ای کاش تو هم
عددی ثابت بودی
حتی کاش
مسئله ای بودی
هر چند سخت
اما.. قابل حل!
ای کاش تو هم
می فهمیدی
و می پذیرفتی مرا
ای کاش تو هم
مانند ستاره ها
هر شب کنارم بودی
حتی کاش
چون ستاره ی هالی
تنها یک شب
چند لحظه کنارم بودی!
Printable View
ای کاش تو هم
عددی ثابت بودی
حتی کاش
مسئله ای بودی
هر چند سخت
اما.. قابل حل!
ای کاش تو هم
می فهمیدی
و می پذیرفتی مرا
ای کاش تو هم
مانند ستاره ها
هر شب کنارم بودی
حتی کاش
چون ستاره ی هالی
تنها یک شب
چند لحظه کنارم بودی!
دیگر نه تیغ تو ، نه من و زخم کاری ام
من از تمام خاطره های بد عاری ام
آماده ام که باز تو را عاشقت کنم،
لطفا نخواه باز مرا باز داری ام!
آخر به جز حضور تو هرگز کسی مرا
آرام تر نمی کندم وقت زاری ام
( هیچ از تو انتظار تسلی نمی رود،
تنها « بمان» کنار من و شرمساری ام!)
با این که هیچ وقت نگفتی که عاشقی
هر لحظه، مثل عشق، می آیی به یاری ام
این بار آخر است که اخطار می کنم:
« بی دست و پا نباش، بگو دوست داری ام!»
باز یک غزل حکایت کسی که عاشق است
باز ما و کشف خلوت کسی که عاشق است
در سکوت چشم دوختن به جاده های دور
باز انتظار عادت کسی که عاشق است
دستهای التماس ما گشوده پس کجاست؟
دستهای با محبّت کسی که عاشق است
باز هم سخن بگو سخن بگو شنیدنی ست
از زبان تو حکایت کسی که عاشق است
من اگر بخواهمت نخواهمت تو خوب باش
مثل حسن بی نهایت کسی که عاشق است
بغض های شب همیشه سهم نا امید هاست
خنده های صبح قسمت کسی که عاشق است
شاخه ها خدا کند به دست باد نشکند
عشق یعنی استقامت کسی که عاشق است
منتظر نایستید٬نوبت شما که نیست
نوبت من است٬نوبت کسی که عاشق است
"زیبا طاهریان"
تو که نباشی
افاقه ای نمی کند
خدا باشد یا نباشد.
داشتم از این شهر میرفتم
صدایم کردی
جا ماندم
از کشتی ای که رفت و غرق شد
البته...
این فقط می تواند یک قصه باشد
در این شهر دود و آهن
دریا کجا بود
که من بخواهم سوار کشتی شوم و...
تو صدایم کنی
فقط می خواهم بگویم
تو نجاتم دادی
تا اسیرم کنی
رسول يونان
براي فراموش كردنت نقشه مي كشم..
يك نقشه ي حساب شده و دقيق.
.
و چشمان ويرانگر تو همه چيز را خراب مي كند..
که در نقشه من نمي گنجد.
این بن بستي كه راه برگشت ندارد.!
یادته که روز آخر بغضمو نگه نداشتم؟
تو جواب تلخ بدرود گریه هامو جا گذاشتم
من تنها رو پردی به هجوم تیغ غربت
خودت اما پر کشیدی میون تیک تیک ساعت.
اون كه يه وقتي تنها كسم بود
تنها پناه دل بي كسم بود
تنهام گذاشت رفت
رفت از كنارم
از درد دوريش من بيقرارم ........
خيال ميكردم پيشم ميمونه.........
ترانه عشق واسم ميخونه ..........
خيال ميكردم يه هم زبونه........
ولي نه دنيا نا مهربونه .......
با اينكه رفته
اما هنوزم
از داغ عشقش دارم ميسوزم
فكرو خيالش همش با هامه
هر جا كه ميرم جلو چشامه ...جلو چشامه
دلم ميخواد تا دوام بيارم
رو درد دوريش مرهم بزارم
اما نميشه راهي ندارم
نميتونم من طاقت بيارم
نميتونم من طاقت بيارم...
