-
نياوردم به جا من بندگي را
وبالم كرده ام شرمندگي را
ندادم گوش برفرمانت ای دوست
ومي دانم كه می گويي چه پُررّوست
زبس از آدميّت گشته ام دور
نكردم اعتنا بر لوح و منشور
لذا با عرض پوزش من از امروز
و با شرمندگي و از سر سوز
شوم مستعفی از شغلی كه دادي
و نام آدمی بر آن نهادی
اگر باشد جواب نامه مثبت
و استعفا قبول افتد ز سويت
خدايي را در حق ّاين خطا كار
در حق بندۀ مستعفی زار
به جا آور ز روی لطف و ياری
كه باشد از صفات ذات باری
کارآگاه بازی چیه بابا من چون خودم شعر را گذاشته بودم قبلا یادم بود همین جوری گفتم
شما مدرک خواستید مستر جلال
-
یک بار
با ساکی از لباس
وسط خیابان ولیعصر آن جا رسیدی
ماشینها بوق میزدند
بار بعد
فرصت کمتر بود
با کیفدستیات،
یک دفتر شعر
در یک تلفن همگانی به آخر خط رسیدی
شمارهای در ذهنت نبود
در باجه را بستی
برای گوش کر بوقها
برای اعداد
از صفر تا نه
بفهمند یا نه
شعر خواندی
خیال کردی
با کسی که باید حرف زدی
شق و رق آمدی بیرون
دوزاریات را دادی
به زن متعجبی که به شیشه میزد
و رفتی
میدونم بابا. هم شما گذاشتی یه بار. من هم یه بار دیگه گذاشتم و الان هم بار سوم.
یه بار دیگه هم سارا خانوم نقل قول میکنن که این چه وضعشه میشه 4 بار!
-
یک ره ز ره دجله منزل به مدائن کن
وز دیده دوم دجله بر خاک مدائن ران
خود دجله چنان گرید صد دجلهی خون گویی
کز گرمی خونابش آتش چکد از مژگان
بینی که لب دجله کف چون به دهان آرد
گوئی ز تف آهش لب آبله زد چندان
از آتش حسرت بین بریان جگر دجله
خود آب شنیدستی کاتش کندش بریان
بر دجلهگری نونو وز دیده زکاتش ده
گرچه لب دریا هست از دجله زکات استان
گر دجله درآموزد باد لب و سوز دل
نیمی شود افسرده، نیمی شود آتشدان
چه "ی" بارانی شده امشب!!!!
-
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
Bedroom at Arles,Vincent Van Gogh, 1888
نمیتوانم تکان بخورم
باید روی این تخت خوابم بردهباشد
صبح زیر اتاق را امضا کرد و
رفت مزرعهی آفتابگردان
پنجره باز نمیشود
خیلی تنها هستم
سلام
سلام
توریستهای موزهی لوور
-
روزي كه با تبربه سراغ تو آمدم
رنگ از رخ تمام خدايان پريده بود
پاي ستاره لنگ خداخسته ماه گيج
خورشيد در مقابل من قدكشيده بود
ديگر چه جاي شعر و شكايت كه باغبان
اين سيب را براي من از شاخه چيده بود
من هاج و واج وخيره به تكراريك گناه
انگار هرچه بود به پايان رسيده بود
-
در انار ِ عطرآگین
آسمانی متبلور هست.
هر دانه
ستارهیی است
هر پرده
غروبی.
آسمانی خشک و
گرفتار در چنگ سالیان.
انار پستانی را ماند
که زمانش پوستواری کرده است
تا نوکش به ستارهیی مبدل شود
که باغستانها را
روشنی بخشد.
کندوییست خُرد
که شاناش از ارغوان است:
مگسان عسل آن را
از دهان زنان پرداختهاند.
چون بترکد خندهی هزاران لب را
رها خواهد کرد!
فکر کنم تکرای بود:دی
-
در حضورش ماه را بيچشم گريان راه نيست
قصّهاي تلخ است باري چشم گريان مرا
آشنايي نيست چشمان مرا جز اشك تلخ
بشنويد اين داستان حال گردان مرا
من یادم نیست
-
آموزگار:
کدام دختر است
که به باد شو میکند؟
کودک:
دختر همهی هوسها.
آموزگار:
باد، بهاش
چشم روشنی چه میدهد؟
کودک:
دستهی ورقهای بازی
و گردبادهای طلایی را.
آموزگار:
دختر در عوض
به او چه میدهد؟
کودک:
دلک ِ بیشیله پیلهاش را.
آموزگار:
دخترک
اسمش چیست؟
کودک:
اسمش دیگر از اسرار است!
-
تو هم اگر مثل او یاد روزهای تلخ رفته قلبت را
تا كرده بود شاید ....
شاید همین گونه می خواندی كه او می خواند
او كه خاكستر خاطره ها را بر هم می زند
او كه از قشنگترین ،بهترین لحظه های رفته
صد سینه سخن دارد
او كه خوانده و می خواند
آشنا بود امروز تو ادبیات نذاشتینش؟
-
دزد این گوشوارهها خواب رفته
به صداها این گوشها دیگر
دل نمیدهند
سکوت رفتهاند
به صدای خوابهای دزدشان
آره. از لورکا هست.