تنهایم مگذار .تنهایی ام بی تو سخت طاقت فرساست
حداقل عزراییل را همدمم کن
تا از این تنهایی مهلک نجات یابم .
Printable View
تنهایم مگذار .تنهایی ام بی تو سخت طاقت فرساست
حداقل عزراییل را همدمم کن
تا از این تنهایی مهلک نجات یابم .
آقا بفرمائيد
شما اول مي گذريد
يا من بگذرم ؟
آقا شما اول حرف مي زنيد
يا من حرف بزنم ؟
آقا كدام يك از ما
اول فراموش كند ؟
آقا بگوييد
شما اول زخم مي زنيد يا من بزنم ؟
تا کی در انتــــــــــــظار گذاری به زاری ام!؟
باز آی بعد از این همه چشــم انتظاری ام!
دیشب به یاد زلـف تو در پرده های ساز
جانســــــوز بود شرح سیه روزگاری ام!
بس شکــــــــوه کردم از دل ناسازگار خود
دیشب چه ساز داشت سر سازگاری ام!
شمعم تمام گشت و چراغ ســــــتاره مرد
چشمی نماند شاهد شب زنده داری ام!
شـرمم کُشد که بی تو نفس می کشم هنوز
تا زنده ام بس است همین شرمســـــاری ام!
گلهای تازه شماره54 – شعر از شهریار – با صدای محمد رضا شجریان بشنوید!
" اگر روزی رسد دستم که انصاف از تو بستانم ،قضای عهد ماضی را شبی دستی برافشانم
چنانت دوست می دارم که گر روزی فراق افتد ، تو صبر از من توانی کرد و من صبر از تو نتوانم "
"هوای خانه چه دلگیر می شود گاهی ، دلم از این زمانه سیر می شود گاهی
عقاب تیز پر دشت های خیال ، اسیر پنجه ی تقدیر می شود گاهی "
به گِرد دل همی گردی! چه خواهی كرد؟ می دانم!
چه خواهی كرد؟ دل را خــون و رخ را زرد! می دانم!
یكی بـــــــــــازی برآوردی كه رخت دل همه بردی
چه خواهی بعد از این بازی دگر آورد؟ می دانم!!
به حق اشـــــــــــــــک گرم من! به حق آه سرد من!
كه گرمم پرس چون بینی! كه گرم از سرد می دانم!
مرا دل سوزد و سینه، تو را دامن! این فـرق است!
كه سوز از سوز و دود از دود و درد از درد می دانم!
به دل گویم كه چون مردان صبوری كن، دلم گوید
نه مردم نی زن! گر از غم، ز زن تا مرد می دانم!
دلا چون گرد برخیزی ز هر بادی، نمی گفتی
كه از مردی برآوردن ز دریـــــا گرد، می دانم!؟
آسمان عشق – شعر از مولانا – با صدای محمد رضا شجریان بشنوید!
صدای ضربان مرگ
بر شیشهی عمر
تیک
تاک
به روی گونه تابیدی و رفتی
مرا با عشق سنجیدی و رفتی
تمام هستی ام نیلوفری بود
تو هستی مرا چیدی و رفتی
کنار اتظارت تا سحر گاه
شبی همپای پیچک ها نشستم
تو از راه آمدی با ناز و آن وقت تمنای مرا دیدی و رفتی
شبی از عشق تو با پونه گفتم
دل او هم برای قصه ام سوخت
غم انگیزست توشیداییم را
به چشم خویش فهمیدی و رفتی
چه باید کرد این هم سرنوشتی ست
ولی دل رابه چشمت هدیه کردم
سر راهت که می رفتی تو آن را به یک پروانه بخشیدی و رفتی
صدایت کردم از ژرفای یک یاس
به لحن آب نمنک باران
نمی دانم شنیدی برنگشتی
و یا این بار نشنیدی و رفتی
نسیم از جاده های دور آمد
نگاهش کردم و چیزی به من نگفت
توو هم در انتظار یک بهانه
از این رفتار رنجیدی و رفتی
عجب دریای غمنکی ست این عشق
ببین با سرنوشت من چها کرد
تو هم این رنجش خکستری را
میان یاد پیچیدی و رفتی