ای کرده غمت غارت هوش دل ما
درد تو شده خانه فروش دل ما
رمزی که مقدسان ازو محرومند
عشق تو مر او گفت به گوش دل ما
من پذيرفتم شکست خويش را
پندهای عقل دور اندیش را
من پذيرفتم که عشق افسانه است
این دل درد آشنا دیوانه است
می روم شاید فراموشت کنم
با فراموشی هم آغوشت کنم
می روم از رفتنم دل شاد باش
از عذاب دیدنم آزاد باش
گرچه تو تنهاتراز ما مي روي
آرزو دارم ولي عاشق شوي
آرزو دارم بفهمي درد را
تلخي برخوردهاي سرد را
مي رسد روزي که بي من لحظه ها را سر کني.
مي رسد روزي که مرگ عشق را باور کني.
مي رسد روزي که تنها در کنار عکس من
نامه هاي کهنه ام را مو به مو از بر کني
هنوز نمی دانم
کعبه دلت کجا پنهان است
دلم طواف می خواهد
به هم می رساند
همین راهی که از هم دورمان کرده است
دستی که با تو بدرود می کند
خیابان ها و خانه هایی که با هم طی کردیم
نامم را به خاطر بسپار
دوباره عاشقم خواهی شد
يك هشت پاي زشت مفلوك
چه گناهي ميتواند بكند
كه مجازاتش
عشق يك پري دريايي باشد!!!!
اقاي ماهيگير!
شما ميدانيد؟
صدای قلب نیست
صدای پای تست
که شب ها در سینه ام می دوی
کافی ست کمی خسته شوی
کافی ست...بایستی
ما همیشه بر درخت
قلبی تیر خورده کشیدیم و رفتیم
دوستت دارم را
مانند بغضی فرو خوردیم
اما هرگز حتی برای یکبار
در حضور روشن خورشید
عاشقانه
چشم در چشم هم ندوختیم
در آسمانها مانده ام بال وپرت باشم
تا فكر پروازي دوباره درسرت باشم
اي آتش تنها مراحل كن ميان خود
اين بار رابگذار من پيغمبرت باشم
از آتشت باغ وگلستاني نمي خواهم
من رابسوزان مشتي از خاكسترت باشم
...
يك لحظه هم بامرگ نوح من نياميزي
من حاضرم يك عمرطفل كافرت باشم
دردي عميقم ...آنقدر... از من نشاني نيست
شايد كه زخم كهنه اي برپيكرت باشم
هي فكر كن شايد كه چيزي يادت افتادو...
هي فكركن ...شايد درعمق باورت باشم
...
ديوانه ي زرتشتي ام! خامو شي ات كفرست
من رابسوزان مشتي از خاكسترت باشم
وقتي عاشقم
سلطان جهانم
زمين و يكسره هر چه در آن است از آن من است
و سوار بر اسب تا دل آفتاب مي رانم .
وقتي عاشقم
رودي ام از روشنايي
بي آن كه ديده بتواند بيندش
و شعر در دفترم
بدل به ياس و شقايق مي شود .
وقتي عاشم
آب از انگشتانم سر ريز مي كند
سبزه در زبانم مي رويد
وقتي عاشقم
در آن سوي زمانم
وقتي عاشقم
درختان همه
پا برهنه از برابرم مي دوند . . .
من رازي ندارم . . . قلب من كتابي است گشوده
خواندن آن براي تو دشوار نيست .
محبوبم ،
زندگي من
از روزي آغاز مي شود كه دل به تو سپردم
نه از فلسفه کلامی می دانم
و نه منطق...می گنجد در کلام من
بی استدلال دوستت دارم ....
وه که دوست داشتن چه کلام کاملی است
و من چقدر ...
دلم تنگ دوست داشتن است....
