من امشب موفق شدم اولین قسمت مختارنامه رو ببینم.
کیفیت تصویر برداری خیلی خوبه ولی بازی بازیگرای امشب خیلی ضعیف بود.
قحطی بازیگر اومده بود این عرب نیا رو کردن نقش اول با اون صدای مزخرفش؟:2:
Printable View
من امشب موفق شدم اولین قسمت مختارنامه رو ببینم.
کیفیت تصویر برداری خیلی خوبه ولی بازی بازیگرای امشب خیلی ضعیف بود.
قحطی بازیگر اومده بود این عرب نیا رو کردن نقش اول با اون صدای مزخرفش؟:2:
اتفاقا عرب نیا برای این نقش عالیه.
اون یه الف بچه که مخ عمرسعد و شمر لعین رو به کار گرفت خیلی رو اعصاب بود.
فقط این بنده خدا که از آخر مبارزه کرد و کشته شد(اسمشو ادم رفت)، خیلی کم تحرک بود.
خدا کنه برای مبارزات امام حسین(ع) و قمربنی هاشم(ع) از شمشیرزن های حرفه ای استفاده کرده باشن.
پیر مرد بود دیگه نمیتونسن وسط میدون برقصه که:31: ولی زورش زیاد بود.اگه از همون اول شمشیرشو از تو قلاف در میاورد خسته نمیشد.
فکر کنم داری درباره یارای امام حسین صحبت می کنی نه شمر و عمر سعد .نقل قول:
غلط کردم بابا دارم درباره کسی که اون نقشو بازی کرده حرف میزنم نه درباره واقعیت . بعدش من گفتم که قوی بود:31:
آره عرب نیا برای این بازی بهتره مخصوصا چشمهاش...نقل قول:
حرف زدنش هم که آرومش جذبه داره چه برسه به اینکه بخواد فرباد بکشه...
در مورد اون بچه هم حماقت و پستی عمر رو رسوند
ذبیر هم درسته پیر بود ولی اینها زمان جوانیهاشون جنگهای زیادی داشتند و ورزیده بودند
در کل اگر دقت کنید میبینید اون موقع این شعار الان نبود یعنی مبارز برتر یعنی فکر برتر نه زوربرتر...مثلا اگر یکی از سربازها نیزه رو به طرف دشمن میبرده دیگه از فکرش استفاده نمیکرده که تغییر مسیر بده یا توی مبارزه از فکر استفاده کنند...
ولی خب امامان فکر را توی رزم استفاده میکردند
بعد هم مثلا زره ها و لباسهای جنگی رو ببینی متوجه میشی چقدر سنگین هست بعد با این زره نمیشه مثل الان ورزش رزمی مثل کنگ فو و نینجا انجام داد که...کلا این چیزا نبوده
ورزشهای رزمی از ایران و چین شروع شد مثلا ایران خود خشایارشاه توی رزمهاش خیلی عالی کار میکرده به عبارتی رزمی کار بوده
این قسمت یکی از بهترین ها بود. واقعاً عالی بود. به خصوص صحنه ی نماز ظهر عاشورا.
نماز عاشورا اشکمون در اورد..
بنظر من اضافه کردن بودجه برای بهتر گرفتن صحنه های عاشورا کامل توی نماهاش تاثیر گذاشت.بعضی از نما پر خرج وبا کیفیت بود و بعضی ساده و سرهم شده. ولی بهتر بود از اول بیشتر خرج میکردن ارزششو داشت.در کل عالیه.
اینجا میتونی مجازات هر کسی رو ببینید
کد:http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%85%D8%AE%D8%AA%D8%A7%D8%B1_%D8%A7%D8%A8%D9%88%D8%B9%D8%A8%DB%8C%D8%AF_%D8%AB%D9%82%D9%81%DB%8C
جلد شماره جدید همشهری جوان
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
میتونستن صحنه جنگو بهتر از این درست کنن:13:
تائید میشهنقل قول:
میتونستن صحنه جنگو بهتر از این درست کنن
خوب میتونستن چند تا مشاوره برای صحنه های جنگ بیارن خیلی ساده کار شده بود
من حتی یاد سریال جومونگ هم افتادم
نکات مثبت سریال :
سکانسهای تحرک عربنیا، خصوصاً بدلکاریها موقع حرکت چهار نعل اسب
نشون دادن جزبهی حسین
طراحی دکور و فضای خوب
نمایش فراتر از انتظار نقشهای منفی، انتخاب بازیگرهای منفی و دیالوگهاشون ( اصلانی، فخیمزاده، کیانیان و شمر ( اسم بازیگرشو نمیدونم ))
تیتراژها و انتخاب موسیقی عالی
نکات منفی سریال :
بدعت گذاری و تحریف تا سر حد خرافه و جنون
سکانسهای زد و خورد ( که بیشتر شبیه ژانگولر بودن ) - دلیلشم میتونه پایین بودن جلوههای ویژهی کامپیوتری و آماده نبودن بازیگرها، یا به قول دوستمون، سنگینی بیش از حد لباسها باشه
صدای عرب نیا وقتی دیالگ هارو زمزمه میکنه
احترام نذاشتن به ایران و ایرانی، فرهنگ غنی و یک چشم نگاه کردن عرب و عجم ( تو قسمتهای اول )
همون لحضه ای که اتفاقا مبارزات شروع شد اینو گفتم...مخصوصا اون صحنه هائی که نیزه هارو با دستش نگه می داشت وبا مشت یا لقد به دشمنا ضربه می زد...کلا هرچه قدر رو صحنه های اکشن ضعیف عمل کردن ولی تو صحنه های احساسی اشک آدمو در میارن!!!نقل قول:
من حتی یاد سریال جومونگ هم افتادم
معرفی 40 نفر از اصحاب شهید حضرت سيدالشهدا عليهالسلام ( شهدایی که از خانواده و بستگان امام حسین یعنی از هاشیمیان نبودند) . نفر 20 و 40 نحوه شهادتشون رو دیروز دیدید.
1.. سلام بر سليمانبنرزين، نخستين سفير و شهيد نهضت حسين(ع)
رشيد بود و مبارز، چالاك بود و آگاه، رازدار بود و سخنور كه امام (ع) او را به سفارت و مأموريت انتقال پيام به بزرگان بصره برگزيد. مأموريتش به توفيق تمام شد و مكر دشمن او را به دربار عبيدالله كشاند. در پاسخ به سيلي كينهتوزانه عبيداللهابنزياد فرياد برآورد كه حسين (ع) چراغ هدايت و كشتي نجات است. پاي چوبهيدار به همسرش لبخندي زد و فرياد زد كه از مرگ فراري نيست و پاسخ شنيد كه بهشت گوارايت اي سليمان. عبيدالله تاب نياورد و دستور داد سر از تنش جدا كردند. گفتهاند 35 سال بيشتر نداشت.
2. سلام بر مسلمبنعقيل، سفير حقيقت در شهر هزار چهرهي كوفه
پس از تولد، عقيل او را به حسين (ع) سپرد تا در گوشش اذان عشق بگويد. عقيل و مادرش علّيه قرار گذاشتند او را همچون عباس، فدائي حسين (ع) تربيت كنند. امام (ع) او را برگزيد كه از حقيقت نامههاي كوفه خبر دهد. ترس يزيد از حضور تأثيرگذار مسلم، عبيدالله را به كوفه روانه كرد. دستور داد سر از تنش جدا كردند و از بالاي دارالاماره به پائين انداختند و اينگونه حقيقت نامهها بر امام (ع) افشا شد. رشيد مرد هاشميان در آن زمان حدوداً 48 ساله بود.
3. سلام بر هانيابنعروه، كهن سالترين شهيد قيام حسين (ع)
از اصحاب خاص و محبوب پيامبر (ص)، قهرمان نبردهاي جمل، صفين و نهروان، مفسرقرآن، روايتگر حديث و محبوب ميان مردم. بيواسطه از پيامبر شنيده بود كه علي (ع) با حق است حق با علي (ع) است و تا عمر داشت بر مدار علي (ع)، چرخيد. مسلم، سفير حسين بنعلي (ع) را او در خانه خود پناه داد. به دستور ابن زياد او را در بازار كوفه سر بريدند و وارونه به دار آويختند. موي و محاسن سپيد اين شير مرد 90 ساله با خونش خضاب شد.
4. سلام بر عبدالأعليبنيزيدكلبي، جوانترين شهيد عاشورائي كوفه
قاري قرآن مسجد كوفه، همو كه شبانگاهان با لحن خوشآوايش، كلام وحي را آميخته به عشق اهلبيت (ع) در كام جوانان و نوجوانان ميريخت. سواركار بود و نبردآزموده. صادق بود و بصير. رهبري شبكهي اطلاعاتي مسلم و هوادارانش با اين جوان 25 ساله بود. او را با محاصرهي همه جانبه دستگير كردند. جلاد ابنزياد آخرين كسي بود كه لحن خوشآواي يا اباعبدالله او را در گورستان كوفه شنيد، پيش از آن كه سر از تنش جدا كند
5. سلام بر عبيدالله بنيَقطُر، پاسدار حقيقت
مادرش دايهي حسين (ع) بود اگر چه حسين جز از فاطمه (س) شير نخورده بود. 57 ساله بود و هم سن و سال اباعبدالله (ع). از كوفه بيرون آمد تا نامهي مسلم را كه حاوي حقيقت كوفه بود به امام برساند. در راه به دام افتاد. ابنزياد از او خواست كه بر منبر رود و اهل بيت (ع) را دشنام دهد. بافراست پذيرفت و بر منبر به مدح اهل بيت (ع) نشست. با گرزي بر سر او كوفتند و از بالاي دارالاماره به پائين انداختند و سر از تنش جدا كردند.
6. سلام بر قيس بن مسهرَّ صيداوي، سفير امام (ع) و مسلم بن عقيل
شجاع بود و خوشسيما، چالاك بود و با تدبير. چند باري پيامهاي مسلم و امام (ع) را به ايشان رسانده بود. آخرين بار نامهي مهم امام (ع) را براي مسلم ميآورد كه در محاصرهاي سخت به دام افتاد. بافراست نامهي حسين (ع) را بلعيد تا به دست دشمن نيفتد. به بهانهي لعن اهل بيت (ع) بر منبر مسجد كوفه رفت و لعن آل اميه گفت و مدح اهلبيت (ع). او را نيز از بالاي دارالاماره به پائين انداختند و سر از تنش جدا كردند. گفتهاند 35 ساله بود.
7. سلام بر عبيدالله بنعمروبنعزيز كندي، شير مرد روزهاي ناجوانمردي كوفيان
رشيد مرد 45 ساله، همراه علي (ع) در نبردهاي جمل و صفين و نهروان، مدير و بصير. در روزهاي تنهايي مسلم بنعقيل، با رشادت و پايمردي براي او بيعت ميگرفت. در خانه اسير شد. لحظهي ورود به دارالاماره به امير سلام نكرد و گفت كه سلام نام خداست و تنها شايستهي دوستان خدا. دست و پاي بسته و پيش چشم كوفيان سر از تنش جدا كردند.
8. سلام بر عبيدالله بن حارث نوفلي، سرخ جامهي عاشورائيان
به دنيا كه آمد، قنداغهاش را به پيامبر دادند تا نغمهي توحيد در گوش جانش بسرايد. در روزهاي كودكي ميهمان خانهي علي بود و در بزرگسالي همدم او در جنگ جمل. در مدينه او را به نام فقيه قابل اطمينان ميشناختند و معارف نبوي را از او ميشنيدند. روزگاري قاضي مدينه شد كه مروان عدالتش را برنتابيد و او را عزل كرد. شير مرد 52 ساله با لباس و پرچم سرخ به دفاع از مسلم بنعقيل برخاست. عبيدالله دستور داد تا سر او را پيش چشم قبيلهاش از تن جدا كنند.
