-
اميدم را نگير از من خدايا خدايا
دل تنگ مرا مشکن خدايا خدايا
من دور از آشيانم سربه آسمانم
بي نصيب و خسته ماندم
جدا از ياران ،از بلاي طوفان بال من شکسته
از حريم دلم رفته رنگ هوس
درد خود را به که گويم در درون قفس
بس که دست قضا بسته بال مرا
روز شب زگلويم ناله خيزو بس
آه ناله خيز و بس
مي رنم فرياد و هرچه بادا باد
واي ازين طوفان واي ازين بي داد واي بيداد
***
شب خوش
-
دگر گوشی به آغوش درم نیست
صدای آشنای باورم نیست
بغیر از لاشه ی پوشیده دل
درین خانه کسی هم بسترم نیست
انگار هستم هنوز!!!!
-
تا ننگرم تبسم خورشيد و ماه را
اي سرنوشت از تو كجا مي توان گريخت
من راه آشيان خود از ياد برده ام
يك دم مرا به گوشه راحت رها مكن
با من تلاش كن كه بدانم نمرده ام
اي سرنوشت مرد نبردت منم بيا
زخمي دگر بزن كه نيفتاده ام هنوز
شادم از اين شكنجه خدا را مكن دريغ
روح مرا در آتش بيداد خود بسوز
اي سرنوشت هستي من در نبرد تست
بر من ببخش زندگي جاودانه را
منشين كه دست مرگ ز بندم رها كند
محكم بزن به شانه من تازيانه را
بابا لالا نكن
***
خوشحال میشویم
-
چو پاييز مي ريزم از خويشتن
که سر سبز بر خيزم از خويشتن
به شوق شکوفا شدن وا شدن
بهاري بر انگيزم از خويشتن
نداده است بر من دل خسته ام
مجالي که بگريزم از خويشتن
مرا شوق آبي شدن مي برد
به دريا ، که لبريزم از خويشتن
من آن موج در خويش غلتيده ام
که روزي بپا خيزم از خويشتن
-
نميدانم
اين "عشق من" است که تاريخ انقضا دارد
يا"لياقت تو"
در هر صورت
ديگر دوستت ندارم.
***
نمیدونم شعر بود یا نه؟!؟
-
من خدایم را پشت دیوارهای بلند حاشا
با یک ضربه داس
کشتم!
دستم را مفشار
دست های من آلوده ست
به نفس های عمیق هوسم
و به خدایی که همین جا کشتم
من تو را نیز یک روز
در شک
خواهم کشت
و برایت
گریه ها خواهم کرد
قشنگ بود
این شعر را هم که نوشتم خیلی دوست دارم
-
دل پاکي فدا شد فداي حرف مردم
وگوش ما پر است از صداي حرف مردم
تمام هستي من،دلي بي ادعا بود
که آن هم نيست شد از جفاي حرف مردم
چه ساده چشم بستيم بر روي آرزوها
وکشتيم عشق خود را به جاي حرف مردم
و ما محکوم هستيم،بدون هيچ جرمي
که تا آخر بسوزيم به پاي حرف مردم
خدايا شاهدي تو،که عشق ما زلال است
چرا بايد بپوسد،براي حرف مردم
***
اره قشنگ بود
اینم من خیلی دوست دارم
-
من خود ز خود می پرسم که چرا مسکوتم!!
منی که غرق شده در حرفم ... چرا بی حرفم؟؟
من و این بغض صدا خسته از این همه آه
قصد شب داریم و بس
قصد رقصیدن در جشن خدا
قصد ماه افشانی
قصد شب پیمایی...
-
يا رب اين آينه حسن چه جوهر دارد
که در او آه مرا قوت تاثير نبود
سر ز حسرت به در ميکدهها برگردم
چون شناسای تو در صومعه يک پير نبود
-
در نگاه چه كسي چهره ي خود را نگريم
دلبران ماهوشان آينه داران رفتند
حال گلگشت به گلزاري نيست
گلعذاران رفتند
همه خويشان همه خوبان همه ياران رفتند
زندگاني يادست
ياد خويشان صميم
ياد خوبان نديم
ياد ياران قديم
زندگاني يادست
دلم از ياد كسان هر شبه در فريادست