من از طعم تصنیف در متن ادراک یک کوچه تنهاترم
بیا تا برایت بگویم چه اندازه تنهایی من بزرگ است
وتنهایی من شبیخون حجم تو را پیش بینی نمی کرد
وخاصیت عشق این است
Printable View
من از طعم تصنیف در متن ادراک یک کوچه تنهاترم
بیا تا برایت بگویم چه اندازه تنهایی من بزرگ است
وتنهایی من شبیخون حجم تو را پیش بینی نمی کرد
وخاصیت عشق این است
آه سارها
حیاطی ندارم
تا نگاهش کنید
بنشینید بر شاخسار مژگانم
چشمان من تماشایی ست .
مثل فرشته ها شده ای احتیاط کن
زیبا و با صفا شده ای احتیاط کن
درهای بی قراری پروانه بسته نیست
ای غنچه ای که واشده ای احتیاط کن
دیدم کسی که رد تو در باد می گرفت
در باد اگر رها شده ای احتیاط کن
از حالت نگاه تو احساس می شود
با عشق آشنا شده ای احتیاط کن
می ترسم از چشم بد این حسود ها
تفسیر رنگ ها شده ای احتیاط کن
وقتی طلوع می کنی از پشت پنجره
قابی پر از بلا شده ای احتیاط کن
چندیست من عاشق این زندگی شدم
حالا که جان ما شده ای احتیاط کن
حق من
گرچه نمي شه به تو رسيد يا حتي
براي لحظه اي مالك قلب تو شد اما براي
دوست داشتن تو
وسعت تمام دنيارا در اختيار دارم
و ميتوانم تورا آن قدر
دوست بدارم كه همه باور كنند
حق من در زندگي با تو بودن بود
كه به ناحق از من روبودند
یک بار خواب دیدن تو… به
تمام عمر میارزد پس نگو… نگو که رویای دور از دسترس، خوش نیست… قبول
ندارم گرچه به ظاهر جسم خسته است، ولی دل دریایست… تاب و توانش بیش از
اینهاست. دوستت دارم و تاوان آن هرچه باشد
دلتنگــــــ ـــــ ـم از این قابهای مضحکـــــ ـــ ــ بی روح ..
لبخنــــدهای خشک
احوالپرسیهای معمـــ ــ ـولی ..
چشمـــ ــ ـان من
تصویری از جنس تـــ ـــ ـو میخواهــد ..
به عشق اینکه گاهگاهی با تووبه یاد تو در زیر باران قدم میزنم. عاشق بارانم
به عشق آمدن باران و به اندازه ی تمام قطره های باران دوستت دارم
حالا که تو را دارم هیچ غمی جز دلتنگیت در دل ندارم.
به اندازه ی تمام لحظات بیقراری و دلتنگی دوستت دارم...
من که عاشق چشم هایت هستم
به عشق آن چشم های زیبا دوستت دارم...
درگذرگاه زمان
خیمه شب بازی دهر
باهمه تلخی شیرینی خود می گذرد
عشق ها می میرند
رنگها رنگ دگر می گیرند
و فقط خاطره هاست
که چه شیرین و چه تلخ
دست نخورده بجا می مانند...
دل جزره عشق تو نپوید هرگز / جز محنت و درد تو نجوید هرگز
صحرای دلم عشق تو شورستان کرد / تا مهر کسی در آن نروید هرگز
..........ادامه
-نه به ابر
-نه به آب
-نه به برگ
-نه به این آبی آرام بلند
نه به این خلوت خاموش کبوترها
نه به این آتش سوزنده که لغزیده به جام
من به این جمله نمی اندیشم
من مناجات درختان را هنگام سحر
رقص عطر گل یخ را باباد
نفس پاک شقایق را در سینه کوه
صحبت چلچله ها را با صبح
نبض پاینده هستی را در گندم زار
گردش رنگ و طراوت را در گونه گل
همه را می شنوم می بینم
من به این جمله نمی اندیشم!