9. سلام بر عُماره بن صَلْخَب اَزدي، پيش مرگ نهضت حسن (ع)
30 سال بيشتر نداشت. به حمايت از مسلم بنعقيل هوشيارانه در همه جا سرك ميكشيد تا نيرنگهاي ابنزياد را در هم شكند. پيش چشم خويشاوندانش او را به بلندي برده و گردن زدند. آخرين آوايش اين بود كه جسم و خونم فداي تو يا اباعبدالله (ع)
10. سلام بر حنظله بن مروه هَمْداني، غيور مرد جوان كوفه
25 ساله بود. شيعه و دوستدار علي (ع)، شمشير زن و رزم آزموده. ديد كه سفير حسين (ع) را پاي بسته و بيسر بر خاك ميكشند و هلهله ميكنند. طوفان به پا كرد و بر سر كوفيان بيغيرت نعره كشيد. او را به سخره گرفتند تاب نياورد و شمشير كشيد و 14 كوفي منافق را از تيغ گذراند. تير بارانش كردند و پس از شهادت پاي بسته همراه مسلم او را بر روي خاك ميكشيدند.
11. سلام بر عبدالله بن كلبي، تازه داماد رشيد عاشورا
كمتر از يك ماه از ازدواج عبدالله 30 ساله و هانيه 20 ساله گذشته بود. پيغام حسين (ع) طوفاني در دلشان به پا كرد كه تا كربلا آرام نشد. حاصل جنگ نمايان او 24 كشته از سپاه دشمن بود. عاقبت با يك دست و يك پاي قطع شده بر زمين افتاد. هانيه را نيز كه ضجهكنان بر بالاي سر عبدالله نشسته بود با نيزهاي شهيد كردند تا خون اين دو عروس و داماد عاشورا درهم آميزد و شاهدي بر عشق الهي باشد.
12. سلام بر حربنيزيد رياحي، آزاده مرد كربلا
به فرماندهي سپاهي از دشمنان حسين (ع) به كربلا آمده بود و نخستين كسي بود كه راه بر امام (ع) بست. ترديد لحظهاي آرامش نميگذاشت. استاد قرآنش به او گفته بود كه هر گاه ميان حق و باطل معلق شدي آنرا برگزين كه دنيايي نباشد و سرانجام در 50 سالگياش درست انتخاب كرد. در خون خود غلتيده بود كه سر خود را بر زانوي حسين (ع) يافت. پرسيد كه آيا بخشيده شدم و امام (ع) فرمود، آري. تو آزادي آنگونه كه مادرت تو را آزاده ناميد.
13. سلام بر جوينبن مالك، پيروز وادي حيرت
50 ساله و اهل كوفه بود. به تهديد عبيدالله همراه سپاه عمر سعد به كربلا آمد. اما دلش آرام و قرار نداشت. عربدههاي مستانه سربازان عبيدالله آزارش ميداد. ملاحظهي شرارت شمر بن ذي الجوشن او را از وادي حيرت رهانيد تا به سپاه حسين (ع) پناه برد. با فرياد يا محمد به ميدان رفت و شهد شهادت در ركاب فرزند پيامبر را با افتخار نوشيد.
14. سلام بر مَنحَج بن ملسم، دلدادهي آستان حسين(ع)
مادرش كنيز آزاد شدهي امام (ع) بود و خدمتكار منزل امام سجاد (ع). او و مادرش حُسنيه، از مكه تا كربلا همراه امام (ع) بودند. جوان 35 سالهي با وقار و جنگجوي عرب آنچنان ميجنگيد كه تحسين همگان را برانگيخت. شجاعانه و برقآسا. خبر شهادتش كه به مادر رسيد، گفت: اي كاش هزار منهج داشتم و قرباني حسين (ع) ميكردم.
15. سلام بر يزيد بن حصين الهمداني المشرفي، قاري قرآن كربلا
قاري 50 سالهي قرآن . قهرمان نبردهاي جمل و نهروان و صفين در ركاب علي (ع)، يار امام مجتبي (ع)، و ياريگر مسلم در كوفه. همهي ثروت و شهرتش را خرج نهضت حسين (ع) كرد. در ميدان، چشمش به نامهنگاران فريبخوردهي كوفي سپاه دشمن ميافتاد و بيشتر مصمم ميشد. حنجرهي داوودياش لحظههاي شب عاشورا را عطرآگين ميكرد. لحن حماسي قرآنش ميدان را ميلرزاند تا آنكه در خون خود غلتيد.
16. سلام بر سعد بن حنظله، ميداندار ميدان كربلا
مردي 45 ساله، بلند قامت، با بازوان ستبر و سيمايي آفتاب خورده. شب عاشورا با نمايش شيوهي سواركاران ورزيده و گاه مزاح و خنده بر اطمينان قلب ياران ميافزود. همگان ميدان دارياش را انتظار ميكشيدند كه سرانجام اتفاق افتاد. از هر طرف موجي در سپاه دشمن ميافكند تا آن كه با محاصرهاي سنگين و سخت،تكبيرگويان بر زمين افتاد. سرخود را كه برزانوي امام (ع) ديد، از ايشان خواست نزديكتر شود تا مشامش بوي بهشت را پيشاپيش حس كند.
17. سلام بر نافع ابن هلال، هلال شب عاشورا
قاري و كاتب و حافظ قرآن بود. از كوچههاي كوفه كه ميگذشت زيبايي چهره و ملاحت و فصاحتش، چشمها را خيره ميكرد. تيراندازي را از علي (ع) آموخته بود و همراه او بود در جمل و نهروان و صفين. شامگاه كربلا همچون ماه بني هاشم، نگاهبان ديگر سوي خيمهگاه حسين (ع) بود. كماني با هفتاد تير همراه داشت و بر روي همهي تيرها اسمش را نوشته بود. به تيرهاي خود عدهاي را به جهنم فرستاد تا انبوه لشگر محاصرهاش كردند و هر دو بازويش را شكستند. عاقبت شمر با خنجر شيطاني خود پيش از حسين (ع) سر از تن او جدا كرد.
18. سلام بر مسلم بن اوسجه، تاريخ مجسم نبرد حق و باطل
80 بهار از عمر پر بركت او ميگذشت و محاسنش به تجربه جنگ احد، حنين، آذربايجان، جمل، صفين و نهروان سپيد بود. آنقدر شيرين كلام بود كه او را ابو جمل يعني مهتر زنبوران ميخواندند. پنج بار قرآن را با تلاوت علي (ع) شنيده بود و بيش از ديگران از ظرائف قرآن ميدانست. آنقدر شجاعانه ميجنگيد كه علي (ع) او را برادر خوانده بود. يار مسلم بن عقيل در تنهايي كوفه بود و با زن و فرزند شبانه به كربلا شتافته بود. هفت معصوم و پنج امام را درك كرده بود و حسين (ع) او را استوارتر از كوه خوانده بود. سپاه عمر سعد با شهادت او جشن گرفتند.
19. سلام بر حبيب بن مظاهر، گزيده مرد حماسه عاشورا
80 ساله و پيرترين يارحسين (ع) در كربلا. از حواريون علي (ع) و مجاهد جنگهاي جمل و صفين و نهروان. يك شبه قرآن ختم ميكرد و سيد القراء كوفه لقب گرفته بود. ميثم تمار شهادتش را پيشگويي كرده بود. آنقدر صاحب نفوذ و شهرت بود كه معاويه نيز جرات كشتن او را نداشت. فرمانده چپ سپاه حسين (ع) ميگفت تا ما هستيم بني هاشم نبايد به ميدان بروند. او بود كه در شب عاشورا با بلاغت و فصاحت خيال زينب (س) را از همراهي ياران راحت كرد. زير باراني از سنگ و نيزه و خنجر سر خويش را فداي محبوب كرد. حسين(ع) بر بالينش آمد و گفت چه گزيده مردي بود حبيب.
20. سلام بر سعيد بن عبدالله حنفي، شهيد نماز عشق
50 ساله، شجاع و تيرانداز، عاشق و دلباختهي اهل بيت(ع)و از ياران امام مجتبي (ع)، جزء سومين گروه نامهرسانان كوفه بود كه در مكه به ايشان پيوست. اذان علياكبر دل از او ربود و هجوم تيرهاي نامردمان لشكر عمر سعد را تاب نياورد. مقابل امام ايستاد و 13 تير را به جان خريد تا امام (ع) نماز بگزارد. غرق خون و سر بر زانوي امام (ع) پرسيد كه به عهدم وفا كردم و حسين (ع) فرمود تو در بهشت نيز مقابل من خواهي ايستاد.
21. سلام بر يزيد بن مغفل بن جُعف، شاعر مجاهد كربلا
دلاور و شجاع، شاعر و سخنور، همركاب مولايش علي (ع) در جنگ صفين. سرودههاي حماسي صفين او را هم رزمان با تحسين بازميگفتند.ميگفتند معلوم نيست تيغ او برندهتر است يا زبانش. نبرد او با رهبر خوارج در اهواز، نامش را بر سرزبانها انداخته بود. وقتي امام (ع) نام كربلا را شنيد و اشك ريخت او اينگونه سرود كه: اي خارستان داغ گمنام، فردا خون شهيدان تو را به گلزار شاداب و معطر تبديل ميكند و نام تو زمزمهي عاشقان جهان خواهد شد. سرانجام شاعر 57 سالهي كربلا رجزخوان شهد نوشين شهادت را نوشيد.
22. سلام بر يزيد بن شُبيط عبدي بصري، دلاور رشيد بصره
50 ساله، شيعهي معتقد، اديب و مسلط به زبان عرب. منزل ماريه، دختر منقذ عبدي، كانون مبارزه با امويان در بصره، همانجايي بود كه پايان سرخ يزيد بن شبيط را رقم زد. دعوتنامهي حسين (ع) را همانجا شنيد. همانجا بود كه فريادهايشان گرم ورساي يزيد بن شبيط بر سكوت اهالي بصره فرود ميآمد كه هر كس لبيكگوي دعوت حسين (ع) نباشد، جز خسران و شرمساري نخواهد ديد. عبدالله و عبيدالله دو فرزند دلبندش پيشاهنگ شهادت شدند تا او با افتخاري مضاعف جان خود را به راه معشوق هديه كند.
23. سلام بر شبيب بن عبدالله نهشلي، بهانهي لبخندهاي حسين (ع)
شير مرد 50 سالهي بصره،قهرمان نبردهاي جمل،صفين و نهروان، يار امام مجتبي (ع)،از تابعين و راوي احاديث. شيوه جنگيدنش دوست و دشمن را حيرتزده كرده بود. دور حسين (ع) ميچرخيد،شعر ميخواند، امامش را به خنده واميداشت، به ميدان ميرفت و خونينتر از قبل بازميگشت و دوباره اين غزل حماسه تكرار ميشد. آخرين بار هفت مرتبه دور حسين (ع) چرخيد و به ميدان رفت. اشك حسين (ع) بدرقهي حماسهاش بود. او كه سعي و طواف را به جا آورده بود، در آخرين مرحله سر سپرد تا حاجي حج عشق شود، حج خون.
