نه بالي كه پر گيرم آيم به سويت
نه بهر پذيرايي ات آشياني!
چه بهتر كه محروم سازم تو را من
ز ديدار خويش و از اين ميهماني
Printable View
نه بالي كه پر گيرم آيم به سويت
نه بهر پذيرايي ات آشياني!
چه بهتر كه محروم سازم تو را من
ز ديدار خويش و از اين ميهماني
يا رب از ابر هدايت برسان بارانی
پيشتر زان که چو گردی ز ميان برخيزم
بر سر تربت من با می و مطرب بنشين
تا به بويت ز لحد رقص کنان برخيزم
=-=-=-=-=-=-=
hi
میان موج وحشتناکی از بیداد این دنیا
در اعماق دل آغشته با خونم
هزار درد دارم
درد دارم
سلام
مرگ پدر داغم کرد دوري او چه بي تابم کرد
پدر رفت و وجود نازنينش رخت بربست
امان از اين جدائي که قلبم سخت بشکست
پدرم تاج سرم بود که رفت
با رفتن او بود که وجودم هم برفت
پدرم نور ديده ي من بود پدرم
امان از دست اجل که ربودي پدرم
پدرم دختر تو منتظره
اي کاش دوباره مي ديدمت ،چشمام منتظره
پدرم از غم مرگ تو من داغ شدم
استخونم به حقيقت سوخت و بي تاب شدم
پدرم وقتي چشمهاي تو رو بوسيدم
اون نگاه نگرانت رو ديدم
غم عالم گرفت گرفت قلبم رو
آتيش زد همه وجودم رو
همه چيز خاک شد و خاکستر
آرزوهاي منم بر باد شد و گشتم از همه عالم تنهاتر
اين تو بودي که به شوق ديدنت برگشتم
اين تو بودي که براي دست بوسيدنت برگشتم
پدرم از غم مرگ تو طاقتم طاق شده
شب و روزم همه تار و قلبم بي تاب شده
پدر کجا رفتي و تنهام گذاشتي ؟
تو مگه اين دختر غمگينت و دوست نداشتي ؟
وقتي دستهاي مهربونتو تو دستام مي گرفتم
از شوق با تو بودن و حمايتت من پر مي گرفتم
پدر يادت براي من هميشه زنده ست
گرچه قلبم حالا شکسته ي شکسته ست
هر شب و روز با تو تو آسمونها حرف مي زنم
پي تو مي گردم از درد ضجه مي زنم
پدر قلبي دارم که پر از خونه
عجب دلي دارم فقط خدا مي دونه
قصه غصه هاي منو نشنيدي
اما همه سرگذشتمو از اشکام فهميدي
پدرم حالا ديگه بدون تو کجا برم
با کي بايد حرف بزنم ؟من که ديگه تو رو ندارم
پدرم تاج سرم
سايه ت کم شد از سرم
چه کنم ؟چه کار کنم ؟از خودم هم بي خبرم
پدرم واي پدرم
***
ان شالله خدا تمام دردا رو علاج کنه
من آن مرغ ابر آشيانم كه روزي
ببال شرف در هوا مي پريدم !
حيات دو صد مرغ بي بال وپر را
برغم هوس – از هوي مي خريدم
مرا مي خواست تا او را به بازي
چو شب هاي دگر بر دوش گيرم
برايش قصه شيرين بخوانم
به پيش چشم شهلايش بميرم
بابا لالا نكن مي كرد زاري
بسختي بسترم را چنگ مي زد
ز هر فرياد خود صد تازيانه
بر اين بيمار جان آهنگ مي زد
به آغوشم دويد از گريه بي تاب
تن گرمم شراري در تنش ريخت
دلش از رنج جانكاهم خبر يافت
لبش لرزيد و حيران در منآويخت
مرا با دست هاي كوچك خويش
نوازش كرد و گريان عذر ها گفت
به آرامي چو شب از نيمه بگذشت
كنار بستر سوزان من خفت
شبي بر من گذشت آن شب كه تا صبح
تن تبدار من يكدم نياسود
از آن با دخترم بازي نكردم
كه مرگ سخت جان همبازيم بود
بهترين بهترين من
نابود کنید . یأس را در دل خویش
کاین ظلمت دردگستر ، زار پریش
محکوم به مرگ جاودانی است ... بلی
شب خاک بسر زند ، چو روز اید پیش
شب !اری امشب
.. باید امشب بروم
من که از بازترین پنجره با مردم این ناحیه صحبت کردم
حرفی از جنس زمان نشنیدم
هیچ چشمی عاشقانه به زمین خیره نبود
کسی از دیدن یک باغچه مجذوب نشد
هیچ کس زاغچه ای را سر یک مزرعه جدی نگرفت
من به اندازه یک ابر دلم میگیرد
وقتی از پنجره می بینم حوری
دختر بالغ همسایه
پای کمیابترین نارون روی زمین
فقه می خواند
چیزهایی هم هست لحظه هایی پر اوج
مثلا شاعره ای را دیدم
آنچنان محو تماشای فضا بود که در چشمانش
آسمان تخم گذاشت
و شبی از شب ها
مردی از من پرسید
تا طلوع انگور چند ساعت راه است ؟
باید امشب بروم
باید امشب چمدانی را
که به اندازه پیراهن تنهایی من جا دارد بردارم
و به سمتی بروم
که درختان حماسی پیداست ...
سهراب سپهری
-*-*-*-*-*
خدا خیرت بده دیگه از ی م ن
خسته شده بودم
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]نقل قول:
ممنون. شوخي نبود.نقل قول:
---------------
ترسم در اين دلهاي شب از سينه آهي سرزند
برقي ز دل بيرون جهـــــــــد آتش بجايي در زند
دوش بیماری چشم تو ببرد از دستم
لیکن از لطف لبت صورت جان میبستم
عشق من با خط مشکین تو امروزی نیست
دیرگاه است کز این جام هلالی مستم
از ثبات خودم این نکته خوش آمد که به جور
در سر کوی تو از پای طلب ننشستم
عافیت چشم مدار از من میخانه نشین
که دم از خدمت رندان زدهام تا هستم