راه عشق ار چه کمینگاه کمانداران است
هر که دانسته رود صرفه ز اعدا ببرد
Printable View
راه عشق ار چه کمینگاه کمانداران است
هر که دانسته رود صرفه ز اعدا ببرد
گفتي مي خوام بهت بگم همين روزا مسافرم
«بايد برم» براي تو فقط يه حرف ساده بود
کاشکي مي ديدي قلب من به زير پات افتاده بود
شايد گناه تو نبود، شايد که تقصير منه
شايد که اين عاقبتِ اين جوري عاشق شدنه
***
سفر هميشه قصه رفتن و دلتنگيه
به من نگو جدايي هم قسمتي از زندگيه
هميشه يک نفر ميره آدم و تنها مي ذاره
ميره يه دنيا خاطره پشت سرش جا مي ذاره
هميشه يک دل غريب يه گوشه تنها مي مونه
يکي مسافر و يکي اين وره دنيا مي مونه
***
دلم نمياد که بگم به خاطر دلم بمون
اما بدون با رفتنت از تن خستم ميره جون
بمون براي کوچهاي که بي تو لبريزه غمه
ابري تر از آسمونش ابراي چشماي منه
***
بمون واسه خونهاي که محتاج عطر تن توست
بمون واسه پنجره اي که عاشق ديدن توست!
عشق یعنی قطره قطره آب شدن… در وفــور اشـک یـار گـــریان شـــدن عشق یعنی بر دلی چیره شدن… دست از جان شستن و مـجنون شـــدن عشق یعنی در حضور باران طوفان شدن… در کنار قاصدک رقصیدن و پرپر شدن عشق یعنی در عمیق قلب یار ساکن شدن… بر دامان وی افتادن و بی جان شدن عشق یعنی در پی باد رفتن و راهی شدن… از فراز کوه ها بگذشتن و پیدا شدن
بعد از این خوب و بدش باشد پای خودمان
انتخابی است که کردیم برای خودمان
این وآن هیچ مهم نیست که چه فکری بکنند
غم نداریم بزرگ است خدای خودمان
بی خیال همه با فلسفه اشان خوش باشند
خودمانآیینه هستیم برای خودمان
ما دو رودیم که حالا سره دریا داریم
دو مسافر همه در آب و هوای خودمان
احتیاجی به در و دشت نداریم اگر
رو به هم باز شود پنجره های خودمان
درد اگر هست برای دل هم میگوییم
در وجود خودمان هست دوای خودمان
دوست داریم که نفهمند.. بیا بعد از این
خودمان شعر بخوانیم برای خودمان
باز دیشب ماه دلتنگ تو بود
ماه و حتی راه دلتنگ تو بود
باز دیشب این دل ویرانه از
دردو رنج و آه دلتنگ تو بود
باز دیشب بال پروازم شکست
گرد غم بر قاب چشمانم نشست
خواستم تا اینکه بگریزم ولی
پای دل را درد هجران تو بست
هنگامی كه آوازه كوچت
بی محابا در دل شب می پيچد
سكوت
داغی است بر زبان سايه ها
باز هم يادت
شرری می شود بر قامت باران های اشک
اين جا ميان غم آباد تنهايی
به اميد احيای خاطره ای متروك
روزها گريبان گير آفتابم
و شب ها
دست به دامن مهتاب
نمی گويم فراموشم نكن هرگز
ولي گاهی به ياد آور
رفيقی را كه ميدانم نخواهی رفت از يادش....
آه ! سرشارم از مصدر آسودن
دمادم دوبیتی فهمیدن و سرودن
شاید سرمشق بعدی من اینست
هیچ نخواستن و تنها درپی تو بودن
حالا دیگر حضورت را در غیابت نیز احساس میکنمعشق واقعا حضور استجایی که عشق هستزمان و مکان محو می شوندو جایی که عشق نیستحتی آنچه که به لحاظ زمانی و مکانی نزدیک استتو را به شدت دور نگه میداردغیبت عشق است که جدایی می آوردو تنها نزدیکی دنیا عشق استکسانی که به عشقی تمام عیار دست می یابندهمه چیز را در درون خود کشف میکنندآنگاه همه عالم در درونشان خواهد بود ، نه در بیرونشانو ماه و خورشید در آسمان درون آنها چرخ خواهند زددر کمال عشق نفس ناپدید می شود
تــــــــو نیسـتــــی
امــامــن برایـــــت چــای مـی ریزمـــــ
دیروز همـــــــــــــ
نبودی که بـرایـــت بلیـــط ســـینما گرفتم....