24. سلام بر حنظله بن اسعد شبامي، پيك هدايت حسين (ع) در كربلا
سخنوري توانا، چيرهدست در تفسير و زبردست در شمشير، 40ساله و از اهالي يمن. چند بار براي روشنگري به ميدان رفت و از آيات قرآن بهره گرفت. اما دريغ كه پاسخ ايشان خنده بود و تمسخر و هلهله. يأس امام (ع) را كه از هدايت دشمن ديد، اذن گرفت و به ميدان رفت. رجزخوان، زخم شمشيرها و نيزهها را به جان خريد و بر خاك افتاد. آخرين سرودش يا اباعبدالله (ع) بود كه در دفتر عاشورا ثبت.
25. سلام بر سيف بن حرث و مالك بن عبدالله، دو روح هم پرواز
هر دو خوش سيما بودند و بلند قامت، شمشيرزن و تيرانداز، سخنور و شاعر، اگر چه سيف 32 ساله بود و مالك 24 ساله. از سوي مادر، برادر بودند و از سوي پدر، پسرعمو. فراز و فرود شمشيرها كاسته شد تا بدن بيتاب دو كبوتر با انبوه زخمهاي كينه و عداوت يزيديان هويدا شود. امام (ع) بود و دستانش كه بر پيشاني اين دو كبوتر نشسته بود. دو بوسه بر دو دست امام آخرين مصرع غزل عاشقانهي سيف و مالك بود تا برادريشان را به سيد جوانان اهل بهشت اثبات كنند.
26. سلام بر يزيد بن مهاجر بُهدلي،موي آشفتهي كربلا
محدث، قاري قرآن، دلير و اهل خطر، بلند قامت و صاحِب نگاهي نافذ. او را ابوشعثاء يعني موي آشفته ميگفتند. در تيراندازي كم نظير بود. 40 سالگياش زمان تصميم بود و انتخاب، كه سرانجام راه حقيقت را برگزيد. در همان منزلي كه حُر، راه را بر امام بست به ايشان پيوست. از امام (ع) خواست دعا كند تا تيرهايش به هدف بنشيند و ايشان دعا كردند. از صد تير، نود و پنج تايش به هدف نشست. تيرهايش كه تمام شد. شمشيرزنان به سپاه دشمن زد. امام (ع) شمشير زنان خط حملهاش را پيگرفت و صدايش كرد. برزمين افتاده بود. امام (ع) بود و نوازش موهاي آشفتهي يزيد و نويد سعادت كه، يزيد بن مهاجر: تو پيش از ما به بهشت رسيدي.
27. سلام بر جُون بن حُوَيّ، شهيد سپيدروي و خوش بوي كربلا
از اهالي سودان، سياه پوست و بدبو. نخست مسيحي بود و بعدها به اسلام گرويده بود. زجر ديده بود و بيداد كشيده. اسلحه شناس بود و به همين خاطر شمشير سپاهيان حسين (ع) را او آماده ميكرد. تا آخرين لحظهي حيات ابوذر، غلام او بود. پس از آن سايه به سايه همراه و همقدم علي (ع) بود و با شهادت ايشان در ركاب امام مجتبي (ع). در پي نبردي افتخارآميز به زمين افتاد. حسين (ع) دعا كرد كه رويش سپيد و بويش خوش شود. ده روز بعد جسد او را يافتند كه سپيد و عطرآگين شده بود و تا امروز مزارش نوازشگر مشام عاشقان حسين (ع) است.
28. سلام بر عبدالله و عبدالرحمن عروه، برادران شهيد كربلا
هر دو جوان بودند. عبدالله 25 و عبدالرحمن 23 سال داشت. اشرافزاده بودند و سواركار. محبوب و دوستداشتني در كوفه، فرزندان عُروه، قهرمان صفين و نهروان. ميخواستند با هم بجنگند. اجازه كه گرفتند، گريه امانشان نداد. نوازش امام (ع) و دعاي ايشان كه اجرِ تقواي متقين ارزانيتان باد، آرامشان كرد. فرار دشمن از جنگ با اين دو دلاور ديدني بود. باران تيغ و تير و سنگ و چوب برزمينشان انداخت. سر دو برادر در لحظهي پرواز بر زانوي دو برادر بود،حسين (ع) و عباس (ع).
29. سلام بر مَحمج بن عبدالله و عائِذ بن مَجمع، پدر و پسر شهيد عاشورا
پدر، 50 ساله و پسر، 25 ساله. پدر، از صحابهي پيامبر (ص) و حافظ آيات و روايات و پسر، عاشق اهل بيت (ع)، سواركار ماهر و تيرانداز زبردست. روزهاي اول زندگي عاشقانه اش با راحله بود كه تنهايش گذاشته بود و با قافلهي عشق حسين (ع) همراه شده بود، اگر چه اشكهاي راحله در هنگام وداع دلش را ميلرزاند. پدر و پسر همراه با پنج همسفر كوفيشان به ميدان زدند و عاشقانه جنگيدند. غبار كه فرو نشست ديدند دو تا از دلاوران بر زمين خفته، چشم به هم دوختهاند. در آستانهي بهشت سر پدر به زانوي حسين (ع) بود و سر پسر به زانوي عباس (ع).
30. سلام بر جناده بن كعب بن حارث، مرد يادها و خاطرهها
70 ساله، اهل كوفه، رزمندهي حنين و صفين، يار پيامبر (ص)، علي (ع) و امام مجتبي (ع). همراه بحري، همسر و پسر يازده سالهاش عمرو، از مكه هم سفر قافلهي حسين (ع) شد. در خيمهي كوچك كربلائيشان، پدر براي خانواده، از خاطرات دوران پيامبر (ص) ميگفت و پسر را توصيه ميكرد كه به علياكبر بنگرد. ميگفت او شبيهترين فرد است به پيامبر در خَلق و خُلق و سيرت. جناده با طنين اذان علياكبر ميگريست و پيامبر (ص) را در ذهن مرور ميكرد. شب عاشورا بحريه را خطاب كرد كه آيا اسارت را تاب ميآوري؟ و او پاسخ داد كه حسبنا الله و نعم الوكيل. جناده در زير باران تير نقش زمين شده بود كه سر خود را بر بالين پسرش يافت. آخرين سخنش اين بود كه عمرو؛ مولايم حسين (ع) را درياب.
31. سلام بر عبدالرحمنارحبي، يار و همراه سفير عشق
اهل كوفه و فرزند يكي از صحابهي پيامبر(ص). راوي حديث، قاري قرآن. كاردان و مدير. 12 رمضان بود كه به مكه رسيد. دو سه روزي بيشتر از آمدنش نميگذشت كه امام (ع) او را همراه با مسلمبنعقيل به كوفه فرستاد در كنار قيس و اماره. صد روز جدائي دردناك را تحمل كرد و دوباره به سپاه مولايش پيوست. عكسالعمل عباس (ع) را كه در مقابل اماننامهي شمر ديد، بر ركابش بوسه زد و دست به زانويش كشيد و به چشم نهاد. پيش از شهادتش، به جاي زمزمه با دشمن، با خود زمزمه ميكرد كه اي نفس، به پاس ورود در بهشت در هجوم نيزهها و شمشيرها شكيبا باش.
32. سلام بر شوذب بن عبدالله هَمْداني، معلم رزم و حماسه
70 ساله و نامآشناي كوفه. يار علي (ع) و قهرمان نبردهاي جمل، صفين و نهروان. معلم و سواركار و نيزهاندازي ماهر. سفير مسلمبنعقيل يود و در غربت بيابان به سوي امام (ع) ميشتافت، به سوي كعبه. آنقدر بر آيات و روايات مسلط بود كه حلقهي گفتگويش همه را مجذوب ميكرد. شب عاشورا گروه 32 نفره براي تأمين آب را همراهي كرد. در كنارهي ميدان به سؤال يار قديمياش كه ميپرسيد چه در سرداري؟ پاسخ داد: پيش روي مقتدايم حسين (ع)، آنقدر ميجنگم تا كشته شوم. شيرمرد عرب بر زمين افتاده بود كه دست حسين (ع) را در نوازش موهاي سپيد و پرپيچ و تابش يافت. حالا ديگر وقت پرواز بود.
33. سلام بر عابس بن ابي شبيب شاكري، شيرشيران كربلا
محبوب و سرشناس و راوي حديث در كوفه، صاحب سّرعلوي و از اصحاب امام (ع) در صفين. 75 ساله و از قبيلهي بنيشاكر كه به فتيانالصباح يعني جوانمرد پارسا مشهور بودند. شبهاي كوفه، رسيدگي به محرومان و يتيمانش را به خاطر دارند. مديري توانا بود و امام (ع) در سفر مكه به كربلا، كارهاي مهم را به او ميسپردند. از تيرباران صبح عاشورا زحمي به پيشاني داشت. ربيعبنتميم از سپاه عمرسعد او را شناخت. فرياد برآورد كه هر كس به جنگ او رود، جان خود را باخته است. به هنگام حمله عمرسعد چاره را در سنگ باران ديد. شيرپير كربلا براي تحقير بيشتر دشمن زره و كلاه خودش را به گوشهاي انداخت. چشمه چشمه خون از بدنش جاري شد. لحظاتي بعد سر عابس در دستةاي ميچرخيد و محاسن سپيد و خونرنگش به دست سپاه داران آلوده ميشد.
34. سلام بر عبدالرحمنبنعبدالله يَزَني، آينهي شكسته در پيش روي حسين (ع)
از تيرهي رزن و از سرزمين يمن. تبار اين شير مرد 45 سالهي آگاه و رزمديده به ايران ميرسيد. همراه با نامههاي كوفيان در مكه به محضر امام (ع) رسيد و تنها سه روز نگذشت كه به امر ايشان، همراه با مسلمبن عقيل به كوفه بازگشت تا ياور و بازوي او باشد. دلنگرانياش از راستي گفتار و عقيدهي كوفيان درست بود كه عاقبت سرهاي مسلم و هاني را كوچهگرد كوفه ساخته بود. اين بار بايد شبانه وداع ميكرد و از كوفه ميگريخت تا به حسين (ع) برسد. در تيرباران صبح، جراحتي بر پهلويش نشست كه خون ميجوشد و او بياعتناست. اندوه امام و حبيب را در كنار پيكر مسلمبنعوسجه تاب نميآورد و به قلب دشمن ميزند. حالا ديگر اين كربلا بود و پيكر قطعهقطعهي عبدالرحمن.
35. سلام بر بُريربنخَضيرهَمْداني، معلم شهيد عاشورا
معلم قرآن،نويسندهي كتاب «قضايا و احكام»، همراه اميرمؤمنان (ع) در صفين و راوي روايات ايشان و امام مجتبي (ع)، 60 ساله از اعراب يمن و سيدالقراء كوفه. كودكان يتيم شهر به او ميگفتند، بابا. قرآن كه ميخواند، جماعت حاضر با او دم ميگفتند، خبر حركت كاروان امام (ع) را كه در مسجد شنيد، با بدرقهي اشكهاي حضار و بيدرنگ به سوي حسين (ع) شتافت. از مكه همراه كاروان امام (ع) شد. در ميانهي راه فرزدق شاعر را ديده بود كه در پاسخ امام (ع) از بيوفايي كوفيان سخن ميگفت. چندباري از امام (ع) اذن گرفت تا عمرسعد و سپاهيانش را به حقيقت دعوت كند. به يزيدبنمعقل پيشنهاد مباهله داد و با ضربتي سر او را به دونيم كرد و پيروز شد. نيزهي خيانت دوبار به كمرش فرود آمد. سر بر زانوي حسين(ع) داشت. امام فَمِنهم مَن قَضي نَحبَه .... ميخواند و او انااليه راجعون.
