تا بدين منزل نهادم پاي را
از در اي كاروان بگسسته ام.
گر چه مي سوزم از اين آتش به جان،
ليك بر اين سوختن دل بسته ام.
Printable View
تا بدين منزل نهادم پاي را
از در اي كاروان بگسسته ام.
گر چه مي سوزم از اين آتش به جان،
ليك بر اين سوختن دل بسته ام.
مهـــر منيــر را نبـــود جامـــه سيـــاه
اي آفتاب حُسن! سيه پوش كيستي؟
امشب كمند زلف تو را تاب ديگري ست
اي فتنه! در كمين دل و هوش كيستي؟
ما لاله سان! زداغ تو نوشيم خون دل
تو همچو گل، حريف قدح نوش كيستي؟
اي عندليب گلشن شعر و ادب «رهي»
نالان به ياد غنچه خـامــوش كيستــي؟!
ياد با آن روزگاران ياد باد
روز وصل دوستداران ياد باد
دوران شکوه باغ از خاطرمان رفتهست
امروز که صف در صف خشکيده و بيباريم
دردا که هدر داديم آن ذات گرامي را
تيغيم و نميبريم، ابريم و نميباريم
ما خويش ندانستيم بيداريمان از خواب
گفتند که بيداريد؟ گفتيم که بيداريم
من راه تو را بسته، تو راه مرا بسته
اميد رهايي نيست وقتي همه ديواريم
مي پري از روي چشم سبز يك مرداب
يا كه مي شويي كنار چشمة ادراك بال و پر؟
هر كجا هستي، بگو با من.
روي جاده نقش پايي نيست از دشمن.
آفتابي شو!
مي پري از روي چشم سبز يك مرداب
يا كه مي شويي كنار چشمة ادراك بال و پر؟
هر كجا هستي، بگو با من.
روي جاده نقش پايي نيست از دشمن.
آفتابي شو!
وه که در عشق چنان میسوزم
که به یک شعله جهان میسوزم
شمع وش پیش رخ شاهد یار
دم به دم شعله زنان میسوزم
سوختم گر چه نمییارم گفت
که من از عشق فلان میسوزم
رحمتی کن که به سر میگردم
شفقتی بر که به جان میسوزم
با تو یاران همه در ناز و نعیم
من گنه کارم از آن میسوزم
سعدیا ناله مکن گر نکنم
کس نداند که نهان میسوزم
مثل پيله پوک پوکم پوک پوک
از درون خويش داغان می شوم
من که از جمع شما ها خسته ام
همدم کوه و بيابان می شوم
آنچه از احوال مجنون گفته اند
صد بيابان برتر از آن می شوم
خوب می دانم که می آيد شبی
از وجود خود پشيمان می شوم
مست آن ترک به کاشانه من بود امروز
وه چه غوغا که نه در خانهی من بود امروز
وای بر غیر اگر یک دو سه روزی ماند
با من این نوع که جانانهی من بود امروز
بی لبت خون دلی بود که دورم میداد
می که در ساغر و پیمانهی من بود امروز
بسکه شب قصهی دیوانگی از من سر زد
بر زبان همه افسانهی من بود امروز
شرح ویرانگی جغد غم از وحشی پرس
زانکه یک لحظه به ویرانهی من بود امروز
زندگی رسم خوشایندیست
زندگی بال و پری دارد با وسعت مرگ
پرشی دارد اندازه عشق
زندگی چیزی نیست که لبه طاقچه عادت از یاد من و تو برود
زندگی ضرب زمین در ضربان دل ماست
زندگی سوت قطاریست که در خواب پلی می پیچد