دوســت داری بخنـــــد
دوست داری گریــــه کنــــــ
و یا دوســـــــت داری
مثل آیـــنه مبهـــوت بــاشــــ
مبهـــوت من و دنیای کوچکمــــــــ
دیگر چـــــه فرق می کند
باشــــــــی یا نباشی
من با تو زندگی می کنمــــــــــ
هر روز غريبه اي مرامي پايد
عاشق شده بر دوچشم مستم شايد امروز دلم حقيقتي را فهميد
ديوانه ز ديوانه خوشش نمي آيد
وقتي غصم ميگيره دلم مي خواد بميرم
يا اين كه توي دستام دستاتو باز بگيرم
زندگي بود چه نامرد تورو ازم جدا كرد
فهميد كه عاشقم من ديگه منو رها كرد
وقتي بردش آسمون ديگه اميد نداشتم
تو قاب عكس قلبم عكسشو جا گذاشتم
ديگه توي اين روزا بدجوري كم آوردم
جاي نگاه و حرفاش غصه و غم آوردم
براي چي بمونم يا واسه كي بخونم؟
بهتره زودتر برم ديگه تنها نمونم
ميلاد جانمحمدي
نقل قول:
منبع:milad-web.blogfa.com
در شبی غمگین تر از احساس من
زیر ابری پر پر از احساس من
در زمستانی که می سازد هنوز
قطعه سنگی مرمر از احساس من . . .
یاد آن وقتم که جسم ات می گرفت
شعله های آذر از احساس من
تکیه می کردی به دستانم که بود
جان پناهی دیگر از احساس من
تا خراب گریه هایت می شدم
می گرفتی ساغر از احساس من . . .
بی تو ابیات غزل هایم شدند
قصه ای رنج آور از احساس من
آنقدر چشمان من گویا شدند
تا در آوردی سر از احساس من
این وداع آخر است و این غزل
قطره های آخر از احساس من
دوستت دارم همیشه ، تا ابد
عشق من ، ای بهتر از احساس من . . .
هر شب در رویاهایم تو را می بینم و احساست می کنم
و احساس می کنم تو هم همین احساس را داری
دوری ، فاصله و فضا بین ماست
و تو این را نشان دادی و ثابت کردی
نزدیک ، دور ، هر جایی که هستی
و من باور می کنم قلب می تواند برای این بتپد
یک بار دیگر در را باز کن
و دوباره در قلب من باش
و قلب من به هیجان خواهد آمد و خوشحال خواهد شد
ما می توانیم یک باره دیگر عاشق باشیم
و این عشق می تواند برای همیشه باشد
و تا زمانی که نمردیم نمی گذاریم بمیرد
عشق زمانی بود که من تو را دوست داشتم
دوران صداقت ، و من تو را داشتم
در زندگی من ، ما همیشه خواهیم تپید
نزدیک ، دور ، هرجایی که هستی
من باور دارم که قلب هایمان خواهد تپید
یک بار دیگر در را باز کن
و تو در قلب من هستی
و من از ته قلب خوشحال خواهم شد
تو اینجا هستی ، و من هیچ ترسی ندارم
می دانم قلبم برای این خواهد تپید
ما برای همیشه باهم خواهیم بود
تو در قلب من در پناه خواهی بود
و قلب من برای تو خواهد تپید
و خواهد تپید . . .
مارگوت بیگل
تا تو عاشقانه بودي ... شب من سحر نمي خواست !!
به ستاره دل نمي بست ... از تو بيشتر نمي خواست !!
تا تو عاشقانه بودي شاعرانه بود بودن / قهر بود غصه با تو و دور بود گريه از من !!