36. سلام بر أَنسبنحارث، پاسدار نبوت و امات
80 سال زندگياش، رنگ بوي پيامبر(ص) و اهل بيت (س) داشت. خود و پدرش از صحابهي پيامبر (ص) بودند. در بدر و حنين همراه ايشان بود و سپس يار علي (ع) و امام مجتبي (ع). بصير و قرآنشناس و محبوب و مشهور. در روزگار فقر پيامبر از همراهان و اصحاب صُفه بود. دويدن حسين (ع) را در مدينه ديده بود كه پامير (ص) و علي (ع) به دنبالش بودند و ناگاه و پيامبر سر وگلو و سينهاش را غرق بوسه ميكرد و به علي (ع) ميفرمود كه جاي نيزهها و شمشيرها را ميبوسم. عمامه را از سر برداشته و به كمر بسته بود. با دستمالي سرخ نيز ابروان بلندش را بسته بود تا بهتر ببيند. امام حسين (ع) اين صحنه را ديد و قطرههاي اشكش آبي بود براي بدرقهاي أنس. لحظههاي آخر، امام (ع)، خون از چشمان أنس ميگرفت تا آخرين بار حبيبش را نظاره كند.
37. سلام بربشيربنعمر، پيروز تاسوعا و شهيد عاشورا
50 ساله و ا اهالي يمن، به شجاعت، سخنوري، بصيرت در دين و علاقهي به اهل بيت (ع) شهره بود. روز تاسوعا، خبر اسارت فرزند 20 سالهاش را آوردند. در ري اسير شده بود. امام (ع) از او خواست براي آزادي پسرش برگردد. اما بشير سوداي ماندن داشت و شهادت. دستان نوازش امام (ع) بر شانههاي او بود و جريان اشك بر گونههاي بشير. امام (ع) پارچههايي گرانبها به محمد، ديگر پسر بشير بخشيدند تا براي آزادي برادر تلاش كند. زخم تير و سنگ و نيزه از يك سو و ديدن انبوه كشتگان و جاري خونشان، بشير را به زمين انداخت تا شهيد عاشوراي حسين (ع) باشد.
38. سلام بر ضرغامه بن مالك تَغلِبي، شير در زنجير كربلا
ضرغام يعني شير و همينگونه بود. شير مرد جوان 30 ساله از قبيلهي پر افتخار بَنيتَغلِب، همانها كه در آغاز بعثت 16 نماينده براي بيعت با رسول خدا (ص) فرستادند و در جمل دوشادوش علي (ع) جنگيدند و در كوفه به حمايت مسلمبنعقيل برخاستند. پس از شهادت مسلم از كوفه گريخته بود و چاره را در پيوستن نمايشي به سپاه عمرسعد يافت. به كربلا كه رسيد درنگ نكرد و به سپاه امام (ع) پيوست و اينك اشك ضرغامه بود كه به شانههاي امام (ع) ميچكيد. در تيرباران صبح عاشورا زخمي شده بود و حالا پس از اقامهي آخرين نماز عشق به امامت حسين (ع) به ميدان ميرفت. محاصرهاش كردند. تير به بازو، گلو، چشم و بدن. مرگ شير در زنجير كربلا چه شكوهمند بود.
39. سلام بر حجاج بن مسروق جعفي، بِلال كاروان كربلا
50 ساله، از اهالي يمن و ساكن كوفه. شيعهي مخلص اميرمؤمنان (ع) و دشمن سرسخت بنياميه. سالهاي جوانياش را همراه علي (ع) در جمل و صفين و نهروان گذرانده بود. از مكه تا كربلا همراه و مؤذن امام (ع) بود و به اشارت ايشان ارتفاعي برميگزيد و نغمه اذانش را ميسرود. ظهر عاشورا، به امر امام (ع) آخرين اذانش را گفت. پس از نماز، اذن گرفت و به ميدان رفت. با سري خونين به سوي حسين (ع)بازگشت تا يك بار ديگر سيماي محبوبش را بنگرد. او تنها كسي بود كه مقابل امام (ع) رجز خواند كه هستيام فدايت يا حسين (ع) و .... . گره لبخند او و حسين (ع) آخرين تصوير دنيايياش بود.
40. سلام برزهير بن قين، پيروز وادي تزلزل و ترديد
سخنور و خطيب، صبور در شدائد و رشيد و دلاور. 60 ساله و از اهالي يمن. سايهبهسايهي كاروان امام (ع) همراه خانوادهاش ميآمد و خيمهاي مجلل بر پا ميكرد اما ترديد داشت و تزلزل. به تشويق همسرش و پس از آمدن پيك امام (ع)، انتخاب كرد و حسيني شد. حالا ديگر شيريني روزهاي كودكي و بازي با حسين (ع) در كوچههاي مدينه را در ذهن مرور ميكرد. روز عاشورا به نصيحت سپاه عمرسعد پرداخت . شمر به سوي او تير انداخت و او نيز پاسخي شايسته داد. حملهي شمر و يارانش را براي آتش زدن خيمههاي حسين(ع) دفع كرد. ظهر عاشورا جان خود را سپر نماز امام ساخت و عصر عاشورا بر زانوان حسين (ع) آرام گرفت. امام (ع) دستي بر پيشانياش كشيد و فرمود: خدا قاتلانت را لعنت كند، همان نسلهايي كه به شكل ميمون و خوك درآمدند.
خیلی عالی بودنقل قول:
مرسی:11:
یه چیز جالب
دیشب مراسم عزاداری بعد از اینکه سریال مختارنامه بپایان رسید ، شروع شد
این خیلی خوبه که بدونیم برای کی و چی داریم عزادازی میکنیم
من قبلا کتاب لهوف را خونده بودم و با دیدن این فیلم ، نظرم در رابطه با شیعه و سنی و مظلومیت امام اصحابش روشن تر شد
الان وقتی میخوام عزاداری کنم یه هدف دارام و (تقریبا) میدونم قصه عزا دار بودن ما چی هست
هیچی دیگه.یکمی کیفیت مبارزات بالاتر رفته بود دیدن سریال رو حرام میکردن . همین ساده و معمولش صدتا مخالف دارهنقل قول:
تاريخ زير ميکروسکوپ
پيش تر در همين نشريه نکته اي در باب آثار سينمايي و تلويزيوني تاريخي نوشته بودم که به محض پخش سريال مختارنامه احساس کردم عيوبي که براي آن آثار ذکر کرده بودم به کلي در اثر هنرمندانه ي ميرباقري جايي ندارند و اين سريال به زعم من نه يک سر و گردن، که چندين قامت بالاتر از آثار تاريخي اين سال ها ايستاده است. به ويژه ي اگر عمده ي مشکل آثار تاريخ را در فيلمنامه ي آنها رديابي کنيم، فيلمنامه ي مختارنامه داراي چگالي بالايي نسبت به مقوله ي درام و عناصر دراماتيک است.
شخصيت پردازي در اين سريال به گونه اي است که اگر چه تاريخ در مقاطعي تکليفمان را با شخصيتي غيرمعصوم روشن کرده اما در بيان همان چيزي که مي دانيم، آن قدر ظرفيت هاي دراماتيک کشف يا نهاده مي شود که گويي داستان را از پيش نمي دانسته ايم؛ و اين به يک عنصر مهم باز مي گردد و آن داراي اختيار بودن شخصيت و مقوله ي انتخاب است. در تاريخ آمده که مختار سياستمداري پراگماتيست بوده و گاه زاويه هايي با حرکت امام معصوم داشته است و بيم آن مي رفت که در سريالي که درباره ي اين شخصيت ساخته مي شود، نکند آن قدر سپيدنمايي شده باشد که ظرفيت هاي واقع گرايانه ي زيست او مورد مداقه قرار نگرفته باشد. بيم که با شناختمان از ميرباقري و تعصب او روي عناصر دراماتيک و جذابيت هاي داستاني، بي مورد بود اما به هر حال انتظار براي ديدن محصول يک پروژه ي عظيم به طور طبيعي چنين ترس هايي ايجاد مي کرد و سريال که پخش شد، ديدم درست همين نکته ي شخصيتي مختار اساسا دستمايه ي شروع منحني دراماتيک داستان فيلم شده است.
وقتي با يک شخصيت با تعريف درست دراماتيکش مواجهي،مي تواني آسوده باشي که اين شخصيت در موقيعت هاي دراماتيکي قرار خواهد گرفت که برخلاف آثاري مانند يوسف پيامبر(ع) در صدد است تصويري واقعي از يک موقعيت يا موقعيت هايي انساني نشانت دهد. در همين امتداد، در پرسوناژهاي منفي تاريخي هم رد درستي از تشريح وضعيت شخصيت مي يابي که در بازي ها هم بسيار خودش را نشان داده است. پرسوناژ درست در قابي ديده مي شود که پرسوناژهاي منفي آثار تاريخي کمتر سراغ آن رفته اند و آن باورپذيري پرسوناژ براي تماشاگر است. در عمده ي آثار تاريخي شخصيت هاي منفي؛ منفي نوشته مي شوند و منفي بازي مي شوند. حال آنکه پرسوناژ منفي ابتدا در نگارش و بعد در بازي بايد خودش را باور داشته باشد. اگر قرار باشد به تماشاگر تلنگر بزني که تو هم اگر بود و در اين موقعيت قرار مي گرفتي، اي بسا همين کاري را مي کردي که اين پرسوناژ انجام داده، آن وقت توانسته اي مقصود درستي از ساختن يک اثر تاريخي ايجاد کني. نه اين که به سياق بسياري آثار، پرسوناژ منفي را آن قدر دور از تماشاگر نشان دهي که خيالش راحت باشد ابداً شباهتي به او ندارد و اگر در چنان وضعيتي بود،حتما به راه صواب مي رفت. باورم اين است که تا پيش از مختارنامه، همين دورکردن پرسوناژ منفي از تماشاگر تاثير بسزايي در خودخواهي بسياري طيف هاي ظاهرا مذهبي داشته، زيرا هميشه آنان را مصون از تبديل شدن به آن پرسوناژ نشان داده و در نتيجه آب در هاون کوبيده است. حال آن که ميرباقري آن قدر تو را به واقعيت پرسوناژ نزديک مي کند که نگران مي شوي نکند تو هم در چنان موقعيتي، چنين کاري مي کردي و اين يعني تعيين درست هدف؛ اگر قرار به عبرت گرفتن از تاريخ باشد و نه صرف نمايشش.
به همين سياق مهم ترين اتفاق مختارنامه، با همه ي اين که حول محور مختار است، تشريح يک وضعيت تاريخ با جريان شناسي آن مقطع است. انگار يک بستر زماني را زير ميکروسکوپ گذاشته اي و داري تک تک ياخته هايش را بررسي مي کني و به زعم من حتي شرح مظلوميت امام معصوم در چنين رويکردي بسيار ممکن تر است، زيرا قدرت سمپاشي يا آنتي پاتي مخاطب را با محمل اختيار و انتخاب پرسوناژ بالا مي بري و در ازاي آن عدم امام شناسي آدم هاي همان مقطع تاريخي را بهتر به باور مي نشاني.