تمام غصه هایم مقل باران
فضای خاطرم را شستشو داد
و تو به احترام این تلاطم
فقط یک لحظه باریدی و رفت ی
دلم پرسید از پروانه یک شب
چرا عاشق شدی در عجیبی ست
و یادم هست تو یک بار این را
ز یک دیوانه پزسیدی و رفتی
تو را به جان گل سوگند دادم
فقط یک شب نیازم را ببینی
ولی در پاسخ این خواهش من
تو مثل غنچه خندید و رفتی
دلم گلدان شب بو های رویا ست
پر است از اطلسی های نگاهت
تو مثل یک گل سرخ وفادار
کنار خانه روییدی و رفتی
تمام بغض هایم مثل یک رنج
شکست و قصه ام در کوچه پیچید
ولی تو از صدای این شکستن
به جای غصه ترسیدی و رفتی
غروب کوچه های بی قراری
حضور روشنی را از تو می خواست
تو یک آن آمدی این روشنی را
بروی کوچه پاشیدی و رفتی
کنار من نشتی تا سپیده
ولی چشمان تو جای دگر بود
و من می دانم آن شب تا سحرگاه
نگارن را پرستیدی و رفتی
نمی دانم چه می گویند گل ها
خدا می داند و نیلوفر و عشق
به من گفتند گل ها تا همیشه
تو از این شهر کوچیدی و رفتی
جنون در امتداد کوچه عشق
مرا تا آسمان با خودش برد
و تو در آخرین بن بست این راه
مرا دیوانه نامیدی و رفتی
شبی گفتی نداری دوست من را
نمی دانی که من ن شب چه کردم
خوشا بر حال آن چشمی که آن را
به زیبایی پسندیدی و رفتی
هوای آسمان دیده ابریست
پر از تنهایی نمنک هجرت
تو تا بیراهه های بی قراری
دل من را کشانیدی و رفتی
پریشان کردی و شیدا نمودی
تمام جاده های شعر من را
رها کردی شکستی خرد گشتم
تو پایان مرا دیدی و رفتی
ه قدر فاصله اینجاست بین آدمها
چه قدر عاطفه تنهاست بین آدمها
کسی به حال شقایق دلش نمی سوزه
و او هنوز شکوفاست بین آدمها
کسی به خاطر پروانه ها نمی میرد
تب غرور چه بالاست بین آدمها
و از صدای شکستن کسی نمی شکند
چه قدر سردی و غوغاست بین آدمها
میدان کوچه دل ها فقط زمستانست
هجوم ممتد سرماست بین آدمها
ز مهربانی دل ها دگر سراغی نیست
چه قدر قحطی رویاست بین آدمها
کسی به نیست دل ها دعا نمی خواند
غروب زمزمه پیداست بین آدمها
و حال اینه را هیچ کسی نمی پرسد
همیشه غرق مداراست بین آدمها
غریب گشتن احساس درد سنگینی ست
و زندگی چه غم افزاست بین آدمها
مگر که کلبه دل ها چه قدر جا دارد
چه قدر راز و معماست بین آدمها
چه ماجرای عجیبی ست این تپیدن دل
و اهل عشق چه رسواست بین آدمها
چه می شود همه از جنس آسمان باشیم
طلوع عشق چه زیباست بین آدمها
میان این همه گلهای سکن اینجا
چه قدر پونه شکیباست بین آدمها
تمام پنجره ها بی قرار بارانند
چه قدر خشکی و صحراست بین آدمها
و کاش صبح ببینم که باز مثل قدیم
نیاز و مهر و تمناست بین آدمها
بهار کردن دل ها چه کار دشواریست
و عمر شوق چه کوتاست بین آدمها
میان تک تک لبخندها غمی سرخ ست
و غم به وسعت یلداست بین آدمها
به خاطر تو سرودم چرا که تنها تو
دلت به وسعت دریاست بین آدمها
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] " در این زمانهی بی های و هوی لال پرست ، خوشا به حال کلاغای قیل و قال پرست
چگونه شرح دهم لحظه لحظهی خود را برای اینهمه ناباور خیالپرست "