دوست میدارم من این نالیدن دلسوز را
تا به هر نوعی که باشد بگذرانم روز را
شب همه شب انتظار صبح رویی میرود
کان صباحت نیست این صبح جهان افروز را
Printable View
دوست میدارم من این نالیدن دلسوز را
تا به هر نوعی که باشد بگذرانم روز را
شب همه شب انتظار صبح رویی میرود
کان صباحت نیست این صبح جهان افروز را
اجدادت
بیش از همه چیز
همه وقت
بودند، بودنی
با تجاربی حتی کمتر
و تو
هرگز نبوده ای
حتی لحظه ای، اندکی
با تجاربی فراتر حتی
فقط لینکی
به نمی دانم کجا !
امید خسته ام از پای ننشست
نگاه تشنه ام در جستجو بود
در آن هنگامه ی دیدار و پرهیز
رسیدم عاقبت آن جا که او بود
داغ گلوله را ببين، بر تنِ نازنين ترين!
ببين كه رقص مرگ را، چه پيچ و تاب مي دهد!
ببار بر كويرِ من! بر اين عطش زار سخن!
نهال تشنه ي مرا، اشك تو آب مي دهد!
اي از سپيده آمده! در اين حراج عربده!
خلوت تو به چشم من، فرصت خواب مي دهد!
دل گوچولو،دل دیوننه
دیگه نرو از خونه
پشیمون می شی،پریشون می شی
نمی دونی دیوونه
دردا و حسرتا که عنانم ز دست رفت
دستم نمیرسد که بگیرم عنان دوست
رنجور عشق دوست چنانم که هر که دید
رحمت کند مگر دل نامهربان دوست
گر دوست بنده را بکشد یا بپرورد
تسلیم از آن بنده و فرمان از آن دوست
گر آستین دوست بیفتد به دست من
چندان که زندهام سر من و آستان دوست
بی حسرت از جهان نرود هیچ کس به در
الا شهید عشق به تیر از کمان دوست
چه تشبه جالبی
تنها ترين من تنها نذار منو
تنها سفرنكن سفر نكن
اين دل شكسته ي
از ياد رفته رو ديوونه تر نكن
----------------
سلام جلال خوبي؟؟؟ امروزميپرم
نگارا، بیتو برگ جان ندارم
سر کفر و غم ایمان ندارم
به امید خیالت میدهم جان
وگرنه طاقت هجران ندارم
مرا گفتی که: فردا روز وصل است
امید زیستن چندان ندارم
دلم دربند زلف توست، ورنه
سر سودای بیپایان ندارم
سلام حاج مهدی. بد نیستیم!
خب به سلامتی.
مادر موسی چو موسی را به نیل
در فکند از گفته ی رب جلیل
خود ز ساحل کرد با حسرت نگاه
گفت که ای فرزند خرد بی گناه
گر فراموشت کند لطف خدا
چون رهی زین کشتی بی نا خدا
----------------
اگر عشقت به جای جان ندارم
به زلف کافرت ایمان ندارم
چو گفتی ننگ می داری ز عشقم
غم عشق تو را پنهان ندارم
تو می گفتی مکن در من نگاهی
که من خونها کنم تاوان ندارم
من سرگشته چون فرمان نبردم
از آن بر نیک و بد فرمان ندارم
چو هر کس لطف می یابند از تو
من بیچاره آخر جان ندارم