نقل قول:
ترکید تندر , ترق
بین جنوب و شرق
زد آذرخشی برق
اکنون دگر باران جَر جَر بود.
هرچیز و هرجا خیس
هرکس گریزان سوی سقفی , گیرم ازنا کس
یا سوی چتری , گیرم از ابلیس
Printable View
نقل قول:
ترکید تندر , ترق
بین جنوب و شرق
زد آذرخشی برق
اکنون دگر باران جَر جَر بود.
هرچیز و هرجا خیس
هرکس گریزان سوی سقفی , گیرم ازنا کس
یا سوی چتری , گیرم از ابلیس
سرباز جهادم من و از جبهه احرار
انصاف کجا رفته که در خانه بمیرم
در زندگی افسانه شدم در همه آفاق
بگزار که در مرگ هم افسانه بمیرم
من امشب تا سحر خوابم نخواهد برد
همه انديشه ام انديشه فرداست
وجودم از تمناي تو سرشار است
زمان در بستر شب خواب و بيدار است
هوا آرام شب خاموش راه آسمان ها باز
خيالم چون كبوترهاي وحشي مي كند پرواز
رود آنجا كه مي يافتند كولي هاي جادو گيسوش شب را
همان جا ها كه شب ها در رواق كهكشان ها خود مي سوزند
همان جاها كه اختر ها به بام قصر ها مشعل مي افروزند
همان جاها كه رهبانان معبدهاي ظلمت نيل مي سايند
همان جا ها كه پشت پرده شب دختر خورشيد فردا را مي آرايند
همين فرداي افسون ريز رويايي
همين فردا كه راه خواب من بسته است
همين فردا كه روي پرده پندار من پيداست
همين فردا كه ما را روز ديدار است
همين فردا كه ما را روز آغوش و نوازش هاست
همين فردا همين فردا
من امشب تا سحر خوابم نخواهد برد
زمان در بستر شب خواب و بيدار است
سياهي تار مي بندد
چراغ ماه لرزان از نسيم سرد پاييز است
دل بي تاب و بي آرام من از شوق لبريز است
به هر سو چشم من رو ميكند فرداست
سحر از ماوراي ظلمت شب مي زند لبخند
قناري ها سرود صبح مي خوانند
من آنجا چشم در راه توام ناگاه
ترا از دور مي بينم كه مي آيي
ترا از دور مي بينم كه ميخندي
ترااز دورمي بينم كه مي خندي و مي آيي
نگاهم باز حيران تو خواهد ماند
سراپا چشم خواهم شد
ترا در بازوان خويش خواهم ديد
سرشك اشتياقم شبنم گلبرگ رخسار تو خواهد شد
تنم را از شراب شعر چشمان تو خواهم سوخت
برايت شعر خواهم خواند
برايم شعر خواهي خواند
تبسم هاي شيرين ترا با بوسه خواهم چيد
وگر بختم كند ياري
در آغوش تو
اي افسوس
سياهي تار مي بندد
چراغ ماه لرزان از نسيم سرد پاييز است
هوا آرام شب خاموش راه آسمان ها باز
زمان در بستر شب خوابو بيدار است
راستش این شعر رو تا حالا زیاد گزاشته بودم.ولی هیچ وقت کامل کامل نبود
توانا بود هر كه دانا بود
زدانش دل پير برنا بود
گذاشته بودم نه گزاشته بودم محمدجان
در تمام روز
در تمام شب
در تمام هفته
در تمام ماه
در فضاي خانه كوچه راه
در هوا زمين درخت سبزه آب
در خطوط درهم كتاب
در ديار نيلگون خواب
اي جدايي تو بهترين بهانه گريستن
بي تو من به اوج حسرتي نگفتني رسيده ام
اي نوازش تو بهترين اميد زيستن
در كنار تو
من ز اوج لذتي نگفتني گذشته ام
در بنفشه زار چشم تو
برگهاي زرد و نيلي و بنفش
عطرهاي سبز و آبي و كبود
نغمه هاي ناشنيده ساز مي كنند
بهتر از تمام نغمه ها و سازها
روي مخمل لطيف گونه هات
غنچه هاي رنگ رنگ ناز
برگهاي تازه تازه باز مي كنند
بهتر از تمام رنگ ها و رازها
خوب خوب نازنين من
نام تو مرا هميشه مست مي كند
بهتر از شراب
بهتر از تمام شعرهاي ناب
نام تو اگر چه بهترين سرود زندگي است
من ترا به خلوت خدايي خيال خود
بهترين بهترين من خطاب ميكنم
بهترين بهترين من
چراغي در افق
خیلی ممنون قظل خانوم که بحم یادعاور شدید!!!من از دران ابطداعی مشکل دیکطه داشته ام.:21:
مانده بر ساحل
قايقي ريخته شب بر سر او،
پيكرش را ز رهي ناروشن
برده در تلخي ادراك فرو.
