شد چو مهمان من آن شمع شب افروز امشب
کاش تا صبح قیامت نشود روز امشب
Printable View
شد چو مهمان من آن شمع شب افروز امشب
کاش تا صبح قیامت نشود روز امشب
با مدعی مگویید اسرار عشق و مستی ..... تا بیخبر بمیرد در رنج خود پرستی
یار آن بود که صبر کند بر جفای یار
ترک رضای خویش کند در رضای یار
گر بر وجود عاشق صادق نهند تیغ
بیند خطای خویش و نبیند خطای یار
رونق عهد شباب است دگر بستان را
میرسد مژده گل بلبل خوش الحان را
ای صبا گر به جوانان چمن بازرسی
خدمت ما برسان سرو و گل و ریحان را
این جهان با تو خوش است و آن جهان با تو خوشست
این جهان بی من مباش و آن جهان بی من مرو
وای آن روزی که در قبرم نهند تنگ
ببالینم نهند خشت و گل و سنگ
نه پای آنکه بگریزم ز ماران
نه دست آنکه با موران کنم جنگ
گر بر سر نفس خود امیری مردی
گر بر دگری خرده نگیری مردی
مردی نبود افتاده را پای زدن
گر دست افتاده ای بگبری مردی
یا رب امان ده تا باز بیند
چشم محبان روی حبیبان
(حافظ)
نوح تویی روح تویی فاتح و مفتوح تویی
سینه مشروح تویی بر در اسرار مرا
از پی یک راست گفتم صد دروغ
ماست را من بردم و مظلوم دوغ