این منم بی نصیب از جوانی
این منم کشتۀ مهربانی
رانده از درگه مهربانان
خسته از تیغ یاران جانی
این منم تشنۀ بادۀ مرگ
این منم سیر از زندگانی
این دل و این همه رنج و اندوه
این من و این غم جاودانی
...
Printable View
این منم بی نصیب از جوانی
این منم کشتۀ مهربانی
رانده از درگه مهربانان
خسته از تیغ یاران جانی
این منم تشنۀ بادۀ مرگ
این منم سیر از زندگانی
این دل و این همه رنج و اندوه
این من و این غم جاودانی
...
سلام
ـــــــــــــــ
یاد باد آن لحظه های گفتگو
تا که بغضت بی محابا می شکست
موج لرزان صدایم ، وای ! وای !
آن چه حالی بود که بر ما می گذشت؟
سلام
--------
تو ای دلبر که پرسی حال مارا ،
که می گوید که یاد آشنا کن؟
مرا درماندۀ حسرت چه خواهی ؟
که می گوید که دردم را دوا کن ؟
چو از احوال زارم یاد کردی
دوباره دست مرگ از من رها شد
رها کن دامن را تا بمیرم
که جانم خسته زین رنج و بلا شد
...
دیدی که یار جز سر جور و ستم نداشت
بشکست عهد و از غم ما هیچ غم نداشت
یارب مگیرش ار چه دل چون کبوترم
افکند و کشت و عزت صید حرم نداشت
بر من جفا ز بخت من آمد و گرنه یار
حاشا که رسم لطف و طریق کرم نداشت
با این همه هر که نه خواری کشید از او
هر جا که رفت هیچ کسش محترم نداشت
حافظ
تا ز میخانه و می نام و نشان خواهد بود
سرِ خاک ره پیر مغان خواهد بود
حلقۀ پیر مغان از ازلم در گوش است
بر همانیم که بودیم و همان خواهد بود
بر سر تربت ما چون گذری همت خواه
که زیارتگه رندان جهان خواهد بود
برو ای زاهد خوشبین که ز چشم من و تو
راز این پرده نهانست و نهان خواهد بود
ترک عاشق کش من مست برون رفت امروز
تا دگر خون که از دیده روان خواهد بود
چشمم آن دم که ز شوق تو نهم سر به لحد
تا دم صبح قیامت نگران خواهد بود
بخت حافظ گر ازین گونه مدد خواهد کرد
زلف معشوقه به دست دگران خواهد بود
دانه امید، آخر، شد نهال بارآور:
صد جوانه پیدا شد از تلاش پنهانم.
پرنیان مهتابم در خموشی شبها؛
همچو کوه پابرجا، سر بنه به دامانم.
بوی یاسمن دارد خوابگاه آغوشم؛
رنگ نسترن دارد شانه های عریانم.
شعر همچو عودم را آتش دلم سوزد:
موج عطر ازان رقصد در دل شبستانم.
کس، به بزم میخواران، حال من نمیداند،
زان که با دل پرخون، چون پیاله خندانم.
در کتاب دل، سیمین، حرف عشق میجویم؛
روی گونه می لرزد سایههای مژگانم...
ماهم که رخش روشنی خور بگرفت
گرد خط او چشمۀ کوثر بگرفت
دلها همه در چاه زنخدان انداخت
وانگه سر چاه را به عنبر بگرفت
تكرار كن برايم كلمات لالايي
عينهو باد عينهو باد
عينهو يك سنگ
عينهو سنگي شعلهور
اي مادر
مهرۀ ساكت صدف
نگاهي بيهمتا
لبخندي دردانه
عينهو باد عينهو باد
عينهو آهنگي سنگي و دور
كه حامي ماست
تا زهره و مه در آسمان گشت پدید
بهتر ز می ناب کسی هیچ ندید
من در عجبم ز می فروشان کایشان
به زانکه فروشند چه خواهند خرید
در ره عشقت اى صنم شيفتهء بلا منم
چند مغايرت كنى با غمت آشنا منم
پرده به روى بستهاى زلف بهم شكستهاى
از همه خلق رستهاى از همگان جدا منم
شير توئى شكر توئى شاخه توئى ثمر توئى
شمس توئى قمر توئى ذره منم هبا منم
نور توئى تتق توئى ماه توئى افق توئى
خوان مرا قنق توئى شاخهء هندوا منم
نخل توئى رطب توئى لعبت نوشلب توئى
خواجه باادب توئى بنده بيحيا منم
من ز يم تو نيم نم نى ز كم و ز بيش هم
چون بتو متصل شدم بى حد و انتها منم
شاهد شوخ دلبرا گفت بسوى من بيا
رسته ز كبر و از ريا مظهر كبريا منم.