سلام
دوستان شعری ندارید که توش سارا باشه؟ غزل، قصیده یا مثنوی می خواهم و شعر نو نمی خواهم
متشکرم
تو آن سارا ضمیر مهربانی
که در شهریور حتی مهر دانی
تو در پایان تابستانی اما
چو آغاز بهاران سبز جانی
به شهرت گر چه بغدادی نمایی
به نام آریایی ملک رانی
اگر چه در ششم ماهی نشینی
تو فروردین جمع راستانی
نشستی ار به کنجی راز گونه
کلید رازهای حاضرانی
کلامی گر به لب ناری ز حجبت
سکوت حامل صد داستانی
ز اطناب ار ملولی در تقابل
تو ایجاز کلام شاعرانی
به صورت گر چه ساکن بر زمینی
مسیر جنبش گم گشتگانی
نشانی گر نمی جویی ز راهی
نشان مطلق هر بی نشانی
منم سجاد و بی ناله ز بن بست
که تو بر راه بسته آستانی
دیدی که بالای سرت ماه است سارانقل قول:
گفتم : حسودی می کنی تا هست سارا ؟
دیدم نه ! عکس تو در آب افتاده و ماه
مانند گردن بند الله است سارا
حالا خدا با ماست ، ما با هم ، ولی آه
این با تو بودن ها چه کوتاه است سارا
این لحظه هایی که لب زاینده رودیم
چیزی نگفتن بهرتین راه است سارا
باید بگویم اصفهان شهر بدی نیست
وقتی که ادم با تو همراه است سارا
پشت همین نقش جهان چشم هایت
گل دسته های مسجد شاه است سارا
زیر پل خواجو چه حالی داد وقتی
دیدم که موخای تو کوتاه است سارا!
دیگر چه می خواهد خدا تا هست این عشق!
دیگر چه می خواهد خدا تا هست سارا ؟!
حرفِ من حرفِ خودم نیست؛ حرفِ خاکِ، حرفِ ریشه است
حرفِ دیروزِ ندیده، حرفِ فردا و همیشه است
صحبتِ سکوتِ سردِ آدمای توی قابه
حرفِ این صورتکا نیست، حرفِ اونور نقابه
تو بگو اگر که حرفام واسه تو شنیدنی نیست
منِ امروز رو نگاه کن، دیگه عکسام دیدنی نیست
حرف آخر رو نمی گم تا نگی خوابت پریده
هر کی رو دیوار گوشش آخرین حرف رو شنیده
حرفِ تردیدِ یه نسله، میونِ رفتن و موندن
بینِ خوابیدنِ تا ظهر، یا دمِ سحر پریدن
یکی باید بگه آخر من و تو کجای کاریم
وسطِ یه راهِ روشن یا هنوزم توی غاریم
یکی باید بگه آخر چرا رنگ ما پریده
چرا با این همه عینک هیچ کسی ما رو ندیده
هيچوقت تو را ترک نمیکنم
حتا اگر
توی اين دنيا نباشم.
بانوی من!
هر وقت
به دوست داشتن فکر میکنم
ابديت
و تمامی شبها
با نام تو
بر سينهام
سنجاق میشود.
میدانی؟
میدانی از وقتی دلبستهات شدهام
همه جا
بوی پرتقال و بهشت میدهد؟
هرچه میکنم
چهار خط برای تو بنویسم
میبینم واژهها
خاک بر سر شدهاند
هرچه میکنم
چهار قدم بيايم
تا به دستهات برسم
زانوهام میخمد.
نه اینکه فکر کنی خستهام،
نه اینکه تاب راه رفتن نداشته باشم
نه.
تا آخرش همین است
نگاهت
به لرزهام میاندازد.
