-
مدارک مهم نیست
به من اعتماد کن
من قاچاقچیی معتبری هستم
برایت یک کارت شناساییی جدید گرفتهام
اسم قبلیات تقلبی بود
فراموشش کن
من با تمام مرزها رابطه دارم
همهی پروازها با من هماهنگند
حواست
تنها به چشمهای من باشد
در یک چشم به هم زدن
ردت میکنم
قبوله!
-
مو آن آزرده بي خانمونم
مو آن محنت نصيب سخت جونم
مو آن سرگشته خارم در بيابون
كه هر بادي وزه پيشش دونم
-
من از زندگی چه می خواهم
چند کاست موسيقی و واکمنی درپيت
يک مداد
کاغذ يا گوشه سپيد روزنامه ای
فنجانی شير
لحظه ها، ثانيه ها، ساعت ها
من از زندگی چه می خواهم
جين با تی شرتی آبی
کمی آبنبات با طعم نعناع
سوت زدن بر جدول خيابان ها
عصرها، جمعه ها، شب ها
من از زندگی چه می خواهم
گپ زدن با دزدان، قاتلان، روسپيان
کافه رفتن با قديسان، پيامبران، ساحران
تقسيم حق و خنده و چای
نوشتن شعری بر در توالت جهان
که چون سنگی در کفش ها بماند
روزها، سالها، قرن ها...
-
اي كوله بار غربت يك عمر بر دوشت
سهم يتيمان امشب شد آيا فراموشت؟
سلام همه
خوبيد؟
شب خوش
-
تا دل ز کمال تو نشان یافت
جان عشق تو در میان جان یافت
پروانهی شمع عشق شد جان
چون سوخته شد ز تو نشان یافت
جان بود نگین عشق و مهرت
چون نقش نگین در آن میان یافت
جان بارگه تورا طلب کرد
در مغز جهان لامکان یاف
سلام پایان. خودت چطوری؟
-
فريبت ميدهد، بر آسمان اين سرخي بعد از سحرگه نيست.
حريفا! گوش سرما برده است اين، يادگار سيلي سرد زمستان است.
و قنديل سپهر تنگ ميدان، مرده يا زنده،
به تابوت ستبر ظلمت نه توي مرگ اندود پنهانست.
حريفا! رو چراغ باده را بفروز، شب با روز يكسان است.
سلامت را نميخواهند پاسخ گفت.
هوا دلگير، درها بسته، سرها در گريبان، دستها پنهان.
نفسها ابر، دلها خسته و غمگين،
درختان اسكلتهاي بلور آجين،
زمين دلمرده، سقف آسمان كوتاه،
غبار آلود مهر و ماه،
زمستان است.
-
تورا در نو شدن جامه که آرد
اگر بر قد تو زیبنده نبود
چه میگویم چو تو هستی نداری
تورا جز نیستی یابنده نبود
اگر خواهی که دایم هست گردی
که در هستی تورا ماننده نبود
فرو شو در ره معشوق جاوید
که هرگز رفتهای آینده نبو
-
و گر دست محبت سوي كس يازي،
به اكراه آورد دست از بغل بيرون،
كه سرما سخت سوزان است.
نفس كز گرمگاه سينه ميآيد برون، ابري شود تاريك.
چو ديوار ايستد در پيش چشمانت.
نفس كاين است، پس ديگر چه داري چشم،
ز چشم دوستان دور يا نزديك؟
مسيحاي جوانمرد من! اي ترساي پير پيرهن چركين!
هوا بس ناجوانمردانه سرد است… آي …
-
یکی ز بند سر زلف او اسیر کمند
یکی ز کنج زنخدان او فتاده به چاه
یکی خراب لب لعل او نخورده شراب
یکی قتیل دم تیغ او نکرده گناه
یکی ز غمزهی خونخوارهاش تپیده به خون
یکی ز حسرت نظارهاش نشسته به راه
یکی ز جنبش مژگان او به چنگ اجل
یکی ز گردش چشمان او به حال تباه
یکی به خاک در او فشانده گوهر اشک
یکی به رهگذر او کشیده لشکر آه
هوای مغبچگان آن چنان خرابم کرد
که در سرای مغانم نمیدهند پناه
-
هر که نداند سپاس نعمت امروز
حیف خورد بر نصیب رحمت فردا
بارخدایا مهیمنی و مدبر
وز همه عیبی مقدسی و مبرا