به تو می اندیشم
ای سراپا همه خوبی
تک و تنها به تو می اندیشم
همه وقت همه جا
من به هر حال که باشم به تو می اندیشم
تو بدان این را تنها تو بدان
تو بیا
تو بمان با من تنها تو بمان
جای مهتاب به تاریکی شبها تو بتاب
من فدای تو
به جای همه گلها تو بخند
اینک این من که به پای تو در افتادم باز
ریسمانی کن از آن موی دراز
تو بگیر تو ببند
تو بخواه
پاسخ چلچله ها را تو بگو
قصه ابر هوا را تو بخوان
تو بمان با من تنها تو بمان
در رگ ساغر هستی تو بجوش
من همین یک نفس از جرعه جانم باقیست
آخرین جرعه این جام تهی را تو بنوش
آخرین جرعه این جام تهی را تو بنوش
اخم می کنم تا ببینی جدی شدم.
چرا اینگونه سراغم می آیی؟
من به تمنای گریه ات نیست،
که تا سال ها،
تا قرن ها،
تا پایان تلخی،
زیر این خاک سرد،
قصد خفتن کرده ام.
معرفتی مانده اگر
یا سر سوزن قلقلکی از بهار گذشته،
برای من،
لبخند بزن ،لبخند !!
درهـر جغرافیایی کـه باشــــــ ـــــ ــم ..
" جهتـــــ ـــ ــ ها " تفـاوتی ندارند ..
تمــام دامنه های دلــــــ ــــ ـم
رو به سمـت " خنـده های " توستـــــــ ــــ ــ ..
تو سزاوارترین
سبز ترین
و پر احساس ترین
حرف منی ؛ بوی چشمان تو را می دهد شبنم شوخ
می زنی پلک بر آهنگ سکوت
و تبسم در لب می زند بانگ به گوش
من تو را می فهمم ، من تو را می خوانم
..............................................
من تو را می فهمم ؛ من تو را می فهمم
عاشقي گـــوهــر پاكيست كـــه در هــر كس نيست
اوج پـــــــرواز عـــقـــاب پـــهنه ي كــــركــــس نيست
نـــاكــســـان شــكـــل كــســـانند ولي پـــشـت نقاب
مــظـــهـــر پــاكــي قـــلـــب جـــامه ي اطلس نيست
گــرچـــه عــاشــق بــه زبـــان هيچ نگويد جــز عشق
لـــيـــك در وادي عــشــق خوش زباني بس نيست
عـــشـــق طــوفـــان و در آن مـــرد عــمــل بايـد بود
مدعي گـــرچــه خــــوش آواز ولي جـز خس نيست
دلــــك ســاده ي من پــنـــد مــــرا گــــوش بـــگـــيـر
هر كه از عشق سخن گفت كه آنكس كس نيست
غروبی بود و صحرایی غم آلود
برخسار افق دردی نهانی
به کوه و دشت خورشید جهانتاب همی پاشید گردی زعفرانی
نصیب ابر می شد رنگ زردی
در آغوش سپهر لاجوردی
درون سینه دریای آرام
نمایان بود نقش روی خورشید
بسان خرمن زر چهره مهر میان آب دریا می درخشید
کلاغی روی دریا بال می زد
جوانی نی در آن احوال می زد
زمین در ماتم هجران خورشید
چو مصروعی دمادم جان بسر بود
تو گویی جان او بر لب رسیده
که همچون درد مندی محتضر بود
زبر و بحر و دشت و جنگل وکوه
همه بودند غرق اندوه
زمین گویی به گوش شمس می گفت
که: "دور از روی تو خاموش و سردم
مرو ای گرمی جان من از تو
بمان تا روز و شب دورت بگردم
مکن عزم سفر آرام من باش
تو بخت روشنی بر بام من باش"
ولی مهر درخشان نرم نرمک
زپیش دیده مغرب فرو رفت
تو گویی نوعروس نامرادی
بزیر خاک باصد آرزو رفت
زمین هم در عزای روی خورشید
به تن از شب لباس س سوگ پوشید
پس از چندی زپشت کوه خاور
جمال نقره فام ماه سرزد
فلک با دست ماه عالم افروز
در و دیوار را رنگی دگر زد
ربود از دیده بینندگان خواب
که دارد عالمی دامان مهتاب
در آندم بر فراز تخته سنگی
که بر پیشانی ساحل عیان بود
سر مهپاره خورشید رویی
به دامان جوانی خسته جان بود
نگاه آندو با هم راز می گفت
نگاه عاشقانرا صدزبان است
بود پوشیده از چشم من و تو
هر آنرازی که در سنه عاشق عیان است
تو مو می بینی و او پیچش مو
تو ابرو او اشارت های ابرو
جوانک زلف دختر را به نرمی
بانگشت نوازش تاب می داد
پریرو گریه می کرد از سر شوق
به نرگس های چشمش اب می داد
...........ادامه دارد
گیرم که فرسنگـــــ ـــ ـ ها دور شدمــــــ ــــ ــ ..