کجایی تو؟
فدای نازِ دیدت
فدای اَخم های راز و رمزت
تو ای کندویِ جان
ای جان به قربان
رفتی و گویی مرا کُشتند آمال وجودت
سکوتم پاره شد
جانِ خدا را
کجایی تو؟
بیا ماهم، که می میرم و انفاس مسیحایت نیازم
دلم تنگ است
برای دستِ نازت
برای سحر خیزیِ بازت
برای ناله های پُر ز دردت
ای فدای چینِ پیشانیِ گیست
ای جان به فدا، زلفِ سپیدت
جان جوشد و قلَیانی به پا است
کجایی تا مرا تیمار باشی؟
دلم می خواهدت
گرچه نیاورم به جا ُبر زبان
باز هم گرچه به نازِ دیده ات من بی وفایم
تو را می خواهم و دانم که پاکی
تو یک نازِ الاهی
بهشت جانِ من به زیرِ پای
بسته هاي كاموا
كجا مرا گرم مي كند
وقتي دستهاي تو نيست
يكي زير
يكي رو
يخ مي زنم از سرما
گاهی گر از ملال محبت برانمت
دوری چنان مکن که به شیون برانمت
چون آه من به راه کدورت مرو که اشک
پیک شفاعتی است که از پی دوانمت
تو گوهر سرشکی و دردانهی صفا
مژگان فشانمت که به دامن نشانمت
سرو بلند من که به دادم نمیرسی
دستم اگر رسد به خدا میرسانمت
پیوند جان جدا شدنی نیست ماه من
تن نیستی که جان دهم و وارهانمت
ماتم سرای عشق به آتش چه میکشی
فردا به خاک سوختگان میکشانمت
تو ترک آبخورد محبت نمیکنی
اینقدر بیحقوق هم ای دل ندانمت
ای غنچهی گلی که لب از خنده بستهای
بازآ که چون صبا به دمی بشکفانمت
یک شب به رغم صبح به زندان من بتاب
تا من به رغم شمع سر و جان فشانمت
چوپان دشت عشقم و نای غزل به لب
دارم غزال چشم سیه میچرانمت
لبخند کن معاوضه با جان شهریار
تا من به شوق این دهم و آن ستانمت
هنوز گوشم از گفتگوی بی گریه مان گرم بود!
از جایم بلند شدم،
پنجره را باز کردم
و دیدم زندی هم هر از گاهی زیباست!
شنیدم که کلاغ دیوار نشین حیاط
چه صدای قشنگی دارد!
فهمیدم که بیهوده به جنونِ مجنون میخندیدم!
فهیدم که عشق،
آسمان روشنی دارد!
رو به روی عکسِ سیاه و سفید تو ایستادم،
دستهایم را به وسعتِ « دوستت می دارم!» باز کردم،
و جهان را در آغوش گرفتم!
بازم بخون !
ترانه خون !
باغِ حنجرهت آباد !
تو یکی از همین ترانهها ،
دستِ حسنْ کچل به دومَنِ چلْگیس میرسه !
تو یکی از همین ترانهها ،
دیوِ جادو دوباره بَر میگرده تو بطریُ ،
اسیرِ یه چوبْپنبه میشه !
تو یکی از همین ترانهها ،
شعلهها به لباسِ بلندِ شب میگیرنُ
سیاهی رُ خاکستر میکنن !
تو یکی از همین ترانهها ،
دریا از قُرُق در میادُ
پُلُمترین حنجرهها همصدایی رُ جشن میگیرن !
تو یکی از همین ترانهها ! آره !
تو یکی از همین ترانهها...
دستم نه،
اما دلم به هنگام نوشتن ِ نام ِ تو می لرزد!
نمی دانم چرا
وقتی به عکس ِ سیاه و سفید این قاب ِ طاقچه نشین
نگاه می کنم،
پرده ی لرزانی از باران و نمک
چهره ی تو را هاشور می زند!
همخانه ها می پرسند:
این عکس کوچک ِ کدام کبوتر است،
که در بام تمام ترانه های تو
رد ِ پای پریدنش پیداست؟
من نگاهشان می کنم،
لبخند می زنم
و می بارم!
حالا از خودت می پرسم! عسل بانو!
آیا به یادت مانده آنچه خاک ِ پُشت ِ پای تو را
در درگاه ِ بازنگشتن گِل کرد،
آب ِ سرد ِ کاسه ی سفال بود،
یا شوآبه ی گرم ِ نگاهی نگران؟
پاسخ ِ این سؤال ِ ساده،
بعد از عبور ِ این همه حادثه در یاد مانده است؟
کبوتر ِ باز برده ی من!
آن که می گوید دوستت می دارم
خنیاگر غمگینی است
که آوازش را از دست داده اس.
ای کاش عشق را
زبان سخن بود
هزار کاکلی شاد
در چشمان توست
هزار قناری خاموش
در گلوی من.
عشق را
ای کاش زبان سخن بود
آن که می گوید دوستت می دارم
دل اندوهگین شبی سا
که مهتابش را می جوید
ای کاش عشق را
زبان سخن بود
هزار آفتاب خندان در خرام توست
هزار ستاره ی گریان
در تمنای من.
