بازي آرسنال و ليدز در جريان است و پيش از پايان نيمه اول دوربين تلويزيوني صحنه جالبي را شكار مي كند ، صحنه خميازه كشيدن جك ويلشاير و اين زبان حال تمام نيمه اول بود . حالا بازي به حول و حوش دقيقه هفتاد رسيده . تمامي تلاشهاي تيم به نتيجه نرسيده و بي دقتي آزار دهنده اي در نزد مهاجمان تيم وجود دارد ، يك جورايي كلافه و بي حوصله شده ايم ،امشب قرار است اسطوره به زمين بيايد ... همه منتظر هستيم .
كم كم دلشوره هايم زياد و زياد تر مي شود . خدايا نكند كار به بازي تكراري كشيده شود . خدايا نكند همين جوري ودر اثر يك سهل انگاري و اتفاق و يا چه مي دانم به هر دليل ديگري توپ وارد دروازه ما شود و.... ليدزي ها هم كم كم دارند مسلط تر نشان مي دهند و به نظر ميرسد سازمان دهي شان دارد مرتب تر و منظم تر مي شود ، تماشگرانشان هم كه ورزشگاه را روي سر گذاشته اند و ... همه منتظر هستيم .
امشب خيلي ها به ورزشگاه آمده و در ميان تماشاگران نشسته اند ، دوربين تلويزيوني مرتب در حال شكار آنان است ، خنده كوتاهي به لبانم مي نشيند ، فرزند ديويد بكهام هم لباسي با آرم آرسنال پوشيده . دوربين تلوزيوني به شكار خودش ادامه مي دهد . در ميان تعجب نصري را ميبينم . اخم هايم درهم كشيده ميشود با خود مي گويم : هي تو ديگر اينجا چه مي خواهي . امّا او هم آمده تا چيزي را ببيند . همه آمده اند تا بازگشت قهرمان راتماشا كنند و ببيند او چه مي كند . به نظر مي رسد كارگردان تلويزيوني هم در حال آماده سازي فضاست ، ما بين تماشگران مي چرخد ،پلاكاردها ،پيراهن ها ،شماره ها ، نمي دانم چرا ولي ناخود اگاه يك جمله در ذهنم جرقه ميزند IT,S SHOW TIME و... همه منتظر هستيم .
هانري به زمين مي آيد ،پيراهن آرسنال را با تمام وجودش مي بوسد ،ورزشگاه سراسر شور و هيجان است و من غرق در خاطرات . اشك هايي از سر شوق و يا نمي دانم دلگيري و يا چه مي دانم همان كه همگان مي گويند نوستالژي ،وجودم را فرا مي گيرد . مثل يك فيلم سريع همه چيز از جلوي چشمانم در حال رد شدن است . روزهايي كه مي نشستيم و با خيال خيلي راحت تر از حالا به تماشاي جادويش مي نشستيم و او همه كار براي ما مي كرد . گل به مادريد هاي مغرور در سانتياگو برنابيو ،گل با پشت پا به ميدلزبورو ،گل جادويي اش به منچستريونايتد در حالي كه پشت به دروازه حريف بود و آن چرخش ناگهاني اش كه بارتز و تمام منچستري ها را ميخكوب كرد ،گل رويايي اش به تاتنهام و آن شيرجه روي زانو رفتنش و... خدايا چه مي گويم . حالا او دوباره برگشته ، دوربين هم مدام روي اوست .
قهرمانم را برانداز مي كنم ، به طور آشكاري مسن تر شده ، كمي چاق و كُند به نظر ميرسد . در يكي دو صحنه آنطور كه انتظار دارم واكنش نشان نمي دهد و به نظر ميرسد كه در آمادگي كاملي قرار ندارد . كمي دلشوره دارم و نگران قهرمانم هستم . آيا او به توقعات ما و شور تماشگران و... پاسخ مي دهد ؟
بازي ادامه دارد و.... همه منتظر هستيم .
ناگهان آن لحظه جادويي فرا ميرسد ،پاس بسيار زيباي سونگ و فرار ناگهاني هانري به پشت مدافعان ،در لحظه تصاحب بار ديگر چالاكي اش را ميبينم ،قهرمان هنوز هم همان استيل را دارد ،پاي راستش را براي ضربه زدن آماده مي كند با همان فرم هميشگي و دير آشناي ما . آره او خودش است ، ديگر نشاني از كُندي و سن بالا و عدم آمادگي نيست و به مانند پلنگي چالاك آماده شكار مي شود ، شوت به دروازه حريف و لحظه انفجار فرا مي رسد .
حالا ديگر انتظار به پايان رسيده و ورزشگاه منفجر شده است . همه به همان چيزي كه منتظرش بودند رسيده اند ،هانري مي داند چه كرده ، او روياي همه را به واقعيت تبديل كرده ، شادي ديوانه وارش اين را مي گفت و به يقين مي گويم كه هيچ گاه او را اين چنين از خود بي خود نديده بودم .
تماشاگران به پا خواسته اند ، من هم ايستاده ام و براي او به مانند ديگران دست مي زنم . اشك و لبخند و سرخوشي و شوق و لذت و .. همه چيز با هم آمده است .
او چيزي را براي آرسنال آورد كه مدت ها از وجودش بي بهره بوديم . او يك گل رويايي و در يك شب رويايي به ثمر رساند و باور عميق دارم كه اين گل در ذهن همه هواداران براي هميشه ثبت خواهد شد . او نشان داد كه جوهر ذاتي يعني چه .
ساعاتي از نيمه شب گذشته ،فردا صبح بايد به سر كار بروم و كار و فعاليت روزانه مجدا" آغاز مي شود .احساس مي كنم كه فيلمي ملودرام با پاياني خوش را ديده ام .
با خودم نجوا مي كنم ،
هانري از تو متشكرم كه اجازه دادي روياهايمان ادامه پيدا كند .
تقديم به همه عاشقان ارسنال
نویسنده: احمد گوجانی
منبع: Gunnerstrus