دلتنگــــ ـــ ــی ها که دور نمی شونــد ..
در چشمهایم وسعت می دهم
ببین که من چگونه خانه های پوسیده ی تکرار را
پشت سر می گذارم
و به اصلی ، واصل می شوم
که در انتهای صمیمیت ِ پرواز قرار دارد....
--> فریدون فرخزاد به یاد فروغ فرخزاد
خیلی وقته چشمهایم از فکر تو بارانیست
سال هاست دریای دلم از عشق تو طوفانیست
دیگر کاسه صبرم شده لبریز از درد بی تو بودن
خدایا انتظار دیدن یار چقدر طولانیست . . .
دلتنگــــ ـــ ـی مهربان شدهــــ ـــ ـ ست با ما ..
بی بهانهــــ ـــ ـ سر می زند به دلـــــ ـــ ـ ..
ساده ولی زیبا در اغوشت میکیرم
اغوشی که گرم ترین پناهگاه شبهای سردم است
ساده ولی بی ریا .ساده ولی با تمام احساس
امشب میگویم: دوستت دارم
دوســتتـــ دارم کمتـــر از خدا و بیشتـــر از خودم چون به خدا ایــمــان دارم و به تو احـتـیـاج!!
خداوندا ، از عشق امروزمان چیزی برای فردا کنار بگذار
نگاهی ، یادی ، تصویری ، خاطره ای… برای آن هنگام که فراموش خواهیم کرد که روزی چقدر عاشق بودیم….
..........ادامه
میان گریه گاهی خنده می کرد
لبش کار مه تابنده می کرد
جوان در زیر لب با خویش می گفت :
"مه من دلربا شیرین دهانست
میان ماه من تا ماه گردون
تفاوت از زمین تا آسمان است
قمر این زلف عطرآگینندارد
قد موزون لب شیرین ندارد"
پریرو تا برد دل را زعاشق
بهنگام نیازش ناز می کرد
خمار آلوده نرگس را به صدناز
گهی می بست و گاهی باز می کرد
دلارامی که رمز عشق داند
گهی جان می دهد گه می ستاند
جوان آهی کشید و گفت:"ای گل
چه خوش باشد که بعد از انتظاری...."