تا تو عاشقانه بودي واژه باغي از ترانه / قصه قصه ي يه رنگي ... شعر شعر عاشقانه
من به دنبال تو بودم ... تو به فكر همزبوني / من تموم بي قراري ... تو تموم مهربوني
تو به اشك اجازه دادي توي چشم من بشينه / تا غرورم رو شكستم گفتي عاشقي همينه
گفتي اما دل ندادي ... گفتي اما دل نبستي ... گفتي عاشقت نبودم ... ساده بودي كه شكستي
ساده بودم مثل آينه تا تو عاشقانه بودي ... فقط از تو مينوشتم تا تو شاعرانه بودي !!!
.......... ادامه
عشق من شد سبب خوبی و رعنایی او
داد رسوایی من شهرت زیبایی او
بسکه دادم همه جا شرح دلارایی او
شهر پر گشت زغوغای تماشایی او
این زمان عاشق سرگشته فراوان دارد
کی سر برگ من بی سر و سامان دارد
چاره اینست و ندارم به جز این رای دگر
که دهم جای دگر دل به دلارای دگر :41:
چشم خود فرش کنم زیر کف پای دگر
به کف پای دگر بوسه زنم جای دگر
بعد از این رأی من اینست و چنین خواهد بود
من بر این هستم و البته چنین خواهد بود
پیش او یار نو و یار کهن هر د و یکی است
حرمت مدعی و حرمت من هر دو یکی است
قول زاغ و غزل مرغ چمن هر دو یکی است
نغمه بلبل و غوغای زغن هردو یکی است
این ندانسته که قدر همه یکسان نبود
زاغ را مرتبه مرغ خوش الحان نبود
:40::40::40::40::40::40::40::40::40::40::40::40:
ادامه دارد ................
میکنم هر چه نگاه
من بر این غم زده راه
دگر از گمشده ام هیچ نبینم اثری
رفته و در دل دیوانه من مانده
از ماتم هجرش شرری
آنقدر چشم براهش ماندم
که همه عمر عزیزم طی شد،
همه پاییز و بهارم بگذشت
مهر و آبان و خزانم طی شد
منتظر مانده نگاهم تا که روزی برسد از راه دور
یار شیرین سخن خوب همان یار صبور
دست در دست تمنای وصالش بنهم اندکی
در بر او بنشینم چشم خود را به تماشای جمالش بدهم
من به زیر قدمش فرش کنم همه دارایی خود
همه پیدا همه پنهان زمین آه عزیزان،
همه شب با غم او ،
همه شب حسرت او،
چشم در چشم فلک میدوزم
وانگه ازسوزش دل تا سحر از غم او میسوزم
............ادامه
چون چنین است پی کار دگر باشم به
چند روزی پی دلدار دگر باشم به
عندلیب گل رخسار دگر باشم به
نوگلی کو که شوم بلبل دستان سازش
سازم از تازه جوانان چمن ممتازش
آنکه بر جانم از او دم به دم آزاری هست
می توان یافت که از دل به منش باری هست
به وفاداری من نیست در این شهر کسی
بنده ای همچو مرا هست خریدار بسی
مدتی در ره عشق تو دویدم بس است
راه صد بادیه درد بریدم بس است
قدم از راه طلب باز کشیدم بس است
اول و آخر این مرحله دیدم بس است
بعد از این ما و سرکوی دلارای دگر
با غزالی به غزلخوانی و غوغای دگر
تو مپندار که مهر از دل محزون نرود
آتش عشق به جان افتد و بیرون نرود
وین محبت به سر افسانه و افسون نرود
چه گمان غلط است این برود؛چون نرود
چند کس از تو و یاران تو آزرده شود
دوزخ از سردی این طایفه افسرده شود
ای پسر چند به کام دگرانت بینم؟
سرخوش و مست زجام دگرانت بینم
:40::40::40::40::40::40::40::40::40::40::40::40::4 0:
ادامه دارد.......
هر کسی هم نفسم شد
دست آخر قفسم شد
من ساده به خیالم
که همه کار و کسم شد
اونکه عاشقانه خندید
خنده های منو دزدید
پشت پلک مهربونی
خواب یک توطئه میدید
دل می گیرد و میمیرد و هیچ کس سراغی ز آن نمی گیرد.
