
تاريکي زودرس پنجره ها
لرزش و سوز و سرما
درگيري چشم تورا به يادم آورد
توقف ثانيه ها
سقوط برگ برگ زندگي ام
لبريز شدن از رنگ ها
وقت رسيدن تورابه يادم آورد
بعد از آن فرعي ها
بيد مجنون شده و زردوبلند
کوچه بر جا مانده با خاطره ها
آدرس قديمي تورا به يادم آورد
نيمکت پر از خط خطي عاطفه ها
هجم به يک باره واژه
لرزش حنجره ها
حرف هاي صميمي تو را به يادم آورد
تر شدن و نم نم ها
جفت شدن زير يه چتر
محو شدن توي تماس دستها
گرمي عشق تو را به يادم آورد
وحشت از فرداها
دست خالي
زيادي فاصله ها
هنگامه پر زدن تو را به يادم آورد ...
سلام
دادم نیستی
دو دست را بلند کن بلند شو وضو بگير
سبو وضو گرفته با شراب سرخ چشم تو
وضو گرفته با گلاب ناب سرخ چشم تو
بيا و سرمه اي به سايه هاي پلک شب بکش
و سرخي انار را به لب بزن به لب بکش
شراب مي دهند هان دو دست را سبو بگير
دو دست را بلند کن بلند شو وضو بگير
عبير و عود و مشک را سپند دانه دانه کن
چراغ داغ باغ را تجلي جوانه کن
طلوع دف شمس را به صبح من غزل بگو
دو بيت ازشکر بخوان سه مصرع از عسل بگو
شراب مي دهند هان دو دست را سبو بگير
دو دست را بلند کن بلند شو وضو بگير
به احترام نور او قيام کن قيام کن
در آسمان ترين زمين، ستاره زد سلام کن
*-*-*
امشب چه بزمی است!!
, Asalbanoo, gazall, magmagf,sise
نه گرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم،
نه کنی دیگر از آن کوچه گذر هم....
بی تو،اما،به چه حالی من از آن کوچه گذشتم!
مي رود ز يك سو،دلبر از سويي ديگر
جان ز تن برون گشت ،دلبرما ،دلبر كويي ديگر
درد از پس درد آيد فرود ،غم از پي غم
اشك من روان و جويي از پي جويي ديگر
بهاران خزان و آفتاب تموز گرديده خاموش
صبر مي خواهد اين دل و از پس آن حلاجي ديگر
روزگاري شد و كس مرد ره عشق نديد
حاليا چشم جهاني نگران من و تست
گرچه در خلوت راز دل ما كس نرسيد
همه جا زمزمهي عشق نهان من و تست
گو بهار دل و جان باش و خزان باش، ار نه
اي بسا باغ و بهاران كه خزان من و تست
...
تو دیوونه رفتی یه شب بی نشونه
تو خاستی که قلبم پریشون بمونه
واست گریه من دیگه بی امونه
دل از درد عشقت یه دریای خونهمی خوام با تو باشممی خوام با توباشم هنوز عاشقونه
ولی نازنینم چگونه چگونه
می خواستم بگم من که عاشقترینم
تو فرصت ندادی تو فرصت ندادی
حقیقت چه تلخه چه تلخه شکستن
حقیقت همینه که رفتی تو بی منمی خوام با تو باشم
می خوام با تو باشم هنوز عاشقئنه
ولی نازنینم چگونه چگونه
هر دم نهنگي روبرو،
هر لحظه در چاهي فرو،
تن پاره پاره، نيمه جان، در موج ها آويخته،
در چنبر اين هشت پايان دغل، خون از سراپا ريخته،
همچو خامشان بسته ام زبان
حرف من بخوان از اشاره ها
ما ز اسب و اصل افتاده ایم
ما پیاده ایم ای سواره ها
ای لهیب غم آتشم مزن
خرمنم مسوز از شراره ها
یه نیم ساعت دیگه باشین سحری را بخوریم !
اشکی از شاخه فروریخت
مرغ شب،ناله ی تلخی زد و بگریخت...
اشک در چشم تو لرزید،
ماه بر عشق تو خندید!