منبع: 24 همشهري ماه (شماره 61)
اون لحظه ای که بعد از اینکه همسر زبیر ابن قین، ماجرای شوهرش رو تعریف کرد و دوربین چرخید تا چهره ی مختار از میون 2 انگشت زن زبیر ابن قین نمایان شد، یه آواز عربی دلنشینی پخش کرد . شبیه آوازی که تو قسمتهای قبل، اون لحظه ای که مسلم تو کوچه های کوفه با یارانش به سمت شط فرات حرکت میکردند و یکی یکی افراد فرار میکردند تا نفر آخر. اون لحظه هم آواز عربی دلنشین و سوزناکی با تصویر همراه شد که خیلی دل آدمو کباب میکرد. اگه کسی میتونه ایون آواز رو به صورت جدا گیر بیاره ممنون میشم.
موفق باشین.
89/9/20
آخرين تصميمها درخصوص مختارنامه
تهيهكننده سريال «مختارنامه» دربارهي آخرين تصميمها درخصوص نشان دادن چهرهي حضرت ابوالفضل(ع) در اين مجموعهي تاريخي ـ مذهبي، گفت: من و داوود ميرباقري تابع نظر سازمان صدا و سيما هستيم.
محمود فلاح در گفتوگو با ايسنا، با اعلام اين مطلب افزود: فعلا همچنان تصميم بر اين است كه چهرهي حضرت ابوالفضل(ع) نمايش داده نشود؛ نوراني كردن چهره و استفاده از افكتهاي تصويري يكي از راههايي است كه ميتوان از نمايش چهره جلوگيري كرد.
طي روزهاي اخير نيز برخي از مراجع تقليد از جمله آيتالله صافي گلپايگاني به نشان دادن چهره حضرت ابوالفضل(ع) انتقاد كردهاند؛ پيش از اين آيتالله وحيد خراساني نيز به انتقاد از نشان دادن چهرهي حضرت ابوالفضل(ع) پرداخته بود.
اين در حالي است كه برخي ديگر از جمله آيتالله عزالدين حسيني زنجاني در پاسخ به استفتائي در خصوص نمايش چهره حضرت ابوالفضل(ع)، اين امر را بلامانع خوانده است.
سلام. من نمی تونم این آدرس رو ببینم، وقتی کپی پیست می کنم ارور می ده و هیچ صفحه ای باز نمیشه. چه جوری باید این صفحه رو ببینم؟؟نقل قول:
اینجا میتونی مجازات هر کسی رو ببینید
کد:
http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%85%D8%AE%D8%AA%D8%A7%D8%B1_%D8%A7%D8%A8%D9%88%D8%B9%D8%A8%DB%8C%D8%AF_%D8%AB%D9%82%D9%81%DB%8C
از لج مختار همسر عمر سعد شدم
دی نا نوشت:
ماه چهره خلیلی فارغ التحصیل دانشگاه آکسفورد در رشته معماری است. او بی شک یکی از آتیه داران هنر سینما در ایران است. چهره کلاسیک، ارائه بازی زیبا در فیلمها و سریالها، آشنایی کامل با فن گریم، ساخت چند فیلم کوتاه که جوایز بین المللی فراوانی را برای او به ارمغان آورده است، نگارش فیلمنامه و بالاخره تسلط فوق العاده اش بر زبان انگلیسی از او یک هنرمند حرفه ای ساخته است. او نوه پروین سلیمانی، بازیگر قدیمی سینما و تاتر ایران بوده و همسرشاهد احمدلو، کارگردان سینمای ایران است.
باچه انگیزه ای به ایران برگشتید؟
من سال 1363 به همراه خانواده ام به انگلستان رفتم و سال 81 بعد از هجده، سال به ایران آمدم. آن موقع مادربزرگم را درست نمی شناختم و فقط از طریق فیلمهایش او را می شناختم. ایشان خیلی دوست داشت طرف سینما بیایم. ابراز علاقه من برای دیدن اهالی سینما با عث شد به اتفاق مادربزرگم به دیدن بازیگران سینمای ایران برویم.
چگونه وارد سینما شدید؟
دفتر آقای ایرج قادری نزدیک خانه مادربزرگم بود. آنها در طی 30 سال حدود 5 تا 6 فیلم با هم کار کرده بودند. به اتفاق مادربزرگم به آنجا رفتیم. آقای قادری به من گفتند در فیلم من بازی میکنی؟ من گفتم اینجا زندگی نمیکنم باید برگردم انگلیس. اون موقع سردبیر یک روزنامه بودم. گفتند من یک سناریو دارم که خیلی مناسب شماست. دوست دارم شمابازی کنی. ولی فیلمنامه آماده نیست. تا آماده بشود 8 تا 9 ماه زمان می برد. هر زمان که آماده شد شما را خبر می کنیم. همینطور هم شد تماس گرفتند و فیلمنامه را با یک مسافر فرستادند. من باورم نمی شد چون تا آن موقع فیلمنامه نخوانده بودم و نمی دانستم شکل و فرمتش چگونه می باشد. خواندم و از نقش خیلی خوشم آمد. نقش یک دختر کور. از نظر من نقشی که پیشنهاد شده بود خیلی خوب بود، در ضمن آقای قادری همیشه معرف بازیگران خوبی بوده اند. از طرفی هر وقت به فیلمهای مادربزرگم نگاه میکردم می گفتم چه خاطره خوبی از جوانی خودشان برای ما بجا گذاشته است. گفتم خب، من هم یک خاطره خوب از خودم بگذارم. این شد که با توجه به اطمینانی که مادربزرگم به آقای قادری داشتند پیشنهاد ایشان را پذیرفتم. آمدم تست بازی و گریم دادم و تمرین کردم تا فیلمبرداری شروع شد. آن چهار ماهی که در ایران بودم خیلی روی لهجه و زبان فارسی کار کردم. من لهجه نداشتم ولی در تکلم زبان فارسی کند بودم. یعنی دنبال کلمه میگشتم. می توانستم بجای کلماتی که یادم نبود معادل انگلیسی استفاده کنم ولی دوست نداشتم اینکار را بکنم چون زیبا نیست. کار که تمام شد من به لندن برگشتم. علاقه ای که به پشت صحنه داشتم باعث شد من در لندن نه ماه کلاس بازیگری ببینم
در این مدت کاری پیشنهاد نشد؟ا
چرا، درست روزیکه فیلمبرداری "چشمان سیاه" تمام شد فیلم "شمعی در باد"کار خانم پوران درخشنده پیشنهاد شد ولی من باید به انگلستان برمی گشتم و نتوانستم کار کنم. رفتم لندن و بعد از آن دوره فشرده بازیگری، اتفاقی افتاد که من مجبور شدم با مادرم به ایران بازگردم. من با دکترکریمی نویسنده "چشمان سیاه" تماس گرفتم تا بخاطر شرکت ایشان در مراسم ختم دایی ام، آقای حسین فرهادپور شیرازی، تشکر کنم که ایشان از من خواستند به دفتر آقای جوزانی در هفت تیر بروم. به آنجا رفتم و آقای کریمی، من و آقای جوزانی را به یکدیگر معرفی کردند
آقای جوزانی گفتند من یک سناریو دارم که نقش اصلی آن خیلی به شما می آید. بازی می کنید؟ که من گفتم نه می خواهم برگردم. یک تابلوی بزرگ از تصویر یک زن شمالی پشت سرشان بود که گفتند نقش اصلی فیلم خیلی شبیه به این عکس است که اصلیتش کرد است. داستان را برایم تعریف کردند و بعد متقاعدم کردند که فیلمنامه را بخوانم. چهار قسمت اول را که خواندم آنقدر زیبا بود که جذب داستان "در چشم باد" شدم.
انتخاب نقش چه معیاری دارید؟
دردررجه اول، فیلمنامه خوب و البته کارگردانی که به توانایی هایش اطمینان داشته باشم.
چگونه باهمسرتان شاهداحمدلو آشناشدید؟
سر فیلم "تله" که من بازی داشتم آقای احمدلو برای دیدن آقای توکل نیا که در فیلم "اگه میتونی منو بگیر" با هم همکاری داشتند، سر صحنه می آمدند که ما بهم معرفی شدیم. در آن زمان من که تازه برای فیلم "عید قربانی" از جشنواره سانفرانسیسکو جایزه گرفته بودم، فیلمم را برای تماشاکردن به ایشان دادم و این نقطه شروع بود
خانم خلیلی در قبول کردن نقشهایتان، پول چقدر تأثیر دارد؟
پول در مرحله آخر است. ابتدا سناریو پیشنهاد می شود. نقشم باید خوب باشد. بعد گروه را در نظر میگیرم. همه چیز که خوب بود تازه به قرارداد می رسیم.
تا حالا شده بخاطر پول نقشی را نپذیرید؟
خیر، بعد از بازی در "چشمان سیاه" و "نقاب" و یک سالی که از فیلمبرداری در "چشم باد" می گذشت، "مختارنامه" پیشنهاد شد و بخاطر خود نقش و بزرگی پروژه و خوب بودن گروه بخصوص اعتمادی که به آقای میرباقری بعنوان کارگردان داشتم، باعث شد من سفید امضاء کنم. درحالیکه نقش به خیلی ها پیشنهاد شده بود و به توافق نرسیده بودند، که قسمت من شد.
شما سابقه گریم هم دارید ولی در ایران تا حالا کار گریم نکرده اید، چرا؟
الان دوست دارم بیشتر به بازیگری بپردازم. درست است که من در لندن آموزش گریم دیدم و گریم خواندم. حتی در آنجا گریم تدریس کردم و شرکت گریم داشتم .
از فیلمهایی که ساخته اید یا درحال ساخت دارید برایمان بگویید؟
فیلم "عید قربانی" را ساخته ام و در حال حاضر فیلم "ستاره من پروین" را در دست ساخت دارم. دغدغه من، مستند سازی ست. من دو فیلم داستانی هم ساخته ام ولی چون هدفم ساخت فیلم داستانی نیست از آنها نام نبرده ام .
آیا ورود شما به عرصه کارگردانی، مانند بازیگری اتفاقی بوده و یا انگیزه خاصی را دنبال می کنید؟
بعد از دوره تئاتری که در لندن دیده بودم، وقتی به ایران برگشتم به آموزشگاه بازیگری استاد سمندریان مراجعه کردم که حدود 2 سال بصورت پاره وقت در کلاسها شرکت کردم. خیلی کمکم می کرد. هم برای بازی و هم برای زبان و فن بیان. یکی از کلاسهایی که سال 84 در آموزشگاه داشتم برای آقای فخیم زاده بود که کارگردانی و بازیگری را آموزش می دادند.
من با آقای فخیم زاده سر سریال "مختارنامه" همبازی بودم. آقای فخیم زاده نقش عمرسعد، شوهر من را بازی میکردند که من به لج برادرم مختار، به همسری عمر سعد در آمده بودم. سرکلاس، ایشان با توجه به آشنایی قبلی، مدام به کارگردانی می پرداختند و به من توصیه میکردند به کارگردانی توجه کنم. البته جرقه ها از قبل زده شده بود. چون آنجا خیلی دوست داشتم ببینم کارگردان چه کار می کند. کنجکاو بودم این چه بود که کارگردان نوشت یا اینکه دکوپاژ چیست. از کار کارگردان خیلی خوشم می آمد و احترامی که به کارگردان میگذارم مثل احترامی ست که یک بیمار به دکتر قلبش و یا جراحی که زندگی اش در دست اوست میگذارد. بهرحال انگیزه ای که آقای فخیم زاده به من داد خیلی مؤثر بود. داستان "آبی" را در دست داشتم و به من میگفتند برو درستش کن. اولش برایم خیلی سخت بود ولی بعد از مدتی که کار کردم از کارگردانی خیلی خوشم آمد
فیلم عیدقربانی چه جایزه هایی برد؟
این فیلم در جشنواره های مختلف جایزه هایی را بخود اختصاص داد. اولین جشنواره ای که فیلم در آن شرکت کرد، جشنواره فیلم فرهنگی سفر در چهار محال بختیاری بود که جایزه اول را نصیب خود کرد. بعد از آن جایزه بهترین فیلم کوتاه "سانفرانسیسکو" را بردم. در گرانادا جایزه بهترین تدوین را گرفت و در بروکسل هم جایزه بهترین فیلم ویژه مستند را از آن خود کرد.بهر حال از آنجایی که مستند سازی را از فیلم داستانی، شیرین تر میدانم بسیار تشویق شدم تا ساخت مستند را ادامه دهم.