هيچكس نيست كه آيد از راه
و به آب افكندش.
باريكلا پسر خوب
از فردا روزي چند بار الفبا رو بنويس تا ديكتت خوب شه
شب تلخي به جانم آتش افروخت
دلم در سينه طبل مرگ مي كوفت
تنم از سوز تب چون كوره مي سوخت
ملال از چهره مهتاب مي ريخت
شرنگ از جام مان لبريز ميشد
به زير بال شبكوران شبگرد
سكوت شب خيال انگيز مي شد
چه ره گم كرده اي در ظلمت شب
كه زار و خسته واماند ز رفتار
ز پا افتاده بودم تشنه بي حال
به جنگ اين تب وحشي گرفتار
تبي آنگونه هستي سوز و جانكاه
كه مغز استخوان را آب مي كرد
صداي دختر نازك خيالم
دل تنگ مرا بي تاب مي كرد
بابا لالا نكن فرياد ميزد
نمي دانست بابا نيمه جان است
بهار كوچكم باور نمي كرد
كه سر تا پاي من آتش فشان است
مرا مي خواست تا او را به بازي
چو شب هاي دگر بر دوش گيرم
برايش قصه شيرين بخوانم
به پيش چشم شهلايش بميرم
بابا لالا نكن مي كرد زاري
بسختي بسترم را چنگ مي زد
ز هر فرياد خود صد تازيانه
بر اين بيمار جان آهنگ مي زد
به آغوشم دويد از گريه بي تاب
تن گرمم شراري در تنش ريخت
دلش از رنج جانكاهم خبر يافت
لبش لرزيد و حيران در منآويخت
مرا با دست هاي كوچك خويش
نوازش كرد و گريان عذر ها گفت
به آرامي چو شب از نيمه بگذشت
كنار بستر سوزان من خفت
شبي بر من گذشت آن شب كه تا صبح
تن تبدار من يكدم نياسود
از آن با دخترم بازي نكردم
كه مرگ سخت جان همبازيم بود
بهترين بهترين من
خانوم معلم .بدون سر مشق بلد نیستم.
اجازه ما از دبیرستان رفتیم مدرسه!!!
نه آگهیست، ز حکم قضا شدن دلتنگ
نه مردمی است، ز دست زمانه نالیدن
مگو چرا مژه گشتم من و تو مردم چشم
ازین حدیث، کس آگه نشد بپرسیدن
هزار مسله در دفتر حقیقت بود
ولی دریغ، که دشوار بود فهمیدن
نه پر مرغي هواي صاف را مي سود
نه صداي پاي من همچون دگر شب ها
ضربه اي بر ضربه مي افزود.
تا بسازم گرد خود ديواره اي سر سخت و پا برجاي،
با خود آوردم ز راهي دور
سنگ هاي سخت و سنگين را برهنه پاي.
فعلا وقت ندارم
ميگم يكي از شاگردام باهات كار كن بلكه يه فرجي بشه
یادی از من کن و فرخنده وجودی را ساز
که ز دوری تو عمری نگرانست بیا
دیگر این گردش روز و شب و طی گشتن عمر
بی تو سنگین شده چون بار گرانست بیا