مرگ من روزی فرا خواهد رسید
روزی از این تلخ شیرین روزها
روز پوچی همچو روزان دگر
سایه ای زامروزها ، دیروزها !
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
Printable View
مرگ من روزی فرا خواهد رسید
روزی از این تلخ شیرین روزها
روز پوچی همچو روزان دگر
سایه ای زامروزها ، دیروزها !
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
آي آدمها
كه در ساحل نشسته
شادوخندانيد........
(نيما)
(شرمنده رفرنس دم دستم نبود)
ببخشيد
در شرار آتش دردي نهاني
نغمه ي من .....
هم چو آواي نسيم پر شكسته
عطر غم مي ريخت بر دلهاي خسته
پيش رويم :
چهره ي تلخ زمستان جواني .
پشت سر :
آشوب تابستان عشق ناگهاني .
سينه ام :
منزل گه اندوه و درد و بدگماني .
كاش چون پاييز بودم.....كاش چون پاييز بودم
من عمارت نپذيرم كه خرابم كردي
اي خراب از مي تو...هركي درين بنيادند
اي خدا رحم كن آنرا كه مرا رحم نكرد
به صفات توكه در كشتن من استادندند
بي خودم كن كه از آن حالتم آزادي هاست
بنده آن نفرم كز خودخود آزادند
(مولانا)
دامنم را رنگ مي زد
وه...چه زيبا بود اگر پاييز بودم
وحشي و پر شور و رنگ آميز بودم
ملولان همه رفتند........درخانه ببندید
بران عقل ملولانه همه جمع بخندید
............
ملولان به چه رفتید...که مردانه درین راه
چوفرهادوچوشدداد .......دمی کوه نکندید
(مولانا)
توضیح:
ای با با خودمم که دال دادم.........شایدم دل دادم؟
ديگر نكنم ز روي ناداني
قرباني عشق او غرورم را
شايد كه چو بگذرم از او يابم
ان گمشده ي شادي و سرورم را
ان كس كه مرا نشاط و مستي بود
ان كس كه مرا اميد و شادي بود
هرجا كه نشست بي تامل گفت:
او يك زن ساده لوح عادي بود
فروغ [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
در ميان من و تو فاصله هاست .
گاه مي انديشم ،
- مي تواني تو به لبخندي اين فاصله را برداري !
تو توانايي بخشش داري .
دستاي تو توانايي آن را دارد ؛
- كه مرا،
زندگاني بخشد .
چشمهاي تو به من مي بخشد
شور عشق و مستي
و تو چون مصرع شعري زيبا،
سطر برجسته اي از زندگاني من هستي
(حمید مصدق)
ياري به من بده كه در او بينم
يك گوشه از صفاي سرشت تو
يك شب ز لوح خاطر من بزداي
تصوير عشق و نقش فريبش را
خواهم به انتقام جفاكاري
در عشقش تازه فتح رقيبش را
آه اي خدا كه دست توانايت
بنيان نهاده عالم هستي را
بنماي روي و از دل من بستان
شوق گناه و نقش پرستي را
راضي مشو كه بنده ناچيزي
عاصي شود بغير تو روي آرد
راضي مشو كه سيل سرشكش را
در پاي جام باده فرو بارد
از تنگناي محبس تاريكي
از منجلاب تيره اين دنيا
بانگ پر از نياز مرابشنو
آه اي خداي قادر بي همتا
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
از بهار
حظ ّ تماشائي نچشيدم،
كه قفس
باغ را پژمرده مي كند.
***
از آفتاب و نفس
چنان بريده خواهم شد
كه لب از بوسه نا سيراب.
برهنه
بگو برهنه به خاكم كنند
سرا پا برهنه
بدان گونه كه عشق را نماز مي بريم،-
كه بي شايبه حجابي
با خاك
عاشقانه
در آميختن مي خواهم
جاویدان(شاملو)