سحر بر خیز کوه بیستون را آب و جارو کن
که شیرین بر سر جان کندن فرهاد میاید [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
Printable View
سحر بر خیز کوه بیستون را آب و جارو کن
که شیرین بر سر جان کندن فرهاد میاید [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
در خواب ناز بودم شبي
ديديم کسي در مي زند
در را گشودم روي او
ديدم غم است در ميزند
ای دوستان بی وفا
از غم بياموزيد وفا
غم با آن همه بيگانگي
هر شب به من سر مي زند
در سرای مغان رفته بود و آب زده
نشسته پیر و صلایی به شیخ و شاب زده
هنگام مي و فصل گل گشته
جانم گشت خدا گشت و چمن شد
دربار بهاري تهي از زاغ و جانم زاغ و خدا زاغ و زغن شد
از ابر کرم خطه ري رشک ختن شد
دل تنگ و چون من مرغ قفس بهر وطن شد
چه کج رفتاري اي چرخ
چه بدکرداري اي چرخ
سرکين داري اي چرخ
نه دين داري نه آيين داري اي چرخ
خواري اي چرخ
خالي تر از هميشه و از رو نمي رويم
از تشنگي پريم و لب جو نمي رويم
بوي هميشه مي دهد هر روزمان ولي
يك شب به ميهماني شب بو نمي رويم
چله نشين عشق مجازي شديم و بس
گامي فرا تر از خم ابرو نمي رويم
لحظه به لحظه آهوي دل گرگ مي شود
حتي بسوي ضامن آهو نمي رويم
صد بار شد كه عشق به ما پشت كردو رفت
با اين همه هنوز هم از رو نمي رويم
دوشم ز بلبلی چه خوش امد که می سرود
گل گوش پهن کرده ز شاخ درخت خویش !
در انتظار ادیت
همه با هم ادیت!!!!
دلم رمیده ی لولی و شیست شور انگییز
دروغ وعده ی وقتال وضع و رنگ امیز
ز بهر روشنی چشم کز رخش دورست
غبار ازان طرف و گرد از آن دیار بیار