کلامش را برید و گفت آن ماه:
"به امیدی رسد امیدواری"
جوان گفتا که من امیدوارم
پری گفت :امشب امیدت را برآرم
هزاران راز دل گفتند با هم
که گوش باد هم نشنید آن را
بلی راز دل آشفته دلها
نخواهد بار منت از زبانرا
بچشم یکدگر تا خیره بودند
هزاران گفته از هم می شنودند
جوان با چشم گریان گاهگاهی
بچین موج دریا خیره میشد
غم و شوق و امید وناامیدی
بجان دردمندش چیره میشد
زمانی از ته دل ناله ها داشت
حکایت ها نهانی با خدا داشت
گهی عاشق زسوز سینه خویش
به روی یار گرد آه می ریخت
گهی با قطره های روشن اشک
ستاره بر رخ آن ماه می ریخت
زاشک و آه طوفانی به پا بود
خدای عشق آنجا ناخدا بود
......ادامه دارد
می شکنم در نگاهت آهسته تر از آنکه کسی بشنود صدایش را
می شکنم در سکوتت بی تاب تر از آنکه یاد کند دلی
می روم از جاده ها، روبروی چشمانت بی آنکه از غبار رفتنم چشمی به درد آید
می توانم یک برگ ،یک زندگی،یک سکوت کوتاه باشم
می توانم خاطره ای در گوشه چارقد مادر بزرگ باشم
اما بادبادکی رنگی به دست کودکی بازیگوش
همچون آرزوهایم بر بادم
آهسته می بازم هستی نداشته ام را
هستی بر باد رفته ام را
تو از کدوم قصه ای که خواستنت عادته
نبودنت فاجعه ، بودنت امنیته
تو از کدوم سرزمین ، تو از کدوم هوایی
که از قبیله ی من ، یه آسمون جدایی
اهل هرجا که باشی
قاصد شکفتنی
توی بهت و دغدغه
ناجی قلب منی
پاکی آبی یا ابر
نه خدایا شبنمی
قد آغوش منی
نه زیادی نه کمی
منو با خودت ببر
من حریص رفتنم
عاشق فتح افق
دشمن برگشتنم
منو با خودت ببر
ای بوی تو گرفته تنپوش کهنه ی من
چه خوبه با تو رفتن ، رفتن همیشه رفتن
چه خوبه مثل سایه همسفر تو بودن
همقدم جاده ها ، تن به سفر سپردن
چی می شد شعر سفر بیت آخرین نداشت
عمر کوچ من و تو دم واپسین نداشت
آخر شعر سفر ، آخر عمر منه
لحظه ی مردن من ، لحظه ی رسیدنه
منو با خودت ببر
چون کودک بی اراده راه افتادم
با پای نگاه در گناه افتادم
از گونه به سمت چونه ات لغزیدم
از چاله درآمدم و به چاه افتادم
---------- Post added at 04:00 PM ---------- Previous post was at 03:55 PM ----------
این قدر ؛ خیال های بیهوده نباف
ماییم و دو خط رباعی و یک دل صاف
در آیینه دلم به جز عکس تو نیست
شک داری اگر ؛ بیا دلم را بشکاف
من باز هم حسادت میکنم
به تمام طبیعت اطراف تو
که از تو نفس میکشند
هر وقت تو را میبینند
با نگاه معصومت
در من شعله ی عشق افکندی و رفتی
دریغ!
من نفت هستم ...
قانون تو تنهایی من است
و تنهایی من قانون عشق
و عشق ارمغان دلدادگیست
و این سرنوشت تنهاییست
:40::40::40::40::40::40::40::40::40::40::40::40::4 0:
به آسمون سپردم چشم از تو برنداره
مواظب تو باشه سرت بلا نیاره
تا تو نخوای نباره دلت گرفت بباره
همیشه باتو باشه تورو تنها نذاره
:40::40::40::40::40::40::40::40::40::40::40::40:
تو نبودی دل به دل راهی نداشت
از خیال عشق آگاهی نداشت
تو نباشی تا قیامت بیکسم
در تمام زندگیم دلواپسم
ترکم مکن ای عشق ، من بی همزبانم ** تنها تویی ای نازنین آرام جانم... اینجا کسی در سینه اش رویا ندارد *** دل را سپردن تا ابد معنا ندارد ...