مرغ دریا بادبان های بلندش را
در مسیر باد می افراشت !
سینه می سایید بر موج هوا ،
آن گونه خوش ، زیبا
که گفتی آسمان را آب می پنداشت !
تنها ثانیه ایی
بیش
بگذار تا
بمانم در اغوشت ...
بگذار تنها
ثانیه ایی بیش
میهمان اغوشت باشم و
در ان کمی بی آسایم ...
تنها ثانیه ای بیش
تنها ثانیه ایی ...
یک شب ، از دست کسی
باده ای خواهم خورد
که مرا با خود ، تا آن سوی اسرار جهان خواهد برد !
با من از " هست " ، به " بود "
با من از نور به تاریکی ،
از شعله به دود
با من از آوا تا خاموشی ،
دورتر ، شاید تا عمق فراموشی
راه خواهد پیمود.
...
در حریم دل ما یار دگر خانه نکرد
مرغ عشق دل ما جای دگر لانه نکرد
گفتمش یار بمان ، خانه دل روشن کن
یار ما یار نشد ، میل به پیمانه نکرد
ـــــــــــــــــــــــ
رنگها را امتحان می کنی اقا امیر
در اندرون من خسته دل ندانم کیست
که من خموشم و او در فغان و در غوغاست
تو غمت را با من قسمت كن
علف سبز چشمانت را با خاك
تا مداد من
در شن زار كوير كاغذ
باغي از شعر برانگيزد
تا از اين ورطه بي ايماني
بيشه اي انبوه از خنجر برخيزد
دلدار كه گفتا به تو ام دل نگرانست
گو مي رسم اينك به سلامت نگران باش
خون شدم دلم از حسرت آن لعل روان بخش
اي درج محبت به همان مهر و نشان باش
تا بر دلش از غصه غباري ننشيند
اي سيل سرشك از عقب نامه روان باش
رهگذرم
کوله ای بر پشت دارم از سوال
با سری پرسودا
رو به خورشید روان
زیر نور خورشید
پاسخی می جویم
در فراق خورشید
در شب تیره و تار
من چراغی دارم
با جواب می سوزد
در گذرگاه سفر
گه گداری
خانه ای می بینم
و چراغی روشن
یک نشانه یک پیام
بار دیگر یک مسافر زمینگیر شده
یکی از جنس خودم
دل به گل داده فراموش شده
از سفر می پرسد
من ز مقصد گویم
لحظه ای شوق سفر
می شود بیدار در عمق دلش
بار دیگر چشم هایش می زند برق شروع
دست او می گیرم
پای او همراه نیست
ذهن او بیمار است
چاره ای نیست وداع می گویم
رو به خورشید روان
از فراز تپه
لحظه ای می نگرم
خانه پیداست هنوز
چشم او هم بر راه
زیر لب زمزمه گر
اگر او بود سفر
تا چه حد زیبا بود
بار دیگر تنها
راه می پیمایم
کوله ای بر پشتم
قطرهای اشک به چشم
با خودم می گویم
شاید یک روز دگر
در گذرگاه سفر
خانه ای گشت پدید
با چراغی روشن
شاید از جنس خودم
صبح یک روز قشنگ
همسفر پیدا شد
شایدم روز دگر
کاروانی از ما
عازم خورشید شد
...
دهان شهد تو داده رواج آب خضر
لب چو قند تو برد از نبات مصر رواج
ازين مرض به حقيقت شفا نخواهم يافت
كه از تو درد دل اي جان نمي رسد به علاج
چرا همي شكني جان من ز سنگدلي
دل ضعيف كه باشد به نازكي چو زجاج
جان غمگين، تن سوزان ، دل شيدا دارم
آنچه شايسته عشق است مهيا دارم
سوز دل، خون جگر، آتش غم، درد فراق
چه بلاها كه ز عشقت من تنها دارم
مرجان لب لعل تو مرجان مرا قوت
یاقوت نهم نام لب لعل تو یاقوت
تاب نرم رقص ماهي در بلور آب
بوي خاك عطر باران خورده در كهسار
خواب گندمزارها در چشمه مهتاب
آمدن رفتن دويدن
عشق ورزيدن
غم انسان نشستن
پا به پاي شادماني هاي مردم پاي كوبيدن
كار كردن كار كردن
آرميدن
چشم انداز بيابانهاي خشك و تشنه را ديدن
جرعه هايي از سبوي تازه آب پاك نوشيدن
گوسفندان را سحرگاهان به سوي كوه راندن
همنفس با بلبلان كوهي آواره خواندن
در تله افتاده آهوبچگان را شير دادن
نيمروز خستگي را در پناه دره ماندن
گاه گاهي
زير سقف اين سفالين بامهاي مه گرفته
قصه هاي در هم غم را ز نم نم هاي باران شنيدن
بي تكان گهواره رنگين كمان را
در كنار بام ديدن
يا شب برفي
پيش آتش ها نشستن
دل به روياهاي دامنگير و گرم شعله بستن
آري آري زندگي زيباست
تا كوچه دومين پرنده تنها
راه دوري نيست!