ادعای خدا پرستیمان دنیا راسیاه کرده ولی یاد نداریم چرا خلق شدیم.
غرورمان را بیش از ایمان باور داریم.
حتی بیش از عشق
نقل قول:
منبع:aliyuosofi.blogfa.com
........ادامه
مایه عیش مدام دگرانت بینم
ساقی مجلس عام دگرانت بینم
تو چه دانی که شدی یار چه بی باکی چند
چه هوسها که ندارند هوسناکی چند
یار این طایفه خانه برانداز مباش
از تو حیف است به این طایفه دمساز مباش
شیوه شهر به این فرقه هم آواز مباش
غافل از لعب حریفان دغل باز مباش
به که مشغول نسازی به این شغل خود را
این نه کاری است مبادا که ببازی خود را
در کمین تو بسی عیب شماران هستند
سینه پردرد زتو سینه گدازان هستند
داغ پرسینه زتو سینه فکاران هستند
غرض اینست که در قصد تو یاران هستند
باش مردانه که ناگه قفایی نخوری
واقف کشتی خود باش که پایی نخوری
گرچه از خاطر "وحشی" هوس روی تو رفت
وز دلش آرزوی قامت دلجوی تو رفت
شد دل آزرده و آزرده دل از کوی تو رفت
با دل پر گله از ناخوشی خوی تو رفت
حاش الله که وفای تو فراموش کند
سخن مصلحت آمیز کسان گوش کند
:40::40::40::40::40::40::40::40::40::40::40::40::4 0:
پایان
ای عشق مدد کن که به سامان برسیم
چون مزرعه ی تشنه به باران برسیم
یا من برسم به یار و یا یار به من
یا هردو بمیریم و به پایان برسیم
پیوسته دلم پر به هوای تو زند
جان در تن من ، نفس برای تو زند
گر بر سر خاک من گیاهی روید
از هر برگی بوی وفای تو زند
شاعر از كوچه ي مهتاب گذشت ليك شعري نسرود نه كه معشوقه نداشت نه كه سرگشته نبود سالها بود دگر كوچه ي مهتاب خيابان شده بود!!
عشق یعنی پاک ماندن در فساد
آب ماندن در دمای انجماد
در حقیقت عشق یعنی سادگی
در کمال برتری افتادگی
سیراب شدم
از پاکی نگاهت
تطهیر یافتم
در معبد چشمانت
در ورای فکرها
تورا چگونه بسرایم ؟
که شب
در نگاه ژرف تو
آرام
نشسته
پـ ـلک هایـ ـت را ببند
و هـ ـاشور بزن
اَطراف هـ ـر چه این طرف هاسـ ـت
میـ ـدانی...
تو
آخـــــــرین طرح از سیاه قلم چشـــــمهایمی
سحر بلبل حکایت با صبا کرد
که عشق روی گل با ما چه ها کرد
از آن رنگ رخم خون در دل افتاد
و از آن گلشن به خارم مبتلا کرد
اي كــاش آهنگ محبت بودم و بــرايت آهنگ عشق را مي سـرودم.اي كاش قطره ي اشك بودم و از چشمهايت جاري مي گشتم.ولي افسوس كه نه آهنگ هستم ونه اشك چشمان پر مهرت.ولي هرچه هستم تا آخـرين قطره خـوني كــه در رگ دارمدوستـت دارم
__ دختـرک رفت ولی زیر لب این را می گفت: ___________________
_______________________________ " او یقیناً پی معشوق خودش می آید ! " ___________________
_____________ پسرک ماند ولی روی لبش زمزمه بود: _______________________________
_____________________ مطمئناً که پشیمان شده بر می گردد ! ___________
_________________________________________ عشق قربانی مظلوم غرور است هنوز ــــــــــــــــــــــ
.