:41:
---------- Post added at 04:45 PM ---------- Previous post was at 04:43 PM ----------
يكسال انتظار برگشتنش رو كشيدم ولي نيامد
ولي حالا تنها خواسته ام خوشبختي اون هست
خدايا اونقدر خوشبختش كن كه حتي يادي از من نكند
گفت و گو
من ميگم بهم نگاه آن
تو ميگي آه جون فدا آن
من ميگم چشات قشنگه
تو ميگي دنيا دو رنگه
من ميگم چه قدر تو ماهي
تو ميگي اول راهي
من ميگم بمون هميشه
تو ميگي ببين نميشه
من مي گم خيلي غريبم
تو ميگي نده فريبم
من ميگم خوابت رو ديدم
تو ميگي ديگه بريدم
من مي گم هدف وصاله
تو ولي ميگي محاله
من ميگم يه عمره سوختم
تو ميگي قلبم رو دوختم
من ميگم چشمات و وا آن
تو ميگي من و رها آن
من ميگم خيلي ديوونم
تو ميگي آره مي دونم
من ميگم دلم شكسته ست
تو ميگي خوب ميشه خسته ست
من ميگم بشين آنارم
تو ميگي دوستت ندارم
من ميگم بهم نظر آن
تو ولي ميگي سفر آن
من ميگم واسم دعا آن
تو ميگي نذر رضا آن
من ميگم قلبم رو نشكن
تو ميگي من مي شكنم من ؟
من ميگم واست مي ميرم
تو ميگي نمي پذيرم
من ميگم شدم فراموش؟
تو ميگي نه ، رفتم از هوش
من ميگم آه رفتم از ياد ؟
تو ميگي نه مرده فرهاد
من ميگم باز شدي حيروون ؟
تو ميگي بيچاره مجنون
من ميگم ازم بريدي ؟
تو مي پرسي نا اميدي ؟
من ميگم واسم عزيزي
تو ميگي زبون ميريزي؟
من ميگم تو خيلي نازي
تو ميگي غرق نيازي
من ميگم دلم رو بردي
تو ميگي به من سپردي ؟
من ميگم آردم تعجب
تو ميگي ديگه بگو خب
من ميگم تنهايي سخته
تو ميگي اين دست بخته
من ميگم دل تو رفته
تو ميگي هفت روزه هفته
من ميگم راه تو دوره
تو ميگي چاره عبوره
من ميگم مي خوام بشم گم
تو ميگي حرفاي مردم ؟
من ميگم نگذري ساده ؟
تو ميگي آدم زياده
من ميگم دل به تو بستن ؟
تو ميگي اينقده هستن
من ميگم تنهام ميذاري ؟
تو ميگي طاقت نداري ؟
من ميگم خدا به همرات
تو ميگي چه تلخه حرفات
من ميگم اهل بهشتي
تو ميگي چه سرنوشتي
من ميگم تو بي گناهي
تو ميگي چه اشتباهي
من ميگم آه غرق دردم
تو ميگي مي خوام بگردم
من ميگم چيزي مي خواستي ؟
تو ميگي تشنمه راستي
من ميگم از غم آبه
تو ميگي دلم آبابه
من مي گم برو آنارش
تو ميگي رفت پيش يارش
من ميگم با تو چيكار آرد ؟
تو ميگي آشت و فرار آرد
من ميگم چيزي گذاشته ؟
تو ميگي دو خط نوشته
من ميگم بختش سياهه
تو ميگي اون بي گناهه
من ميگم رفته آه حالا
تو مي گي مونده خيالا
من ميگم مي آد يه روزي
تو ميگي داري مي سوزي
من ميگم رنگت چه زرده
تو مي پرسي بر ميگرده ؟
من ميگم بياد الهي
تو ميگي آه خيلي ماهي
من ميگم ماهت سفر آرد
تو ميگي تو رو خبر آرد ؟
من ميگم هر آي با ماهش
تو ميگي بار گناهش؟
من ميگم تو بي وفايي
تو ميگي بريم يه جايي
من ميگم دلم اسيره
تو ميگي نه خيلي ديره
من ميگم خدا بزرگه
تو ميگي زندگي گرگه
من ميگم عاشق پرنده ست
تو ميگي معشوق برنده ست
من ميگم به روزها شك آن
تو ميگي بهم آمك آن
من ميگم خدانگهدار
تو ميگي تا چي بخواد يار
من ميگم آه تا قيامت
برو زيبا به سلامت
پشت تو آب نمي ريزم
آه نروندت عزيزم
آنگاه که انگشتان نقره فام تو
بر ماوس احساسم تماس می گیرد
هنگامیکه آیکون های پراکنده ای مرا
درگ و دراپ می کنی
اگر از قضا ماوس نباشد عزیز
میدانم شیفت و اف ده می زنی
تو به مینوی کانتور سیتم عامل قلبم دست می یابی!