كنج دنج كوچه مي نشينيم!
من برايت از تراكم تنهايي اين سالها مي گويم
و تو برايم از حضور ِ دوباره بوسه!
ديگر «كبوتر باز برده» صدايت نمي زنم!
بر ديوار ِ بلند كوچه مي نويسم,
«كبوتر با كبوتر، باز با باز»
باور ميكنم كه عاقبت ِ علاقه به خير است!
كف ِ دست ِ راستم را نشان فالگير ِ پير پُل گيشا مي دهم،
تا ببيند كه خط ِ عمرم قد كشيده است
و ديگر مرا از نزديكي نزول نفسهايم نترساند!
آنوقت، ما مي مانيم و تعبير ِ اين همه رؤيا!
ما مي مانيم و برآوردِ اين همه آرزو!
ما مي مانيم و آغوش ِ امن علاقه...
همچو نور، از چشمم، رفتی و نمی ایی
بی تو دیده ی جان را، بسته ام ز بینایی
تا زمن شدی غافل، سرزدم به هر محفل
بی تو عاقبت کارم، می کشد به رسوایی
اين آخرين قرار ِ ميان ِ نگاه من و نياز توست!
هر سال ِ خدا،
ده روز مانده به شروع تابستان
(همان بيست و يكمين روز ِ آخرين ماه بهرا را مي گويم!)
سي دقيقه كه از ساعت ِ نه شب گذشت،
به پارك ِ پرت كنار بزرگراه مي آيم!
باران كه سهل است
آجر هم اگر از ابرها ببارد
آنجا خواهم بود!
نشاني كه ناآشنا نيست؟
همان پارك ِ هميشه پرسه را مي گويم!
همان تنديس ِ تميز جارو به دست!
يادت هست؟
شبيه افسانه ها شده اي!
ديگر همه تو را مي شناسند!
تو هم مرا از پيراهن روشن آن سالها بشناس!
چه خطوط ِ تاري
كه در گذر گريه ها بر چهره ام نشست!
چه رشته هاي سياهي
كه در انتظار ِ آمدنت سفيد شد!
چه زخمهايي كه ... بگذريم!
بگذريم! بي بي باران!
مرا از آستين خيس ِ همان پيراهن آشنا بشناس!
خداحافظ!?
ظاهرش با باطنش کرده به جنگ
ظاهرش چون گوهر و باطن ز سنگ
گفته بودی که شوم مست و دو بوست بدهم
وعده از حد بشد و ما نه دو ديديم و نه يک
بگشا پسته خندان و شکرريزی کن
خلق را از دهن خويش مينداز به شک
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
کسی چه میداند، شايد تاریخ نخواهد حتی یکی را به خاطر بیاورد،
و از بی شمار فتحهای آینده چیزی جز کود برجا نمی ماند.
نه، یقین ندارم من به خودم.
ديوانهخانهها پر از بیمارها
بیمارهایی با یقینهای بسیار!
حالا منی که هیچ یقینی ندارم بیشتر حق دارم یا کمتر؟
هیچ یقینی حتي به خودم...
محراب ابرويت بنما تا سحرگهی
دست دعا برآرم و در گردن آرمت
گر بايدم شدن سوی هاروت بابلی
صد گونه جادويی بکنم تا بيارمت
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
تار دلم گسيخت
چون واي مرگ جگر سوز و دل خراش
چون ناله وداع غم انگيز
و جانگزاست
اندوهناك و شوم چو فرياد مرغ حق
اين نغمه عزاست
اين نغمه عزاست كه معشوق مرده را
امشب به گور مي برم و خاك مي كنم
وز اشك غم كه مي چكد از چشم آرزو
رخ پاك مي كنم
ـــــــــــــــــــــــ
چه شکلکهای بامزه ای داری رامبد
میگريم و مرادم از اين سيل اشکبار
تخم محبت است که در دل بکارمت
بارم ده از کرم سوی خود تا به سوز دل
در پای دم به دم گهر از ديده بارمت
---------------
قابل نداره [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] ... کیلویی میفروشم میخوای ؟ ... [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
تنهائي از تمام زوايا نفوذ كرد
ناباوري بس است
با سنگها بگو
آيينه بي كس است!
