دردِ سرم نيست ز صفرا و تب
از مِي ِ عشقست سرم پرخمار
اين همه شيوهست مرادش تويی
اي شکرت کرده دلم را شکار
جان من از ناله چو طنبور شد
حالِ دلم بشنو از آواز تار
مولانا
Printable View
دردِ سرم نيست ز صفرا و تب
از مِي ِ عشقست سرم پرخمار
اين همه شيوهست مرادش تويی
اي شکرت کرده دلم را شکار
جان من از ناله چو طنبور شد
حالِ دلم بشنو از آواز تار
مولانا
روزی گذشت پادشهی از گذرگهی
فریاد شوق بر سر هر کوی و بام خاست
پرسید زان میانه یکی کودک یتیم
کاین تابناک چیست که بر تاج پادشاست
آن یک جواب داد چه دانیم ما که چیست
پیداست آنقدر که متاعی گرانبهاست
نزدیک رفت پیرزنی کوژپشت و گفت
این اشک دیدهی من و خون دل شماست
پروین اعتصامی
تو را آتش اي يار دامن بسوخت
مرا خود به يکباره خرمن بسوخت
اگر ياري از خويشتن دم مزن
که شرک است با يار و با خويشتن
سعدی
نیستم شرمنده هر مهمان که آید سوی من
خواه تُرک آید و خواه از عرب،خواه از عجم
هر که باشد گو بیا و هر چه باید گو ببر
نعمت باقی است این قسمت نخواهد گشت کم
مولانا حکیم ملا محمد فضولی بغدادی(بیاتلی)
مرا داغ تو بر جان يادگار است
فدايش باد جان چون داغ يار است
اگر جان ميرود گو رو غمي نيست
تو باقي مان که مارا با تو کار است
امیر خسرو دهلوی
تا بکی جان کندن اندر آفتاب ای رنجبر
ریختن از بهر نان از چهر آب ای رنجبر
زینهمه خواری که بینی زافتاب و خاک و باد
چیست مزدت جز نکوهش یا عتاب ای رنجبر
پروین اعتصامی
راه حق تنگ است چون سم الخياط
ما مثال رشته يکتا مي رويم
هين ز همراهان و منزل ياد کن
پس بدانک هر دمي ما مي رويم
خواندهاي انا اليه راجعون
تا بداني که کجاها مي رويم
مولانا
می دوم بی قرار و صبر ز پی
در تردد نمی کنم اهمال
روی چو می نهند جانب من
تا برآرند کام من به وصال
مولانا حکیم ملا محمد فضولی بغدادی(بیاتلی)
ليلي و خروش چنگ و خرگاه
مجنون و خراش گرگ و روباه
ليلي و چو مه به قلعهداري
مجنون و به غار غم حصاري
آري هر کس براي کاريست
هر شير سزاي مرغزاريست
آن به که به نيک و بد بسازيم
هر کس به نصيب خود بسازيم
جامی
من آن نی ام که زمن بی جهت کسی رنجد
تعرّضی که مرا هست بی وسیله مدان
گر از میانه چو خط دایره کنار گرفت
که از کنار به نقطه کشیدمش به میان
فضولی