-
لبخند صمیمانه تو شرط وجود است
حالا که تو هستی چه غم از بود و نبود است؟
من قالی خاکم، نفست رنجه قدم کرد
ای نغمه هر تار که در معنی پود است.
من شعله ورم از نفس گرم و رفیقت
یک سوختن ناب که بی ناله و دود است.
لبخند تو گل داد به رویای شب و خاک
این بخشش معصوم که بی حد و حدود است.
هر ذره من در پی تو غرق تمناست
این خواهش پرشور مه بی گفت و شنود است.
-
آرزوی من این است
که دو روز طولانی در کنار تو باشم فارغ از پشیمانی
آرزوی من اینست یا شوی فراموشم
یا مثل غم هر شب گیرمت در آغوشم
آرزوی من اینست نرم وعاشقو ساده
همسفر شوی با من در سکوت یک جاده
آرزوی من اینست هستی تو من باشم
لحظه های هوشیاری مستی تو من باشم
:40:
مریم حیدر زاده
-
گوشه ای می گریستم
عابری گفت:
حالتان خوب است ؟
گفتم: خوبم!
تنها تکه ای تنهایی
توی چشمم رفته است …
کیان مهر
-
خدایا…
دهانم را بو کن…
ببین، بوی سیب نمیدهد!
من هیچ وقت حوایی نداشتم که برایم سیب بچیند!
میدانی یک آدم بدون حوایش چقدر تنـــــــها میشود؟!
میدانی محکوم بودن چقدر سخت است وقتی که گناهی نکرده باشی و حتی سیبی را نبوییده باشی؟!
میدانی حوای بعضی از آدم هایت میگذارند و میروند؟!
میدانی که میروند و جلوی چشم آدم، حوای دیگری میشوند؟! نمیدانی!
تو که حوا نداشته ای هیچ وقت!
ولی اگر میدانی و باور کرده ای خستگی ام را، این آدم را ببر پیش خودت…
خسته ام از زندگی…
دهانم را بو کن…!
ببین بوی سیب نمیدهد…
پ ن : خدایا عاصی و خسته به درگاه تو رو کردم
......نمازعشق را آخر به خون دل وضو کردم
......دلم دیگر به جان آمد در این شبهای تنهایی
......بیا بشنو تو فریادی که پنهان در گلو کردم
-
باد !
می برد با خود
ذره های وجود مرا ;
دل نمی بندم به خود ;
کویر را ،
امتحان،
صبر است !
درخشان-امتحان
-
ایهام
مریم وزیری
در تاب یک کوچه زنی افسرده،آرام
با کودکی معصوم وچندین بسته بادام
افکار درهم دارد و چشمان پردرد
بایک نگاهش می نویسد شعر ایهام
“کمتر بپرس از حال من مردم رئوفند
مادر چرا بهتت زده ؟لالای …پرهام
اینجا محبت را برایت می فرستند
در قالب یک ظرف از پس مانده ی شام
رقص نگاه عابرین مانند تیر است
آری کمی پر زخم تر از تیر شهرام
پرهام ِمن !دنیا فقط عاشق شدن نیست
دنیای ِمن،دنیای ِاو ،در گیر ابهام
نقشی برایت می کشم ،لطفا ببینش
آن بود رویای من ساده دل خام
آن روزها در قصر رویاها و عشقم
من می نشستم در کنارش روی آن بام
او می کشید عکس خودش را توی شعرم
اینگونه می آمد ردیفی در غزلهام
در بیت هایم معنی آخر نگاهش
من می سرودم از جوانی عاشق ورام
امروز نقشش چون شبح در خاطراتم
از اعتیادش می نویسم ،از غم، از دام
یک روز چشمم را به روی عقل بستم
حالا ببین شهرام من محکوم اعدام
بادام هامان باز روی دستمان ماند
از بس برایت قصه گفتم،غرق اوهام”
-
آری آغاز دوست داشتن است
گرچه پایان راه نا پیداست
من به پایان دگر نیندیشم
که همین دوست داشتن زیباست
فروغ فرخزاد
-
درسینه ام جایگاهی است
نامت را حک کردم
هر روز تو را می بوسم
و می بویم
و عاشقانه، چشمهایت را نگاه می کنم
دنیایی ساخته ام
خانه ای بر بلندای محبت
رشته های مهر پیچکهایش
گلدان هایی پر از گلهای سرخ
و تو
تنها معبود خانهي کوچک من
خانه ای که به وسعت سرسبزی کوهساران است
و من در کنار چشمه ساران محبت
دستانت را می فشارم
من فردای امید را با چشمانی مشتاق مینگرم...
در کنار تو...:40:
-
بیرون جنگ خاموشی و فراموشیست. با من ...درون همین شعر بنشین. من از عاشقانی میگویم که نداشتم، تو از سفرهایی بگو که نرفتی. بیرون آدم میکشند...
مژگان عباسـلو
-
من که با صاعقهای میشکنم داس چرا؟
بر دل از جور شما این همه آماس چرا؟
خودِ بارانم و تو پاکترم میخواهی!
آب را غسل نده، این همه وسواس چرا؟
خستهام! سنگ نزن، هی نشکن روح مرا
شدهام عاشق یک آینهنشناس چرا؟
گفته بودی که تماشاگر باغ دلمی
لک شده دست تو از شاخهی گیلاس چرا؟
از درختان دلم عشق بچین، نوبری است
فرصتی نیست بیا، کشتن احساس چرا؟