-
تا به خورشيد فقط ذکر سحر بايد کرد
به وصال دل از اين راه خبر بايد داد
و جهان را هم از هين راز خبر بايد کرد
تيغه ي درد اگر از رگ و جان داشت گذر
عاقبت از لبه ي تيغ گذر بايد کرد
عشق من در سفر عشق خطر بايد کرد
موج در موج اگر شاهد دريا با شي
قطره قطره به دل دوست اثر بايد کرد
از سفر جز هنر عشق نبايد اموخت
از دل خود به دل دوست سفر بايد کرد
عشق من در سفر عشق خطر بايد کرد
يار من چرخ به دلخواه نخواهد چرخيد
تا بداني به چه تدبير هنر بايد کرد
فتح اين قله ي ازاد به اساني نيست
عشق من در سفر عشق خطر بايد کرد
****
تو رو خدا نگاه همکار نمیدونه ضا یعنی چی؟!!این یه اصطلاح شعری هست به معنی قضا.این رو من تو یه مجلس خودم از محضر استاد کسب فیض کردم!!!d:
راستی اخر قراقیولونها اق قویونوها رو شکست دادن یا بالعکس؟
-
دوش ديدم كه ملايك در ميخانه زدند
گل آدم بسرشتند به پيمانه زدند
چه مبارك سحري بود چه فرخنده شبي
اين شب قدر كه اين تازه براتم دادند
-
دوباره شروع از گفتن است ، نا تمام گفتن
که توشاید تمامش کنی.....
دوباره هق هق است و هزاران آه و نشنفتن های تو
من و کاغذ و قلم دربدر وادی حرف
که تو شاید گذری از لب این وادی کنی
و تو شاید کمی گوش کنی ...بشنوی این فریادم
-
من آن تک برگ زرد شاخه بيدم
شدم بازيچه دستان بازيگوش باد و مرگ
هر آن بر خاک خواهم شد
به زیر پای هر عابر
غرورم خرد خواهد شد
نمی خواهم بدینسان مرگ را هرگز
نمی خواهم که با خاکی یکی گردم که روزی زیر پایم بود
که روزی من به او خندیدم از پستیش
ولی غافل از اینکه او همیشه هست و خواهد بود
ومن فانی ترین موجود این خاکم
جدا گشتن ز دنیا از برایم سخت آسان است
ولی مردن بدینسان را نمی خواهم
...
-
مانده است یادگار از آن روز ها هنوز
در شعر هام دست تو و واژه های سبز
بگذار باز هم بوزد عطر چشمهات
در واژه ای ساده ی بی ادعای سبز
دست مرا رها مکن ای خوب تا ابد
بگذار مستجاب شود این دعای سبز
-
ز بس که سینه ما سوخت در وفا جستن
ز شرم ما عرق از صورت وفا بگشاد
ادیم روی سهیلیم هر کجا بنمود
غلام چشمه عشقیم هر کجا بگشاد
پس دریچه دل صد در نهانی بود
که بسته بود خدا بنده خدا بگشاد
-
دیشب دوباره در من حسی عجیب گل کرد
رفتی تو از کنارم، اما چقدر دل سرد
باران گرفت و در مه من ماندم و خیالت
دیگر نمانده از تو جز رد پایی از درد
افتاده ام به پایت تا در شبم بمانی
رفتی خبر نداری تاریک ماندم و سرد
کوچیده ام به یادت در کوچه کوچه ی شهر
هر شب شبیه کولی، تنها وخسته، شبگرد
فالی زدم به نامت، نیت فقط تو بودی
حافظ ! بگو بمانم این بار زوج یا فرد
-
دوش مرا حال خوشی دست داد
سینهی ما را عطشی دست داد
نام تو بردم، لبم آتش گرفت
شعله به دامان سیاوش گرفت
نام تو آرامه جان من است
نامه تو خطّ امان من است
ای نگهت خواستگه آفتاب
بر من ظلمتزده یک شب بتاب
پرده برانداز ز چشم ترم
تا بتوانم به رخت بنگرم
ای نفست یار و مددکار ما
کی و کجا وعدهی دیدار ما ...
-
اي الهه ناز
با دل من بســـاز
كين غم جانگداز
برود ز برم
گـردل من نياسود
از گناه تو بود
بيا تا ز سر
گنهت گذرم
بــــاز ميكنم دست ياري بسويت دراز
بيا تا غم خود را با راز و نياز
ز خاطر ببرم
گــــر نكند تيرخشمت دلم را هدف
بخدا همچو مرغ پرشور و شعف
بسويت بپرم
آنكه او به غمت دل بندد چون من كيست
ناز تو بيش از اين بهر چيست
تو الهه نازي
در بزمم بنشين
من تورا وفادارم
بيا كه جز اين
نباشد هنرم
اين همه بي وفايي ندارد ثمر
بخدا اگر از من نگيري خبر
نيابي اثرم
*-*-*-
این mafmaf فامیلتونه؟
-
منعم مکن از صحبت احباب که بلبل
تا جان بودش باز نیاید ز بهاران
گر صید بتان شد دل من عیب مگیرید
آهو چه کند در نظر شیر شکاران
در بحر غم از سیل سرشکم نبود غم
کانرا که بود خرقه چه اندیشه ز باران
تا تاج سر از نعل سم رخش تو سازیم
یک راه عنان رنجه کن ای شاه سواران
گر نقش نگارین تو بینند ز حیرت
از دست بیفتد قلم نقش نگاران
از لعل تو دل بر نکنم زانکه بمستی
جز باده نباشد طلب باده گساران
خواجو چکنی ناله که پیش گل صد برگ
باشد بسحر باد هوا بانگ هزاران