میخوام امشب با خدام شکوه کنم شکوه های دلمو تو میدونی
بگم ای خدا چرا بختم سیاست چرا بخت من سیاست تو میدونی
پنجره بسته میشه شب میرسه چشام اروم نداره تو میدونی
؟ اگه امشب بگذره فردا میشه مگه فردا چی میشه؟ تو میدونی
Printable View
میخوام امشب با خدام شکوه کنم شکوه های دلمو تو میدونی
بگم ای خدا چرا بختم سیاست چرا بخت من سیاست تو میدونی
پنجره بسته میشه شب میرسه چشام اروم نداره تو میدونی
؟ اگه امشب بگذره فردا میشه مگه فردا چی میشه؟ تو میدونی
به دست هاي تو محتاجم اي هميشه ي من
به شعله اي كه بپيچد به خود شرارم را
مگر تو ذوب كني انجماد را در من
مگر قرار تو سامان دهد قرارم را
چقدر در بزنم، شرم مي كنم از خود
چقدر بشنوم از دوستان«ندارم» را؟
بيا مقابل چشمان خسته ام، اي چشم!
شبي مرور كنم نقشه ي فرارم را
بيا كه مرگ زماني ست مي كشد در خود
دقيقه هاي بدون تو انتظارم را
شتاب كن كه نمي بيني ام دگر اي دوست
شتاب كن كه بيابي مگر مزارم را
سلام
اگر ان ترک شیرازی بدست ارد دل ما را
به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را
ای دوست مبین خطا گناهم، این نیست نخست اشتباهم
هر روز ز مستی و خماری، زین سان کنم اشتباه کاری...
چه خبر!!
یک بستهی پستیام
آدرس فرستنده و گیرندهام پاک شدهاست
از این سو به آن سو
مردم کمی نگاهم میکنند
شانه بالا میاندازند
سپاس گزاری میکنم
آهسته برمیگردم
مادر همیشه میگوید
هنگام تولد
روی پیشانیی من نوشته بود :
با احتیاط !
شکستنیست
سلام
محمد عکس قبلی بهتر بود. چکارش کردی؟
تو و می چون ناله کشیدن ها منو چون گل جامه دریدن ها ز رقیبان خاری دیدنها
دلم از خون کردی ، چه بگویم چون کردی ، دردم افزون کردی ...
برو ای از مهر و وفا عاری برو عاری ز وفاداری که شکستی چون زلفت عهد مرا
دریغ و درد از عمرم که در وفایت شد طی ....
ستم به یاران تا چند جفا به عاشق تا کی ؟
نمیکنی ای گل یک دم یادم که همچو اشک از چشمت افتادم
من شعر ندارم.تا برم خونه
فروختم!!!
پشت کوه
وقت عشقبازی باران و آفتاب
میگیرم رنگین کمان را
میروم
بنفش
نیلی
آبی
سبز
زرد
نارنجی
قرمز
نردبان را هل میدهم
روی ابری میخوابم
فراموش میکنم
بنفش
نیلی
آبی
سبز
زرد
نارنجی
قرمز
و باران را
باران را که میخواستم...
حیف. چطور دلت اومد؟
ميدانم
حالا سالهاست که ديگر هيچ نامهاي به مقصد نميرسد
حالا همه ميدانند که همهي ما يکطوري غريب
يک طوري ساده و دور
وابستهي ديرسالِ بوسه و لبخند و علاقهايم.
ميشد آن کس که جز او جان سخن کس نشناخت
من هميديدم و از کالبدم جان ميرفت
چون هميگفتمش اي مونس ديرينهي من
سخت ميگفت و دلآزرده و گريان ميرفت
گفتم اکنون سخن خوش که بگويد با من
کان شکر لهجهي خوشخوان خوش الحان ميرفت
شما هم غزل خانوم؟!