شهر خالی جاده خالی کوچه خالی خانه خالی
جام خالی سفره خالی ساغر و پیمانه خالی
کوچ کرده دسته دسته اشنایان عندیبان
باغ خالی باغچه خالی شاخه خالی لانه خالی
وای از دنیا که یار از یار میترسد
غنچه های تشنه از گلزار میترسد
عاشق از اوازه ی دلدار میترسد
پنجه ی خمیازه را از کار میترسد
شه سوار جاده هموار میترسد
این طبیب از دیدن بیمار میترسد
سوار بر بال باد ، همرا با پرستوهای عاشق فاصله ها را در نوردیدم و به دیار عشق پرواز کردماز باد سفر را آموختم و از ابر باریدن رااز شمع ایثار را فراگرفتم و از پروانه سوختن را
درخت همه فروتنی بود و خاک همه بخشش
مرغ عاشق همه بیقراری و گل ناز کردن
چشمه جوشش عشق بود و کوه ایستادن
دریا همه نعمت و طاق آسمان پناه
پرنده نغمه خوانی بود و رود نواختن
خورشید خنده بود و شب سکوت
بهار روییدن و پاییز نقاشی کردن
و من در این رویش دوباره در وهم و خیال
نالان از این همه بیخبری و شیدایی
دور خود می چرخم و از خود می پرسم
پس درد کشیدن چه؟
چه کسی درد عشق را یادم داد ؟
بافتن پرنیان صبر را از که آموختم ؟
درس مردن و دوباره زاده شدن در عشق
را کدام استاد به من آموخت؟
هوای تو بارانی است..
و من کویرترین بیابان تف داده زمینم!
به دادم برس...به داد ترکهای قلبم
ببار بر من و بی تابم کن در خویش!
که من افسون شده احساس تو گشتم...
اندوه پرست
کاش چون پائیز بودم...کاش چون پائیزبودم
کاش چون پائیز خاموش وملال انگیزبودم
برگهای آرزوهایم یکا یک زرد میشد
آفتاب دیدگانم سرد می شد
آسمان سینه ام پردرد می شد
نا گهان طوفان اندوهی بجانم چنگ میزد
اشکهایم همچو باران
دامنم را رنگ می زد
وه...چه زیبا بوداگرپائیزبودم
وحشی وپرشور ورنگ آمیز بودم
شاعری درچشم من می خواند...شعری آسمانی
درکنارم قلب عاشق شعله می زد
درشرارآتش دردی نهانی
نغمه ی من ...
همچوآوای نسیم پرشکسته
عطرغم میریخت بردلها ی خسته
پیش رویم:
چهره ی تلخ زمستان جوانی
پشت سر؛
منزلگه اندوه ودرد وبدگمانی
کاش چون پائیز بودم...کاش چون پائیزبودم.
موعد برسد، ساعت کوکی دارم
عاشق شده ام کلّه ی پوکی دارم
تنها آدرس برای منکافی نيست
از خانه ی معشوق کروکی دارم
غروبِ بی کسی هایم
در این خلوت نشینی ها
طلوعِ ، اقتدارِ
صبح ِ فردا می شود
با تو ...
داغـــی ِ لب هایـــم ،
سردی ِ بی نظیـــر لب هایت را می خواهــــد !
عمریستـــــــ منتظــــر حرفـــی ام از جنــس بوســــ.ـــه !
می خواهم با کسی رهسپار شوم که دوستش می دارم
نمی خواهم بهای این همراهی را با حساب و کتاب بسنجَم
یا در اندیشه خوب و بَدَش باشم.
نمی خواهم بدانم دوستم می دارد یا نه.
می خواهم بروم با آنکه دوستش می دارم.
تو از اول هم با من یار نبودیعاشق لحظه ی دیدار نبودیپس چرا رو زندگیم تو پا گذشتیامدی اما تو زود تنهام گذاشتیتو دین عاشقت را ادا نکردتو به عا شقت دیگه وفا نکردیخیلی زود عهدی که بستیم و شکستیخیلی زود رشته عشقمون و گسستیحالا من موندم و یه قلب ویروننمی خوام ببینیم زار و پریشونتو رفتی و ندانستی که من اشفته حالمبرای با تو بودن بیقرارم
خاموش چون رفتار برکه است
- در غروب
که خورشيد را به بازتاب نشسته است
- چشمان ام
گاه که آیینه دار چشمان توست
پلک مبندی – بانو
----------