بعد از فیلم "عید قربانی" ساخت فیلم مستندی از زندگی مادربزرگم، خانم پروین سلیمانی را شروع کردم. همیشه پیش خودم می گفتم چرا هیچ کس از زندگی مادربزرگم فیلمی تهیه نمی کند. بهر حال ایشان یکی بازیگران قدیمی سینما و تلویزیون هستند. ایشان بالای سیصد فیلم سینمایی را در کارنامه خود دارند. به همه اینها کار دوبله و رادیو را نیز اضافه کنید.ایشان قبل از اینکه تلویزیون در ایران شروع به کار کند ، هنرمند فعالی بوده اند. انجام این کار را به نوعی وظیفه خود می دانستم.
گویا درحال حاضر مشغول نگارش فیلمنامه هستید؟
بله در حال حاضر مشغول نگارش فیلمنامه ای با نام "جابجا" هستم که طرح آن به شدت مورد استقبال تهیه کننده قرار گرفته و قرار است شاهد(احمدلو) آن را کارگردانی کند. این فیلمنامه را می بایست تا سه ماه دیگر آماده کنم. بغیر از نوشتن فیلمنامه فیلم های کوتاهم، تجربه دیگری در این زمینه نداشتم. هر چند که من سال گذشته دوره های فیلمنامه نویسی و مستند سازی را در لندن گذرانده ام و این اولین تجربه من در زمینه فیلمنامه نویسی است.
میان بازیگران زن ایرانی کار کدام را می پسندید؟
من همیشه بازی خانم گلاب آدینه را دوست داشته ام. از قدیمی ها هم کار خانم آذر شیوا را دوست دارم و البته از میان بازیگران قدیمی تر از ایشان هم بازی مادر بزرگم را می پسندم. ببینید اگر شما از من بپرسید که کدام خواننده را دوست دارید و یا بهترین فیلم از دیدگاهت کدامست؟ جواب من اینست که من آهنگ های بخصوص یک خواننده را دوست دارم و یا بازی فردی را در یک فیلم دوست دارم ولی ممکن است در فیلمی دیگر دوست نداشته باشم بنابراین بیشتر به دنبال سلیقه های خودم هستم.
رابطه شما با موسیقی سنتی ایران چگونه است؟
بسیار خوب. عالی. چون دایی من آقای حسین فرهاد پور در شیراز موسیقی کار می کرد و کسی بود که قیچک را معرفی کرد. بهر حال با موسیقی بی ارتباط نبودم و نیستم. در لندن هم چون از ایران دور بودم به فرهنگ، دین و زبان وطنم علاقمندی بیشتری نشان میدادم. اصولا انسان از هر چیزی که دور باشد نسبت به آن مشتاق تر میشود. زمانی که آقای شهرام ناظری در لندن کنسرت می گذاشت، محال بود که نروم. و یا حتما در کنسرت کامکارها که معمولا هر دو سال یکبار در لندن برگزار میشد شرکت می کردم.
درحال حاضرمشغول بازی درچه کاری هستید؟
بازی در فیلم جدید آقای ایرج قادری به نام "مصادره" که بلافاصله پس از پایان این کار برای مدتی عازم لندن هستم.
گویا در این فیلم دچار سانحه شدید؟
بله،شکستگی دست بود که مدتی باعث عقب افتادن کارم شد.
بفرما، این متن اون چیزی بود که شما نمیتونستی ببینیش:نقل قول:
مختار بن ابوعبیده ثقفی رهبر چهارمین قیام بعد از حادثهی عاشوراست. پنج سال بعد از آن حادثه او در کوفه به خونخواهی برخاست و بسیاری از عاملان حادثه را کشت و ۱۸ ماه به حکومت رسید. در این مدت جنگ های زیادی کرد و در اولین جنگ خود عبید الله بن زیاد را نیز کشت. پس از آن نیز مناطق زیادی را به زیر سلطه ی عراق آورد. امّا سرانجام با همکاری اشراف کوفه سپاه مصعب بن زبیر از بصره او را شکست داد و کشت.
خاندان
مختار پسر ابوعبید پسر مسعود پسر عمرو پسر عمیر پسر عوف پسر قسى پسر هنبه پسر بکر پسر هوازن است. قبیله نامدار و گستردهاى از هوازن، از اعراب منطقه طائف میباشد. پدر مختار، ابوعبیده ثقفى است که در اوایل خلافت عمر از طائف به مدینه آمد و در آنجا ساکن شد. او یکى از سرداران بزرگ جنگ با ارتش ایران در زمان عمر بود. ماجراى او در واقعه یوم الجسر در جنگ با ارتش ایران در منطقه بصره معروف است.
مادر مختار دومه است که از زنان با شخصیت بود و او را صاحب عقل و راى و بلاغت و فصاحت دانستهاند. او ادب و فضائل اخلاقى را از اهل بیت محمد آموخت و در آغاز جوانى، همراه با پدر و عموى خود براى شرکت در جنگ با لشکر فُرس (یعنی اسب ها) به عراق آمد و خاندان او همانند بسیارى از مسلمانان صدر اسلام، در عراق و کوفه ماندند. مختار در کنار علی بود و پس از کشته شدن او، براى مدتى کوتاه به بصره آمد و در آنجا ساکن شد.
اگرچه فرقهی کیسانیه منسوب به او است. امّا مورّخان در صحت این ادعا اختلاف دارند.
تا حادثهی عاشورا
او در زمره کسانی بود که از کوفه به حسین بن علی نامه نوشت. خانه مختار محل ورود مسلم بن عقیل بود. پس از آن که مسلم بن عقیل وارد کوفه شد، مستقیما به خانه مختار وارد شد، مختار او را گرامى داشت، رسما از او پشتیبانى کرد، و با او بیعت کرد. با ورود ابن زیاد به کوفه، مسلم صلاح دید به خانه هانی بن عروه نقل مکان کند. مختار نیز به منطقه خطرنیّه و اطراف کوفه براى جمع آورى افراد و گرفتن بیعت براى مسلم حرکت کرد. امّا با دگرگونى اوضاع کوفه و تسلیم مردم در مقابل ابن زیاد، دوباره به کوفه بازگشت.
عبیدالله بن زیاد دستور داد که دعوت کنندگان حسین بن علی و طرفداران مختار با او بیعت کنند، وگرنه دستگیر و اعدام[ مىشوند. وی طی ماجرایی طولانی هانی و مسلم را دستگیر و اعدام کرد. ابن اثیر در این زمینه گفته است: «ابن زیاد پس از مسلط شدن بر اوضاع و شهادت مسلم و هانى، به شدت در جست و جوى مختار بود و براى دستگیرى او جایزهاى معیّن کرد.»
وی همچنین گفته است: «هنگام دستگیرى مسلم و هانى، مختار در کوفه نبود و او براى جذب نیرو به اطراف شهر رفته بود و وقتى خبر ناگوار دستگیرى مسلم را شنید، با جمعى از افراد و یارانش به کوفه آمد. هنگام ورود به شهر، با نیروهاى مسلح ابن زیاد برخورد کرد و در پى یک گفت و گوى لفظى شدید، بین آنان و مختار و افرادش، درگیرى پیش آمد و فرمانده آن گروه مسلح کشته شد و افراد مختار متفرق شدند، زیرا مقاومت را به صلاح ندیدند، مختار از آنان خواست محل را ترک گویند تا ببینند چه پیش خواهد آمد.»
یکى از دوستان مختار به نام هانى بن جبّه، نزد عمرو بن حریث، نماینده ابن زیاد رفت و ماجراى مخفى شدن مختار را به عمرو اطلاع داد. عمرو به آن شخص گفت: به مختار بگوید مواظب خود باشد که تحت تعقیب است و در خطر مىباشد. مختار به حمایت عمرو بن حریث نزد ابن زیاد رفت. وقتى چشم ابن زیاد به مختار افتاد، فریاد زد: تو همانى که به یارى پسر عقیل شتافتى؟ مختار قسم یاد کرد که من در شهر نبودم و شب را هم نزد عمرو بن حریث به سر بردم. به هر حال عبیدالله بن زیاد مختار را دستگیر کرد و به جرم همراهی با مسلم، او را کتک زد و از این جریان، زخمی بر چشم مختار به یادگار ماند و او قسم خورد که عبیدالله را تکه تکه کند. عبیدالله او را به زندان انداخت و او تا بعد از واقعۀ کربلا در زندان بود. تا اینکه بعدها با شفاعت فرزند خلیفه ی دوم و شوهرخواهرش عبدالله بن عمر از زندان آزاد شد. گفته شده او چشم خود را به دلیل شلاقهايی که به دستور ابن زیاد به او زده شد، از دست داد.
در طی قیام عبد اللّه بن زبیر و توابین
وی مجبور شد به زادگاه خودش طائف بازگردد. او یک سال در طائف بود و با وساطت عبدالله بن عمر از زندان آزاد شد و پس از مدتی به طائف و سپس مکه رفت و با عبدالله بن زبیر حاکم مکه بیعت کرد؛ به شرط آنکه ابن زبیر در هر کاری با او مشورت کند و بعد از پیروزی، بهترین حکومت را به او بسپارد.
در سال 63 هجری سپاهیان یزید به فرماندهی حصین بن نمیر، مکه را محاصره کردند. مختار نیز در کنار دیگر مسلمانان بشدت از حرم دفاع کرد و شجاعتی کم نظیر از خود نشان داد. تا اینکه به علت مرگ یزید محاصره پایان یافت و سپاه شام بازگشتند و خلافت عبدالله بن زبیر تثبیت شد. مختار بعد از مرگ یزید؛ 5 ماه در کنار او بود، اما خبری از اِمارت و حکومت نشد. در نتیجه راه خود را از ابن زبیر جدا کرد.
مختار ابتدا می خواست از امام سجاد تایید بگیرد اما ایشان روی خوشی به او نشان نداد و لذا با محمد بن حنفیه مذاکره کرد. محمد بن حنفیه جواب مبهمی به او داد. مختار این جواب را نشانه ی تایید تلقی کرد و برای خونخواهی از قاتلان حسین و تشکیل حکومت مستقل راهی کوفه شد. وی ۶ ماه پس از مرگ یزید و در ماه رمضان به کوفه رسید. در این زمان کوفه به دست طرفداران عبدالله بن زبیر افتاده بود.
وی در این زمان فقط به دو چیز فکر می کرد: بدست گرفتن قدرت و انتقام از قاتلین حسین.
ورود او به کوفه مصادف با آمادگی توابین به فرماندهی سلیمان بن صرد خزاعی برای خروج از شهر بود، اما هیچ فعالیتی (حتی مشورت) در کمک به سلیمان بن صرد و قیام توّابین نکرد.
پس از خروج توابین از شهر، قاتلان حسین بن علی که از ناحیه مختار هراس زیادی داشتند، حاکم زبیری کوفه، عبدالله بن یزید را وادار کردند تا مختار را زندانی کند. مختار دوباره زندانی شد. در این هنگام خبر شکست و بازگشت توابین به کوفه رسید. مختار پس از مدتی دوباره با شفاعت عبدالله بن عمر نزد ابن زبیر آزاد گردید.