و آنگاه با کلید های جهت نمای هوش خود
روی گزینه های من قرار می گیری
اینجاست که که برحسب نام و تاریخ و اندازه و نوع
اشتیاق های پراکنده مرا مرتب می کنی
اگر نخواهی مرا اذیت کنی
آرینج آیکون انتخاب کن
برای تازه شدن عشق من عزیز
رفرش بزن
......ادامه
پریرو موی عطر افشان خود را
پریشان در مسیر باد می کرد
زهم پاشید بنیاد جوان را
که در عاشق کشی بیداد می کرد
ورق می زد کتاب دلبری را
که تا خواند فصول آخری را
جوان آهسته و آرام آرام
سرش بر سینه معشوق خم شد
فروغ از دیده او رخت بربست
صدای ناله اش یکباره کم شد
زشوق خود پای یار جان داد
به جانان بهتر ازجان کی توان داد؟
در آن حالت به روی عاشق زار
نسیمی نرم نرمک باد می زد
زمرگ عاشقی هجران کشیده
خروشان موج دریا داد می زد
پریرو با نگاهی حیرت آمیز
پریشان بود با حالی غم انگیز
در آندم ناله صحرا نوردی
به کوه و دشت پیچید از ره دور
که او با سوز دل این شعر می خواند
بآهنگ نوا اما به صدشور:
خوش آن دلداده ای کاین بخت دارد
که پیش روی جانان جان سپارد
خوش آن دلداده ای کاین بخت دارد
که پیش روی جانان جان سپارد
پایان(شاعر:مهدی سهیلی)
:40:دوستت دارم دررفاقت باصداقت بیخیانت تاقیامت.:40:
دستانتـــــ ـــ ـ که مال مــن باشــد ..
هیچ کس مــرا دستــــــ ـــ ـ کم نمیگیرد ..
دل بر سر سایه گل بستن عشق است
در رخ غم عشق دیدن عشق است
دست در دست باد تا ناکجاآباد
در گذرگاه درد در بوی گل ,شکفتن ,عشق است:40:
هیچ کس این چنین سحر امیز نمی توانست مرا ببرد آنجایی که مردمانش به هیچ دل می بندند با هیچ زندگی می کنند به هیچ اعتقاد دارند و با هیچ می میرند!
لبهايش لرزش لبهايم را نوشيد و دستانش ترس تنم را چيد و نفسهايش برگهاي رنگين خزان را به باران عاشقانه بهار سپرد .
گل نـــازم حلالـــم کن اگه چشمات خیانـــــت کرد
اگه از دست من دستات به دست دیگه عادت کرد
حلالــــم کن گل نازم اگه راز از تو پوشــونـــــدم
اگه هرگز نمیخواستــــم بفهمـــــی عاشقــــت بودم
حلالـــــــم کن گل نازم اگه گفتــــم ازت سیــــــرم
اگه هرگز نمی خواستم بفهمی بی تو می میــــــرم
حلالم کن ...
گریــــه شـــاید زبـــان ضـــعـف بـاشــ ــد
شــاید خیلــی کـودکانـــ ــه
شــاید بـی غـرور...
امــا هــر وقـت گونه هایـم خیــس می شود
مـی فـــهـمـــــم ؛
نــه ضعیفـم !!!
نــه یـک کودکـم !!!
بلکه پر از احساســــــم....