نزديكتر بيا
من زنده ام هنوز
امّا...
نزديكتر بيا
من روي دست فاصله تشييع مي شوم!
ـــــــــــــــــــــــــ
کیولی چند هست حالا
مير من خوش میروی کاندر سر و پا ميرمت
خوش خرامان شو که پيش قد رعنا ميرمت
گفته بودی کی بميری پيش من تعجيل چيست
خوش تقاضا میکنی پيش تقاضا ميرمت
--------------------
کیلویی به اندازه تعداد پست هام [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] ... خوبه ؟ [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
تپش ها خاكستر شده اند.
آبي پوشان نمي رقصند.
فانوس آهسته بالا و پايين مي رود.
هنگامي كه او از پنجره بيرون مي پريد
چشمانش خوابي را گم كرده بود.
جاده نفس نفس مي زد.
صخره ها چه هوسناكش بوييدند!
ــــــــــــــــــــــ
کاشک مهران بیاد همه پستاتا پاک کنه
در زلف چون کمندش ای دل مپيچ کان جا
سرها بريده بينی بی جرم و بی جنايت
چشمت به غمزه ما را خون خورد و میپسندی
جانا روا نباشد خون ريز را حمايت
------------------------
اگرم پستام پاک شه (که نمیشه) اونوقت به دلار حساب میکنم ... [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
تن من ليك باز با من بود
لحظه آخرم گرفت عنان
كه : كجا ؟ بسته است راه سفر
حيرتم پر گشود و نقش هراس
بر لب آشفت طرح يك لبخند
كركسان گرسنه چشمانم
طعمه از نام رفته ام جستند
نام من سايه درختي شد
در كوير گذشته هاي سراب
چهره ام با اشاره شب گيج
روي لب بست خنده هاي خراب
ايستادم تنم كه با من بود
زير پرهاي واژه رويا شد
در رگم آشيانه زد ترديد
پرسشي ز آن ميانه نجوا شد
شايد اين لحظه لحظه آخر ؟
------------
بخبخشید مزاحمه خریدو فروشتون می شم [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
ولی فرانک از این هیچی مخر 100 تا چاقو بسازه دو تاش دسته نداره [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
روان گوشه گيران را جبينش طرفه گلزاريست
که بر طرف سمن زارش همیگردد چمان ابرو
دگر حور و پری را کس نگويد با چنين حسنی
که اين را اين چنين چشم است و آن را آن چنان ابرو
-------------------------
ای بابا ... حالا بعد از مدتها اومدیم یه کاروکاسبی بندازیم راه ... اگه تو گذاشتی ... [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
راستی اون اسمایلی ها رو چیکار کردی ؟ ... اوکی شد ؟ ... [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
چی چیو ok شدم تو تا حالا کدوم کارو درست حسابی انجام دادی؟ [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] نه نشد منم حوصله نداشتم ور برم باهاش تازشم گفتم به تو اعتباری نیست شاید ویروسی باشه [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
----------
و در روزنامه هاي تا غروب مي ميرند
چيزي نفهميده ام ؟
خيالت من از پنجره هاي باز خانه ي سالمندان
كه رو به از صبح توپ بازي
تا باي باي تيله ها و گلسر هاي رنگي حسرت مي كشند
چيزي نفهميده ام ؟
هنوز راهي از چشم هاي خيسم
رو به خاك بازي در باغ و
پله هاي شكسته ي روز دبستان
مي رود
هنوز بغضي ساده
رو به دفتري از امضاي بزرگ و يك بيست
كه جهان را به دل خالي ام مي بخشيد
مي شكند
دوش رفتم به در ميکده خواب آلوده
خرقه تردامن و سجاده شراب آلوده
آمد افسوس کنان مغبچه باده فروش
گفت بيدار شو ای ره رو خواب آلوده
-----------------------------
اصلا تقصیر منه که واسه تو اسمایلی جمع میکنم ... [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] ...انشالله بزودی سیستمت به بدترین ویروس دچار میشه و میترکه ... [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
هزار نقش بر آید ز کلک صنع و یکی
به دلپذیری نقش نگار ما نرسد