ز کشت خاطرم جز غم نروید
ز باغم جز گل ماتم نروید
ز صحرای دل بیحاصل مو
گیاه ناامیدی هم نروید
Printable View
ز کشت خاطرم جز غم نروید
ز باغم جز گل ماتم نروید
ز صحرای دل بیحاصل مو
گیاه ناامیدی هم نروید
دگر نه عزم سیاحت کند نه یاد وطن
کسی که بر سر کویت مجاوری آموخت
من آدمی به چنین شکل و قد و خوی و روش
ندیدهام مگر این شیوه از پری آموخت
تو ای عشق و تمام وجودم
تو بودو نبودم
فدای رخ تو همه عالم !
مرا ببخش اگر لحظه هایم آبی نیست
ببخش اگر نفسم ، سرد و زرد و زنگاری است
بهشت من ! به نسیم تبسمی دریاب
جهان- جهنم ما را- ، که غرق بیزاری است
تا سر زلف تو در دست نسیم افتاده است
دل سودا زده از غصه دو نیم افتاده است
تسلیم تو سعدی نتواند که نباشد
گر سر بنهد ور ننهد دست تو بالاس
سکوت می کنم و عشق ، در دلم جاری است
که این شگفت ترین نوع خویشتن داری است
تمام روز ، اگر بی تفاوتم ؛ اما
شبم قرین شکنجه ، دچار بیداری است
رها کن آنچه شنیدی و دیده ای ، هر چیز
به جز من و تو و عشق من و تو ، تکراری است
تا معطر کنم از لطف نسیم تو مشام
شمه ای از نفحات نفس یار بیار
رحمت نکند بر دل بیچاره فرهاد
آن کس که سخن گفتن شیرین نشنیدست
از دست کمان مهره ابروی تو در شهر
دل نیست که در بر چو کبوتر نطپیدست
ز بخت خفته ملولم بود که بیداری
به وقت فاتحه صبح یک دعا بکند