عشق را
ای کاش زبان سخن بود
های بانو
ضجه ای
کاج های زمستان را
خسته کرده است
به درمانشان
شتاب کن!
سلام
با تشکر از جناب avril و magmagf عزیز.
جناب magmagf لطفا ادامه ی اون شعری رو که برای امضایتان قرار دادید، بگذارید.
دوستان اگر باز هم شعری پیدا کردید که توش سارا داشت لطفا بگذارید.
متشکرم
:11:نقل قول:
ادامه شعرم نوشتم تو همون پست
خداحافظ همين حالا، همين حالا که من تنهام
خداحافظ به شرطی که بفهمی تر شده چشمام
خداحافظ کمی غمگين، به ياد اون همه ترديد
به ياد آسمونی که منو از چشم تو ميديد
اگه گفتم خداحافظ نه اينکه رفتنت ساده اس
نه اينکه ميشه باور کرد دوباره آخر جاده اس
خداحافظ واسه اينکه نبندی دل به رؤيا ها
بدونی بی تو و با تو، همينه رسم اين دنيا
خداحافظ خداحافظ
همين حالا
خداحافظ
حالا من يه گوشه تنهام با يه عكس يادگاري
رفتي بي وفا و گفتي كه منو دوسم نداري
حالا باز دوباره بارون مي خوره رو تن شيشه
اخه چي كم شده از تو كه مي ري واسه هميشه
عزيزم دنيا كوچيكه تو بگو اخه كجايي
ياد تو مي افتم هر وقت
هي مي گم جاي تو خالي
هي ميگم جاي تو خالي
تو شباي پر ستاره
دل من هواتو داره
ياد من مي مونه نيستي
بودنت خواب و خياله
روي بام خاطراتت من كبوتر شدم اما
با يه سنگ نفرت تو پريدم از بوم دنيا
حالا بعد رفتن تو من يه گوشه اي نشستم
هي مي گم كجايي اخر اخه من دل به كي بستم
ديگه خسته ام از اين عشق خيالي
هي ميگم جاي تو خالي
هي ميگم جاي تو خالي
انتظار
باز امشب اي ستاره تابان نيامدي
باز اي سپيده شب هجران نيامدي
شمعم شكفته بود كه خندد بروي تو
افسوس اي شكوفه خندان نيامدي
زنداني تو بودم و مهتاب من چرا
باز امشب از دريچه زندان نيامدي
با ما سر چه داشتي اي تيره شب كه باز
چون سرگذشت عشق به پايان نيامدي
شعر من از زبان تو خوش صيد دل كند
افسوس اي غزال غزلخوان نيامدي
گفتم بخوان عشق شدم ميزبان ماه
نامهربان من تو كه مهمان نيامدي
خوان شكر به خون جگر دست مي دهد
مهمان من چرا به سر خوان نيامدي
نشناختي فغان دل رهگذر كه دوش
اي ماه قصر بر لب ايوان نيامدي
گيتي متاع چون منش آيد گران به دست
اما تو هم به دست من ارزان نيامدي
صبرم نديده اي كه چه زورق شكسته اي است
اي تخته ام سپرده به طوفان نيامدي
در طبع شهريار خزان شد بهار عشق
زيرا تو خرمن گل و ريحان نيامدي
نمی دانم چه کردی با دل من
که این دل بی قرار بی قرار است
نمی دانم چه گفتی با نگاهت
که چشمم چنین در انتظار است
فقط یک لحظه جانا در برم باش
که با تو چهار فصلم ،بهار است
به وقت دیدن آن روی ماهت
تپش های دل من بی شمار است
برای من فقط یک لحظه زیباست
و آن هم لحظه دیدار یار است
گر چه با تردید و ترس، همراست
ولی هما نند بهار است
امشب در خیالم
با آواز ٬ بی رویا
تا فردا ٬ تنها ماندم
امشب ٬ در نگاهت
با ناز ٬ پر آواز
می آیم ٬ میروم
می اندیشم که شاید خواب بوده ام
خواب دیده ام
تو کور بودی و من
کر و لال
من برایت دست تکان دادم
و تو
مرا صدا زدی...
برای همین بود
که ما
هرگز به هم نرسیدیم