گویا مختار با سلیمان بن صُرَد خزاعی رهبر شیعیان کوفه در رقابت بود. او می گفت سلیمان دید سیاسی ندارد و فقط میخواهد خود و ما را به کشتن می دهد. تلاش های مختار جمع بزرگی از شیعیان را از اطراف سلیمان پراکنده ساخت و از ده هزار نفر سپاه او فقط چهار هزار نفر با او به جنگ عبیدالله زیاد رفتند.
دوران قیام و زمامداری
مختار خود را نماینده محمد بن حنفیه در کوفه معرفی کرد و مردم را به قیام دعوت کرد. علی بن حسین امام چهارم شیعیان به محمد بن حنفیه: «یا عم لو ان عبدا زنجیا تعصب لنا اهل البیت لوجب علی الناس موازرته و قد ولیتک هذا الامر فاصنع ماشئت; عموجان! اگر برده سیاهی به حمایت از ما برخاست بر مردم واجب است که او را کمک کنند و من مسئولیت این امر «ورود در قیام مختار را» به تو واگذار کردم هر گونه که خواستی عمل کن.»
هنگامی عده ای برای سنجش صحت این ادعا به نزد محمّد حنفیه آمدند، وی گفت: «اما ما ذکرتم من دعاء من دعاکم الی الطلب بدمائنا فوالله لوددت ان الله انتصر لنا من عدونا بمن شاء من خلقه؛ در مورد آنچه گفتید که کسی شما را دعوت کرده تا انتقام خون اهل بیت را بگیرید، به خدا من دوست دارم تا خداوند به دست هر کس که خود از بندگانش خواهد، انتقام ما را بگیرد». آنها این سخن را حمایت از مختار دانستند و این باعث شد او در کوفه جایگاه ویژه ای یابد. لذا بسیاری از آنها با او بیعت کردند. و از میان آنها سپاه بزرگی از قبایل قدرتمند شیعه فراهم شد. شامل:
- قبایل قدرتمند نخعی به ریاست ابراهیم پسر مالک اشتر. او تاثیر زیادی در پیروزیهای مختار و شکست او داشت.
- دیگر قبایل قدرتمند شیعه، مانند قبایل یمنی.
- موالی: بیشتر اعراب به دلیل تعصّب نژادی و قبیله ای از عجم، یعنی غیر عرب متنفّر بودند. ظهور اسلام و «برابری مسلمانان» این اخلاق را قدری تغییر داد، امّا کسانی که پس از اشغال کشورشان اسیر میشدند، و در مقابل آزادی مسلمان می شدند، گاه برای تحقیر «موالی» به معنای «آزاد شدگان» نامیده می شدند. اکثر موالی کوفه ایرانی بودند و در بدترین وضعیت ممکن زندگی می کردند. آنها بدلیل خشم عمیق از امویان و اعراب و قاتلین اهل بیت به مختار پیوستند. آنها اکثریت پیروان مختار را تشکیل می دادند. به طوری که تاریخ نگاران قیام توابین را عربی و قیام مختار را عجمی میدانند. به طوری که وقتی یکی از سرداران شام برای مذاکره با ابراهیم بن مالک اشتر به اردوگاه او میرفت از ابتدای لشكر تا خیمۀ ابراهیم، حتی یک کلمۀ عربی نشنید. این گروه به جند الحمراء یا لشكر سرخ معروف شدند.
- اعراب کوفه: از آنجا که کوفه مرکز شیعیان عراق بود و اشراف کوفه با او مخالف بودند مختار کوشید از قدرت مردم، از جمله کسانی که در قیام توابین شرکت نکردند، یا از آن بازگشتند به نفع خود و اهل بیت و در مقابل اشراف استفاده کند.
وی با شعار توابین؛ «یا لثارت الحسین؛ به خونخواهی حسین» و شعار «یا منصورُ اَمِت؛اى پیروز، بمیران» که پس از پیروزی در جنگ بدر رایج شده بود، در چهارشنبه ۱۶ ربيعالثاني ۶۶ (قمری) و به نقلی در شب ۱۴ ربیع الاول سال ۶۶ هجری در کوفه به پاخواست. عبدالله بن مطیع فرماندار مصعب بن زبیر در کوفه مخفیانه گریخت و پنج سال بعد از واقعه کربلا دوران زمامداری هجده ماهه مختار آغاز شد.
او تجهیز و جمعآوری سپاهی به کمک ابراهیم پسر مالک اشتر قلمرو كوفه را تا موصل گسترش داد و بدین ترتیب مناطقی چون مدائن، و قلمرو ارمنیان، آذربایجان، ری، اصفهان، حلوان(سر پل ذهاب)،اران، حوران، ماهیان، نیز زیر سلطه عراق قرار گرفت؛ و فقط بصره و حجاز زیر سلطه ی آل زبیر بود.
در این زمان مختار با سه دشمن روبرو بود:
- سپاه شام
- از مسببان واقعه کربلا خصوصاً اشراف کوفه
- زبیریان بصره
اولین اقدام او پس از بدست گرفتن قدرت، خونخواهی از گروه دوم بود. اگرچه بسیاری از آنها در قیام مختار به بصره گریختند، در اکثر اسناد کشته شدگان به دست مختار را حدود ۳۰۰۰ نفر را ذکر کرده اند. البته در بحار الانوار این تعداد ۱۸٬۰۰۰ نفر بیان شده. امّا از آنجا که لشکر عمر سعد ۱۰٬۰۰۰ نفره بوده، بسیاری گریخته اند، بسیاری به اجبار در لشکر عمر سعد بوده اند و بعدها با توابین قیام کردند، این عدد بعید است.
مجازات شدگان قیام
از جمله قاتلان و مسببان واقعه كربلا كه بوسيله مختار مجازات شدند:
فرد .................................................. ............. جنایت .................................................. .......................... کیفر
شمر .................. فرمانده پیاده سوار لشگر یزید و سر حسین را از تن جداکرد .......................... گردنش را زدند و بر بدنش اسب تاختند
خولی ............ او سرحسین را بر نیزه زد و گوشهواره از گوش زنان کند ..................... کشته او را در آتش انداخت و خاکسترش را بر باد داد ابن زیاد ...................................... حاکم کوفه ....................................... در جنگ موصل کشته شدوجسدش را به آتش كشیدند
عمر بن سعد.. فرمانده سپاه یزید و شوهرخواهر مختار.. مختار کفش خود را پوشید و صورت عمر سعد را زیر کفش خود قرار داد سپس دستور داد سر عمر سعد را ببرند
شرجیل بن ذی الکلاع .............................. از پشت سر سیلی به حسین زده بود ..................................... او را به آتش سوزاندند
حصین بن نمیر ................................... از فرماندهان گروه تیرانداز به سپاه حسین ............................ در نزدیکی موصل کشته شد
نافع بن مالک ...................................... کسیكه آب را بر حسین بست ..................
عمرو بن حجاج ........... فرمانده جناح راست لشگر عمر بنسعد ...................... پس از فرار از دست مختاردر بیابانی از شدت تشنگی،مرد
بشر بن خوط ................ قاتل جعفر بن عقیل ................... گردنش را زدند و جسدش را در آتش سوزاندند.
بحدل بن سلیم ............. انگشت حسین را برای انگشترش برید ........... هر دو دست و پایش را قطع کردند و آنقدر در خون خود غلطید تا مرد
زید بن ورقاء ................ با شمشیر، دست راست عباس بن علی را از کار انداخت .......... او را که رمقی در بدنش بود، زنده در آتش سوزاندند
حکیم بن طفیل ... پس از قطع دست راست عباس، دست چپ عباس را از كار انداخت ... آنقدر بر بدن آن تیز زدند تا مانند خارپشت شد و به هلاکت رسید
سنان بن انس ......... کسیکه نیزه بر پشت حسین زد ......... دست و پایش را بریدند و هنوز جان داشت كه او را در دیگ روغن جوشان افكندند
عبدالله بن اُسَید ......................... کسیکه خیمهها را آتش زد
مالک بن نسیر ..................... با شمشیر بر سر حسین زد ........................................ دست و پای او را بریدندو به خود پیچید تا مرد
اسحاق بن حیوه ................................ پیراهن حسین را به سرقت برد و پوشید
حارث بن نوفل ............................. کسیکه تازیانه به زینب زد
مرة بن منقذ ............ قاتل علی اکبر .......... اول دو دست او را بریدند، بعد زبانش را از دهانش بیرون کشیدندو بعد تنش را در آتش سوزاندند
حرمله ........................................ قاتل علی اصغر ................................... دست و پاى او را بريدند، سپس او را بآتش سوزاندند
اخنس بن مرثد ................. از جمله ۱۰نفری که بر بدن حسین اسب تاختند ........................... با اسب های تازه نعل، بر بدنشان تاختند
اسحاق بن حیوه ............... از جمله ۱۰نفری که بر بدن حسین اسب تاختند ........................... با اسب های تازه نعل، بر بدنشان تاختند
صالح بن وهب ................. از جمله ۱۰نفری که بر بدن حسین اسب تاختند ........................... با اسب های تازه نعل، بر بدنشان تاختند
هانی بن ثبیت حضرمی ....... از جمله ۱۰نفری که بر بدن حسین اسب تاختند ........................... با اسب های تازه نعل، بر بدنشان تاختند
نبرد با عبید اللّه بن زیاد
سپاه او سپس لشكر عبيدالله بن زياد را در موصل شكست داد كه عبيدالله نيز در این نبرد كشته شد.
نبرد با زبیریان و اشراف کوفه
به دلیل پشتیبانی موالی، خصوصاً اسیران دیلمی کوفه و نیز خیانت کوفیان پشتیبانی بزرگان عرب را از دست داد. ابراهیم در محاصره سپاه عبدالملک بن مروان بود و نمیتوانست به یاری مختار بیاید. سرانجام با سپاهی اندک به مصاف مصعب بن زبیر رفت و کشته شد.
نقلی است كه ابراهیم بن مالک اشتر از مختار کناره گرفت و به اشراف کوفه در بصره پیوست.
ابن اعثم سخن صریحی را از زبان مختار آورده که چشم به کمک ابراهیم دوخته، میگوید: «عجب مصیبتی است امروز، ای کاش ابراهیم در کنارم بود؛ اما او مرا رها کرد و من چارهای جز تن دادن به مرگ ندارم».
مدت زمامداری مختار در کوفه یکسال و نیم بوده است. هنگامی که کشته شد، ۶۷ سال از عمرش سپری شده بود و کشته شدنش روز چهاردهم ماه رمضان سال ۶۷ اتفاق افتادهاست.
سرانجام بستگان او
پس از او دو همسرش، یکی دختر نعمان بن بشیر انصاری و دیگری دختر سمرة بن جندب، مورد بازجویی زبیریها قرار گرفتند. دختر سمره درباره مختار گفت که هرچه شما درباره او عقیده دارید من نیز عقیدهام همان است! اما دختر نعمان درباره مختار گفت: «انه کان عبدا من عباد الله الصالحین»؛ او بندهای از بندگان صالح خداوند بود. مصعب بن زبیر او را نیز به قتل رساند.
