عشق تو هر شب برانگيزد ز جانم رستخيز
چون تو بگريزي و بگذاري به تنهايي مرا
چشمهي خورشيد را از ذره نشناسم همي
نيست گويي ذرهاي درديده بينايي مرا
غزنوی
Printable View
عشق تو هر شب برانگيزد ز جانم رستخيز
چون تو بگريزي و بگذاري به تنهايي مرا
چشمهي خورشيد را از ذره نشناسم همي
نيست گويي ذرهاي درديده بينايي مرا
غزنوی
اندر دل بی وفا غم و ماتــــم باد***آن را که وفا نیست ز عالم کم باد
دیدی که مرا هیچکسی یاد نکرد***جز غـم که هزار آفرین بر غم باد
مولانا
در نهانخانه عشرت صنمي خوش دارم * کز سر زلف و رخش نعل در آتش دارم
عاشق و رندم و ميخواره به آواز بلند * وين همه منصب از آن حور پريوش دارم
حافظ
مو احوالم خرابه گر تو جويي
جگر بندم کبابه گر تو جويي
ته که رفتي و يار نو گرفتي
قيامت هم حسابه گر تو جويي
باباطاهر
همه عمر بر ندارم سر از این خمار مستی
که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی...
تو نه مثل آفتابی که حضور و غیبت افتد
دگران روند و آیند و تو همچنان که هستی...
سعدی شیرین سخن
یاد باد آنکه بروی تو نظر بود مــــــــــرا***رخ و زلفت عوض شام و سحر بود مرا
یاد باد آنکه ز نظارهی رویت همه شـب***در مه چــــــــــــارده تا روز نظر بود مرا
یاد باد آنکه ز رخسار تو هر صبحدمــی***افق دیده پر از شــــعلهی خور بود مرا
یاد باد آنکه ز چشم خوش و لعل لب تو***نقل مجلس همه بادام و شکر بود مرا
خواجوی کرمانی
آنچنان کز رفتن گل خار ميماند به جا
از جواني حسرت بسيار ميماند به جا
آه افسوس و سرشک گرم و داغ حسرت است
آنچه از عمر سبکرفتار ميماند به جا
صائب تبریزی
ای بر دل زارم از تو آزار،لذیذ
وز لعل لبت تلخی گفتار لذیذ!
زهری است نگاه تو به غایت مهلک
شهدی است تکلم تو بسیاز لذیذ
مولانا حکیم ملا محمد فضولی بغدادی(بیاتلی)
ذرات من ز مهر تو مهر خالي نميشوند
گر ذره ذره ميکني از فتنهجو مرا
در عاشقي مرا چه گنه کافريدگار
خود آفريده عاشق روي نکو مرا
اقبال محتشم که چو طبعش بلند بود
افراخت سر به سجدهي آن خاک کو مرا
محتشم کاشانی
آدیم عاشیق پکر،مرد و مردانا
جانیندان گئچن وار،میدانا گلسین!
کؤکسه مده دنیزلر جوشوب ،بولانار
بوغولماق ایسته یه ن،عؤممانا گلسین
ص.تبریزی