قصه از اینجا شروع شد
یکی بود…
…………….
و قصه
بی هیچ بودنی
تمام شد
Printable View
قصه از اینجا شروع شد
یکی بود…
…………….
و قصه
بی هیچ بودنی
تمام شد
حالا با یک گیتار شکستهمنه تنها منه خستهچی بگم دلم شکستهباره تنهایی رو بستهتو که رفتی ز پیشممن اینجا تنها میشمتنهای تنها می مونممن دیگه عاشق نمی مونمحالا که دوستم نداریچرا تنهام میزاریدوست دارم بهم بگی تومن چه اشتباهی کردمشایدم باور کنم منکه یه گناهی کردم
سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت!زمستان است(اخوان) - با صدای محمد رضا شجریان بشنوید!
سرها در گریبان است!
کسی سر بر نیارد کرد پاسخ گفتن و دیدار یاران را
نگه جز پیش پا را دید نتواند
که ره تاریک و لغزان است
وگر دست محبت سوی کس یازی
به اکراه آورد دست از بغل بیرون
که سرما سخت سوزان است!
نفس کز گرم گاه سینه می آید برون ابری شود تاریک
چو دیدار ایستد در پیش چشمانت!
نفس کاین است، پس دیگر چه داری چشم
ز چشم دوستان دور یا نزدیک!؟
مسیحای جوانمرد من! ای ترسای پیر پیرهن چرکین
هوا بس ناجوانمردانه سرد است ...
آی! دمت گرم و سرت خوش باد!
سلامم را تو پاسخ گوی، در بگشای!
منم من میهمان هر شبت؛ لولی وش مغموم
منم من سنگ تیپا خورده رنجور
منم دشنام پسٌ (پست) آفرینش
نغمه ناجور!
نه از رومم نه از زنگم!
همان بی رنگ بی رنگم!
بیا بگشای در!
بگشای؛ دلتنگم!
حریفا! میزبانا!
میهمان سال و ماهت پشت در چون موج می لرزد!
تگرگی نیست! مرگی نیست!
صدایی گر شنیدی صحبت سرما و دندان است!
من امشب آمدستم وام بگذارم!
حسابت را کنار جام بگذارم!
چه می گویی که بیگه شد، سحر شد بامداد آمد!؟
فریبت می دهند؛بر آسمان این سرخی بعد از سحرگه نیست!
حریفا! گوش سرما برده است این؛ یادگار سیلی سرد زمستان است!
و قندیل سپهر تنگ میدان، مرده یا زنده
به تابوت ستبر ظلمت نُه توی مرگ اندود ، پنهان است!
حریفا! رو چراغ باده را بفروز؛ شب با روز یکسان است!
سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت؛
هوا دلگیر، درها بسته، سرها در گریبان! دستها پنهان!
نفس ها ابر، دلها خسته و غمگین، درختان اسکلتهای بلور آگین!
زمین دلمرده، سقف آسمان کوتاه، غبار آلوده مهر و ماه!
زمستان است! زمستان است! زمستان است!
پر کن پیاله را
کاین آب آتشین
دیری ست ره به حال خرابم نمی برد!
این جام ها که در پی هم می شود تهی
دریای آتش است که ریزم به کام خویش
گرداب می رباید و آبم نمی برد!
من با سمند سرکش و جادویی شراب
تا بیکران عالم پندار رفته ام
تا دشت پر ستاره ی اندیشه های گرم
تا مرز ناشناخته ی مرگ و زندگی
تا کوچه باغ خاطره های گریز پا
تا شهر یادها
دیگر شراب هم
جز تا کنار بستر خوابم نمی برد!
هان ای عقاب عشق!
از اوج قله های مه آلود دور دست
پرواز کن به دشت غم انگیز عمر من
آنجا ببر مرا که شرابم نمی برد!
در راه زندگی با این همه تلاش و تمنا و تشنگی
با اینکه ناله می کشم از دل که آب! آب!
دیگر فریب هم به سرابم نمی برد!
پر کن پیاله را...
گلهای تازه شماره ؟ – شعر از فریدون مشیری – با صدای محمد رضا شجریان بشنوید!
تمام می شوم از تو
نیستی که ببینی
پای دراز شده از گلیم را
چطور قلم کرده
زمانه…
تو می روی و من
رسوب می شوم
ته مانده ای که
دور باید ریخت…
تمام تردید من
از آهنگ های نابلد تست
کمی دوست داشتن را
تمرین کن…
می گویند باز نخواهی گشت
می گویم
هرگز نرفته ای
وقتی فنجان چای ات
همین گونه سرد مانده ست روی میز
و این دسته گل هم
از این خشک تر نمی شود
یقین دارم
که هرگز نرفته ای
روزهای روشن، خداحافظ!
سرزمین من، خداحافظ!
روزهای خوبت، بگو کجا رفت!؟
تو قصه ها رفت یا از اینجا رفت!؟
انگار که اینجا هیچکی زنده نیست!
گریه فراوون، وقت خنده نیست!
گونه ها خیسه! دلها پائیزه!
بارون قحطی از ابر می ریزه!
همه با هم قهر! همه از هم دور!
روزها مث شب! شبها سوت و کور!
همه عزادار! سر به گریبون
مردها سر دار! زنها تو زندون!
نه تو آسمون، نه رو زمینیم!
انگار که خوابیم، کابوس می بینیم!
نوبت می گیریم، گیج و بی هدف
واسه مردن هم باید رفت تو صف!
روزها و شبها اینجور میگذرن!
هر جا که می خوان ما رو می برن!
آخه تا به کی آروم بشینیم؟
حسرت بکشیم، گریه ببینیم؟
ای زن تنها! مرد آواره!
وطن دل توست شده صد پاره
پاشو! کاری کن! فکر چاره باش!
فکر این دل پاره پاره باش!
روزهای روشن – با صدای هایده (علیها سلام) بشنوید!
در این خیابان نمی گنجیم
نه حجم ما زیاد است
نه خیابان کوچک
تنها راه ماست
که جداست