آرامگاه
پس از كشتهشدن مختار توسط مصعب بن زبیر، پیکر او در دیوار قصر الاماره نزدیک مسجد کوفه مدفون شد، این قبر مخفی ماند تا اینکه سید مهدی بحرالعلوم در زمان خود به جستجو و آشنایی با آثار و محرابهای مسجد پرداخت، سید در آن زمان ترجیح داد مسجد کوفه با خاک مدفون شود چون زمین مسجد پائینتر از دیگر سرزمینهای منطقه بود و در نتیجه آبهای سطحی در آن جریان پیدا میكرد، پیرو دستور آیتالله بحرالعلوم زمین مسجد کوفه که عمق آن مساوی مقام پیامبر و خانه حضرت نوح بود با خاک پاک پر شد تا از آلودگیها در امان نگه داشته شود در جای همان محرابها بر روی خاک محرابهای جدید ساخته شد همانگونه که اکنون هم نمایان است.
در زمان بررسیها جستجوی آثار مسجد که از طرف سید و جمعی از علما صورت گرفت، سید قبر پنهان شدهای را پیدا کرد و جایگاه آن قبر انتهای راهرو در زیرزمین و به طرف خارج مسجد به سمت قصرالأماره بود و بر آن قبر سنگی یافتند که بر آن اسم و لقب مختار نوشته شده بود.
پس از یافتن قبر، محسن الحاج عبود شلاش ساختن حرم جدید و بزرگی برای مختار را بر عهده گرفت و آنرا به رواق حرم حضرت مسلم از سمت جنوب ملحق کرد، و برای قبر پنجرهای آهنین قرار داد و درب راهرو که در حجرهای در کنج مسجد کوفه قرار داشت را مسدود کرد. علامه شیخ عبدالحسین تهرانی از شاگردان برجسته صاحب جواهر و وصی امیرکبیر، وقتی برای زيارت عتبات عالیات وارد عراق شده بود، نسبت به تعمیر و تجدید بنای مزار مختار همت گماشت. علامه امینی به نقل از کتاب مزار شهید، زیارتنامهای جالب برای مختار نقل میکند و از این زیارتنامه، که شهید آن را نقل کردهاست، معلوم میشود که قبر مختار از دیرزمان، مورد علاقه شیعیان و آزادمردان بوده و ابن بطوطه نیز در سفرنامه خود به آن اشاره کردهاست. ضریحی از چوب روی قبر او نصب شده و پنجرهای در زاویه شرقی به دیوار مسجد کوفه (سمت جنوب) باز میشود. قطعه سنگی از قرن دوم هجری به خط کوفی دارد که روی آن نوشتهاند: «هذا قبر مختار بن ابی عبیدة الثقفی الآخذ بثارات الحسین».
موضع اهل بیت در برابر مختار
پس از قیام. در روایتی آمدهاست: هیچ زن هاشمیهای بعد از شهادت حسین موهایش را شانه و خضاب نکرد تا زمانی که مختار سر ابن زیاد را برای فرزندش فرستاد. چون امام سر عبیدالله را دید، گفت دوزخ جای او باد! بعضی گفتها ند علی بن حسین را پس از شهادت پدرش جز آن روز خندان ندیدند. و ابن عبدریه نوشتهاست: «سر عبیدالله را هنگامی نزد علی بن حسین آوردند که نیمروز بود و او ناهار میخورد. چون سر را دید گفت: سبحانالله، کسی فریفته دنیا نمیشود مگر آنکه حق نعمت خدا در گردنش نباشد وقتی سر پدرم را نزد ابن زیاد آوردند غذا میخورد.» در نقلی دیگر آمده است که سر به سجده نهاد و فرمود: «حمد و سپاس خداوندی را که انتقام مرا از دشمنم گرفت؛ خداوند پاداش نیک به مختار عنایت فرماید.»
پس از مرگ مختار، محمد بن علی(نوه حسین) فرمود: «به مختار ناسزا نگویید چون او قاتلین ما را به سزای عمل ننگین آنها نشاند و زنهای بیشوهر ما را شوهر داد و در شرایط تنگدستی مختار ما را کمک کرد.»
اختلافات تاریخ نگاران در مورد مختار
مورخین، اعم از شیعه و سنی در مورد شخصیت مختار اختلاف نظر دارند برخی او را مستحق لعن و نفرین میدانند و گروهی او را بسیار مدح و ستایش میکنند. امویها و زبیریها کوشیدند تا انواع و اقسام اتهامات را به او نسبت دهند. اتهاماتی چون ادعای «نبوت» برای خودش، ادعای «مهدویت» برای ابن حنفیه و تأسیس فرقه کیسانیه و شایعتر از همه نسبت دادن لقب «کذاب» به مختار است که اغلب این نسبتها، بعد از مرگ مختار به او نسبت داده شدهاست.
محمد حسین جعفری می گوید مختار شیعه بود ولی امامت علی بن حسین قبول نداشت و معتقد بود که امامت باید از جناب محمد بن علی حنفی که برادر ناتنی حسین بود،ادامه بابد.
مجلسی درباره مختار می گوید: «نقل قول|مختار، فضایل اهل بیت پیامبر اکرم را بیان مىکرد و حتى مناقب امیرالمؤمنین و امام حسن و امام حسین را براى مردم منتشر مىساخت و معتقد بود که خاندان پیامبر از هر کس براى امامت و حکومت پس از پیامبر سزاوارترند و از مصایبى که بر خاندان پیامبر وارد شده، ناخشنود بود.»
بسیاری از علمای شیعه، این اتهامات را ساختهٔ دشمنان مختار از زبیریان و امویان که از او ضربه خوردند دانستهاند، که پس از مرگش به وی نسبت دادهاند.
برخی میگویند مختار در باطن برای تصاحب حکومت عراق قیام کرد.
مختار قاتلان حسین را «مثله» میکرد، اعضایشان را میبرید و این کار حتی در جنگ با کفار ممنوع است.
سید جعفر شهیدی نیز در این باره آوردهاست:
« ... از نو قتلگاه، بلکه قتلگاههای دیگری به راه افتاده، اما این بار قربانیان، آن پاکان و عزیزان خدا نبودند، دژخیمهایی بودند که دستهایشان تا مرفق، در خون آزادگان رنگین شده بود. امروز وقتی ما داستان کشتار مختار، پسر ابیعبیده ثقفی را میخوانیم، اگر سری به کتابهای حقوقی زده باشیم، ممکن است چنان انتقامی را تا حدی خشن بدانیم و بگوییم: چرا چنان کردند؟ یکی را چون گوسفند سر بریدند و یکی را شکم پاره کردند و دیگری که تیری به فرزندی از فرزندان حسین (علیهالسلام) افکنده و آن جوان که دست را سپر ساخته و تیر، دست و پیشانی او را شکافته بود، همان کیفر دادند، دیگری را در دیگ روغن جوشان افکندند و دست و پای آن یکی را به زمین دوختند و اسبان را روی آن گذراندند، چنانکه نوشتهاند، تنها یکجا دویست و چهل و هشت تن را، که در قتل حسین و یاران او شریک بودند، طعم اینگونه کیفرها چشاندند؛ ما این داستانها را میخوانیم و در آن نوعی قساوت میبینیم، اما باید دانست که قضاوت مردم سیزده قرن بعد درباره کردار پیشینیان درست نیست.»
توفیق اعلم، دانشمند معاصر، درباره انتقام مختار مىگوید:«تنها برخورد قاطع و خونبارى كه در تاریخ از ملامت مصون مانده و عذر آن پذیرفته شده همین كار عادلانه مختار است.»
از جملات معروف مختار که در تاریخ ثبت شده است:
«از دینمان نیست که بخوریم و بیاشامیم در حالیکه قاتلین سید الشهدا زنده باشند»
«بخدا قسم اگر سه چهارم قریش کشته شوند مساوی یک بند انگشت سید الشهداء نخواهد بود».
موفق باشین.
89/9/20
خوب بود بخصوص صحنه نماز ظهر عاشورا ،ولي جنگيدنش آدم ياد جومونگ مي انداخت جالب نبود،ولي صحنه اي كه خانه كعبه نشون داد خيلي قشنگ كار شده بود
راستي اون مرد كي بود با تخت از اون بالا اومد پائين؟
آره بچه ها اون کی بود؟نقل قول:
من اینجا در مورد صورت شمر پرسیدم یکی از بچه ها گفت خون امام حسین(ع)میریزه رو صورتش و به این صورت در میاد.ولی صحنه قبل از شهادت امام(همون ظهر عاشورا)شمر را نشون داد صورتش همینطوری بود!
عبدالله پسر زبیر(صحابی پیامبر که در جنگ جمل مقابل حضرت علی ایستاد که البته مهمترین علت از راه بدر شدن زبیر رو همین پسرش عبدالله می دونن) و خواهر زاده عایشه و حاکم مکه که اونم مخالف یزید بود و در زمان عبدالملک مروان در سال 73 به دست مصعب بن زبیر کشته شد.نقل قول:
اسمش عبدالله بن زبیر بود.نقل قول:
و در اون زمان حاکم مکه بود که مختار باهاش بیعت میکنه.
بعد از مرگ یزید ادعای خلافت میکنه و ...
بچه ها پای ابن زیاد گفتن که خون میریزه و اونطور میشه کسی از حرف از شمر نزدنقل قول:
این سوال من:نقل قول:
این هم جواب:کد:http://forum.p30world.com/showpost.php?p=5668868&postcount=540
کد:http://forum.p30world.com/showpost.php?p=5668889&postcount=541
البته من کمی اشتباه گفتم.این دوستمون گفته بود بعد از شهادت امام حسین(ع)اینطوری میشه اما قبلش هم که انگار بودهنقل قول:
یه نوع بیماری پوستی هستش، اسمش یادم نیست
ولی میگن بعد از اینکه امام رو به شهادت میرسونن، اینجوری میشه، به مرور زمان هم بدتر میشه تا
مثل اینکه هم بین مردم عرب این بیماری خیلی چیز بدی بوده
اونجوری که من شنیده بودم
" از بالای پیشونی شروع میشه که اوایل با امامش می پوشونده تا اینقدر میاد پایین که کاری نمی تونسته بکنه برای پوشوندنش، "
خوب شما گفتید :نقل قول:
من گفتم اون ابن زیاد بوده که خون ریخته رو پاش و اونطور شدهنقل قول:
یکی از بچه ها گفت خون امام حسین(ع)میریزه رو صورتش و به این صورت در میاد
این جوابی هم که به شما دادن حرفی از ریختن خون تو صورتش شمر زده نشده
سلام دوستان.
یه سوال:اون شخصی که مختار رفت پیشش(آخر قسمت قبل) گفت تو پسر حیدر کراری بیا با هم انتقام بگیریم کی بود؟ اسمش چی بود.
پسر امام علی؟
که به مختار گفت تابعین الان باید عزاداری کنن...هی زد رو پاش
محمد ابن علی ابن ابیطالب معروف به محمد حنفیه. (حنفیه لقب مادرش هستش که یکی از زنان حضرت علی(ع) بوده)نقل قول:
خب معلومه دیگه شریفی نیا بودنقل قول:
چه گریمی کرده بود
صدایه خودشم نبود:27:
اااااااااااااااه جان من شریفی نیا بود؟؟!!!عجب گریمی؟کف کردمنقل قول:
راستی کسی میدونه تو این سریال یزید را نشون میدن؟
لینک دانلود این قسمت رو کسی داره ؟
مطمئنید شریفی نیا بود؟!
چون اسمش توی لیست بازیگران نیست که!
کد:http://www.mokhtarnameh.com/cast/cast-list-n.html
آره 100% شریفی نیا بود! شما دست و پای تپل ـش رو ندیدید مگه!؟ :دینقل قول: