دنيا ديگه مثل تو نداره
نداره نه ميتونه بياره
بگو بگو كدوم خيابونه
كه منو به تو ميتونه برسونه ؟
------------------
سلام بر جمع عرفا
Printable View
دنيا ديگه مثل تو نداره
نداره نه ميتونه بياره
بگو بگو كدوم خيابونه
كه منو به تو ميتونه برسونه ؟
------------------
سلام بر جمع عرفا
؟
هنگ كردم.
من و تو هنگ می کنیمنقل قول:
تا چه باشد هنگیدن :31:
نمیدونم شوخی کردی یا جدی نوشتی اما درستش اینه:نقل قول:
روزها فکر من اینست و همه شب سخنم
که چرا غافل از احوال دل خویشتنم
هر کسی در حرم عشق تو محرم نشودنقل قول:
هر براهیم به درگاه تو ادهم نشود
با یزیدی و جنیدش بیاید تجرید
ترک و تجرید مشایخ به تو معلم نشود؟
آنچه در سر ضمایر بودش شیخ کبیر
هر کسی در سر اسرار مفهم نشود
تا ز دنیا نکند ترک سلاطین جهان
سالک راه و گزین همه عالم نشود
ترک دنیا نکنی نعمت عقبی طلبی؟
این دو عالم به تو یکجای مسلم نشود
دور از داستان خشم برف و سوز،
در کنار شعله ي آتش،
غصه مي گويد براي بچه هاي خود عمو نوروز،
«... گفته بودم زندگي زيباست.
گفته و ناگفته اي بس نکته ها کاينجاست.
آسمان باز؛
آفتاب زر؛
باغ هاي گل؛
دشت ها ي بي در و پيکر,
سربرون آوردن گل از درون برف؛
تاب نرم رقص ماهي در بلور آب؛
بوي عطر خاک باران خورده در کهسار؛
خواب گندم زارها در چشمه ي مهتاب؛
آمدن، رفتن، دويدن؛
عشق ورزيدن؛
در غم انسان نشستن؛
پا به پاي شادي هاي مردم پاي کوبيدن؛
کار کردن، کار کردن؛
آرميدن،
چشم انداز بيابان هاي خشک و تشنه را ديدن،
جرعه هايي از سبوي تازه آب پاک نوشيدن،
گوسفندان را سحرگاهان به سوي کوه راندن،
هم نفس با بلبلان کوهي آوازه خواندن،
در تله افتاده آهو بچگان را شير دادن و رهانيدن،
نيم روز خستگي را در پناه دره ماندن؛
***
سلام
نفسی از سر امید کشید
و در آغاز بهار ،دشتی از یاس سپید
زیر پاهامان ریخت،
تا بگوید که هنوز ،پر امنیت احساس خداست!
سلام
تو بلند آوازه بودی، ای روان
با تن دون یار گشتی دون شدی
صحبت تن تا توانست از تو کاست
تو چنان پنداشتی کافزون شدی
بسکه دیگرگونه گشت آئین تن
دیدی آن تغییر و دیگرگون شدی
جای افسون کردن مار هوی
زین فسونسازی تو خود افسون شدی
اندرون دل چو روشن شد ز تو
شمع خود بگرفتی و بیرون شدی
با همه کار آگهی و زیر کی
اندرین سوداگری مغبون شدی
درس آز آموختی و ره زدی
وام تن پذرفتی و مدیون شدی
نور نور بودی، نار پندارت بکشت
در تن ویرانه زان مدفون شدی
ملک آزادی چه نقصانت رساند
کامدی در حصن تن مسجون شدی
هر چه بود آئینه روی تو بود
نقش خود را دیدی و مفتون شدی
زورقی بودی بدریای وجود
که ز طوفان قضا وارون شدی
ای دل خرد، از درشتیهای دهر
بسکه خون خوردی، در آخر خون شدی
زندگی خواب و خیالی بیش نیست
بی سبب از اندهش محزون شدی
کنده شد بنیادها ز امواج تو
جویباری بودی و جیحون شدی
بی خریدار است اشک، ای کان چشم
خیره زین گوهر چرا مشحون شدی
باختی!
یاد تو خورم به ساتکینی
جایی که شراب ناب بینم
امشب چه بود که حاضر آیی
تا من به شب آفتاب بینم
تا کی ز غم فراق رویت
جان و دل خود کباب بینم
سلام.
شباهنگام لب درياچه ميرفتم
و ميگفتم به خود
او يك شب آنجا ديده خواهد شد .
من اورا پيش از آن هرگز نديده
نام او را نشنيده
ولي انگار با هم روزگاري آشنا بوديم .
نميدانم كجا بوديم كه من در نيلي چشمان او
او در كبود شعر من
زمانها در شنا بوديم
شبي آمد ، وليكن ديروقت آمد .
سلام
حال شما ؟
علیکم سلام
ممنون
دو صد راه هوس را چاه کردی
هزاران آرزو را آه کردی
ز امواج تو ایمن، ساحلی نیست
ز تاراج تو فارغ، حاصلی نیست
امتحان بود:41: