دردُ دلـــ نــمی کـــــنــَـم / ..
زَخـــــم کـِ از عَـصَـبــ/عَــصَــبــ بـــگـــذرد
دیــگـــر درد/دَرد نــدارد/..
Printable View
دردُ دلـــ نــمی کـــــنــَـم / ..
زَخـــــم کـِ از عَـصَـبــ/عَــصَــبــ بـــگـــذرد
دیــگـــر درد/دَرد نــدارد/..
شب لالایی اش را گفت
اما ؛
به خواب نرفتم
هنوز
.
.
.
در جایی ،
بیداری ،
با کسی .../.
پیش از آنکه بمیـــــــــرم
رنــــــج های مرا بنویس
می خواهم خـــــــــودم را خـــــــوب
تمــــــــاشا کنم !
" ای کاش
فشار … غصه … غم … درد
واحد و عدد داشت
کاش
قابل قیاس و اندازه گیری بود
آن وقت
شاید روزگار
با تمام بی رحمی اش می فهمید
بر سر یک نفر چقدر آوار
می ریزد "
باز هم من مانده ام تنها تو باور می کنی ؟
خسته ام بی حوصله تنها تو باور می کنی؟
باز هم من ماندم و یک آبروی ریخته
ریخته امروز یا فردا تو باور می کنی؟
فکر می کردم غزل بین تمام شعرها
با مرام و ساده است آیا تو باور می کنی؟
باز چشمانت که می گویند با من همدلند
از دلت می پرسم اینها را تو باور می کنی ؟
قبل رفتن خواستم خواهش کنم اینجا بمان
خواهش قلب مرا حالا تو باور می کنی؟
باز هم این نامه بی امضا به پایان می رسد
گرچه بی امضا و با امضا تو باور می کنی ؟
قلک بغض هایم را که بشکنم
باز…
ناز ترا
خواهم خرید
و یک بسته مداد رنگی
و با هر رنگش
باز…
ناز ترا
خواهم کشید
خیابان در تنهایی خود غرق است
و نگاه منتظرش بر رهگذریست
که نادانی به او جرأت داده است
تا بر سنگفرش صبورانه قدم بگذارد
خانه در تنهایی خود غرق است
و حضور ره نوردی را می نگرد
که گامهایش لحظه ای
سکوت سنگین خانه را شکسته است
آسمان در تنهایی خود غرق است
و گذار پرنده ای را می خواهد
که بال افشان آغوش فروبسته او را بگشاید
و من در تنهایی خودم غرقم و به روزی می اندیشم
که دیگر نباشم
دیگر هیچ زمینی را به امید مترسکــــــــــــ زیر کشت نخاهم برد
زیرا خود با چشمهای خویش دیده ام
که یک آسمان کلاغ...
زیر چتر مترسک...
رقص باران را به ریشخند نشسته اند...
کاش می شد لحظه ای پرواز کرد حرفهای تازه و نغمه را آغاز کرد
کاش می شد خالی از تشويش بود برگ سبزی تحفه ی درويش بود
کاش تا دل می گرفت و میشکست عشق می آمد کنارش می نشست
کاش با هر دل دلی پيوند داشت هر نگاهی يک سبد لبخند داشت
امشب گیسوان مهتاب
دوباره ترانه ی تنهایی سروده اند
و آهنگ سکوت را تکرار کنان
زمزمه می کنند
و میگویند :
......... زمان ٬ زمان رفتن تو نیست !...
همه چیز درست خواهد شد،
بالاخره انعکاس چاقو را فراموش خواهیم کرد
بالاخره مرغ سحر نیز با ما به میکده خواهد خواند
بالاخره ما هم روزی
به دلخواه خود زندگی خواهیم کرد
حالا بیا برویم تجریش،
هوا محشر است،
یک حرفی با تو دارم،
قدم می زنیم...!
گفتند هر چه درخت پربارتر، افتاده تر
تا نگاه کردیم،همه افتاده بودیم
یکی از پله، تو از دیفرانسیل و من از چشم تو
دلتنگی ... دلتنگی ...
همانند سربازي که تازه از جنگ بازگشته
محتاج نــــــ ـــ ـ ـ ـوازش دست هايت هستم
بـــاور کن که دلتنگي ... دلتنگي ...
دلتنگي مرگ تدريجي ست !!!
وَقــ تي مي امــَ دي /..
فـَضـــآ پُر مي شُد از عَطرِ " تــُ رنج " !
حالــ ا " تــُ " رفتــيُ فقــط " رنجــ " مــانـده استــ/..
رسالت ِ آسمانیت را
ابراهیم من !
آنچنان که دوست تر می داری برآور
خسته تر از آنم که چاقوی تو را تاب آورم
آن چنان که اسماعیل ...
.
.
.
حال من خوب است با تو بهتر می شود
آخ...تا می بینمت یک جور دیگر می شوم
با تو حس شعر در من بیشتر گل می کند
یاسم و باران که می بارد معطر می شوم
در لباس آبی بیشتر از من دل می بری
آسمان وقتی که می پوشی کبوتر می شوم
آنقدر ها مرد هستم تا بمانم پای تو
می توانم مایه ی - گه گاه - دلگرمی شوم
میل میل توست اما بی تو باور کن که من
در هجوم بادهای سخت، پر پر می شوم
(شعر از مهدی فرجی)
سلام
متوجه دلیل حذف شدن بعضی از پستهام تو این تاپیک و بقیه تاپیکهای انجمن ادبی مثه " اشعار سکوت و تنهایی " نیستم !؟
چرا باید به طور متوالی شعرها حذف بشن ؟
به جرم وسوسه...
چه طعنه ها که نشنیدی حوا!
پس از تو
همه تا توانستند
آدم شدند...!
چه صادقانه حوا بودی!
چه ریاکارانه آدمیم.!
شما لطف کنید قبل از پست دادن نگاهی به قوانین موجود بندازید . دلیل حذف پست ها هم که ذکر شدن !نقل قول:
ممنون .
دیریست می نویسم و بر برگ سرنوشت
جز نقشه ای ز خون شقایق نمانده است
این ناله ای که سر خط آن , غربت دل است
من را به قعر وسعت طوفان کشانده است
نفرین به روزگار که بی خانمان شدم
حکم مرا بدون بخشش و ارفاق خوانده است
من را , ز ناکجای قلب خودت دور کرده ای
بغضی سیاه جای نفس , بی تو مانده است
امشب قرار نیست که من عاشقی کنم
آوارهای روح مرا غم تکانده است...
چه باید گفت
وقتی که ذهن
در زیر گرد و خاک هفتاد سال سکوت
هفتاد سال سکون
هفتاد و هفت سال جمعه های مرده
...در زیر گرد و خاک کهنه و تارهای عنکبوت های تازه
در لذت فلج کننده ی فراموشی غرق شده
و هیچ تکانی
چنان شدید نیست که بیدار کند
دوباره شروع از گفتن است،
ناتمام ِ گفتن
که تو شاید تمامش کنی!
دوباره هق هق است
و هزاران آه
و نشنُفتن های تو
من و کاغذ و قلم
دربدر ِ وادیِ حرف
که تو شاید گذری
از لب این وادی کنی
و تو شاید کمی گوش کنی
بشنوی این فریادم
من و این بغض صدا
و کمی شور نگاه
پشتِ یک فریادیم
که تو امروز از آن می گذری!
خسته ام بس که شنُفتم
چه بی آوازم
و چرا مَسکوتم
و چرا هیچ ندارم حرفی!
وه! چه بی فریادم
آه! چه بی آوازم
من خود ز خود می پرسم
که چرا مَسکوتم!!
منی که غرق شده در حرفم
چرا بی حرفم؟؟
من و این بغض صدا
خسته ی از این همه آه
قصد شب داریم و بس
قصد رقصیدن در جشن خدا
قصد ماه افشانی
قصد شب پیمایی...
من بودم و ماه
در شبی مهتابی
خیره ی ماه شدم وُ می خندم
ماه نیز بر رخ من می خندد
من پر از فریادم،
من پر از آوازم!
ناگهان ابری برامد و بپوشاند شب را
تیره شد آسمان و ندیدم ماه را
حال من بودم شب
حال من بودم و این تاریکی
باز من بودم و دنیای خموش
باز من بودم قصه ی سکوت
و کنون می فهمم که چرا مَسکوتم
و چرا هیچ کسی نشناخت این فریادم
من همه فریادم من همه آوازم
در دل فریاد ها چه سکوتی اینجاست...
دیشب به یاد تو
هفت آسمان را
به جستجوی ستاره ات بوئیدم
سرت را روی شانه ام بگذار
دیگر برایت نه حافظ می خوانم، نه شمس ، نه حتی سهراب
فقط تو ...
شعر تو را خواهم گفت ...
با حرکـت بهـ سـوی تو
سایه ام روی زمیـن خـزیدن کرد
تا ردپای راه رسـیدن بهـ تـــــو" P e Y m a N"
دسـت کســــی نیفــتد...
در دلم آرزوي آمدنت مي ميرد
رفته اي اينك اما،
آيا باز مي گردي؟
چه تمناي محالي دارم
خنده ام مي گيرد..
مينويسم د_ی_د_ا_ر
تو اگر خسته و دلتنگ منی
يک به يک فاصله هـــــا را بردار...
می خواهم با تو گریه كنم
خسته شدم بس كه
تنها گریه كردم
می خواهم دستهایم را به گردنت بیاویزم و شانه هایت را ببوسم
خسته شدم بس كه تنها ایستادم ..
به یاد او که بودن را ممکن ساخت ...
لحظه نبودن نيستن ها ، اگر منت مي نهي بر كلام من ، با حترام سلامت مي گويم
و هزار گلپونه بوسه به چشمانت هديه مي دهم. قابل ناز چشمانت را ندارد.
ديرروز يادگاري هايت همدم من شدند و به حرفهاي نگفته من گوش دادند.
و برايم دلسوزي كردند. البته به روش خودشان كه همان سكوت تكراري بود و
يادآوري خاطرات با تو بودن.
دست نوشته ات را مي بوسيدم و گريه مي كردم. زيبا ، به بزرگي مهرباني ات ببخش
كه اشكهايم دست خطت را بوسيدند. باز هم ستاره به ستاره جستجويت كردم.
ولي نيافتمت.
از كهكشان دلسپردگي من خسته شدي كه تاب ماندن نياوردي و بي خبر رفتي ؟
مهتاب كهكشان نيافتني من ، آنقدر بي تاب ديدنت شده ام كه دلتنگي ام را به قاصدك سپردم
و به هزار شعر و ترانه رقصان به سوي تو فرستادم.
روزها و شبها به دنبالت آمدند و تو را نديدند. قاصدك هم برنگشت.
شايد او هم شيفته نگاه مهربانت شد. باشد،
اشكالي ندارد. تو عزيزي ، اگه يه قاصدك هم از من قبول كني ، خودش دنيايي است.
كاش ياسهايي كه برايت پرپر شدند و به سويت آمدند، دوست داشتنم را برايت آواز
كنند.كاش باران بعد از ظهرهايت، تو را به ياد اشكهاي من بيندازد.
نازنين ، هر پرنده سفر كرده اي از تو مي خواند و هر غنچه اي كه مي شكفد،
نام تو را بر زبان مي آورد. نيم نگاهي به روزهاي تنهايي ام كن و
لحظه هاي زرد و بي صداي مرا تو آبي و ترانه باران كن.
بگذار باز هم قاصدك ترانه هاي من در هواي دلتنگي تو پرواز كند.
همين حوالي بي قراري ها باز هم گلهاي بي تابي شكفته.
زيبا ، امشب ، شام غريبان عاشقانه من و تو است. به
يادت مثل شمع مي سوزم و ذره ذره وجودم آب مي شود.
تو هم به ياد بي تابي هايم شمعي روشن كن و بگذار مثل من بسوزد.
مهرباني باران ، يادم كن در هر شبي كه بي ستاره شد.
رفیق من؛ سنگ صبور غمهام
به دیدنم بیا که خیلی تنهام
هیشکی نمی فهمه چه حالی دارم
چه دنیای رو به زوالی دارم
دنیایی که پر شده از سیاهی
فاصله ای نداره تا تباهی
مجنونم و دلزده از لیلیا
خیلی دلم گرفته از خیلیا...
چیزی عوض نمی شود
حتّی اگر خیالِ تو یک شبِ دیگر
از لابه لای هوا سر نخورد
نخیزد زیر لحاف !
برایم تعریف کن
هرگز فراموش نشدن ،
چه حالی دارد...؟!
دروغ که می گویی
چشم هایت پر از پسر بچه می شود
دروغ که می گویی
یک چیزی کنج مردمک ات
مهربانی ام را تحریک می کند
تا برای پسر بچه های چشم هایت
شکلات و پنجره بیاورم
تا بی ترس سرزنش
شیشه ها را بشکنی بین بازی
هیچ می دانستی
دروغ که می گویی
چه چشم های عزیزی توی صورتت داری؟
بــــودا
خیـــام ، هگـــل ، نیچـــه
سارتــــر ، متایاکـــوفسکــــی
لورکــــا ، نــــرودا ...
اصــــلا خــــود کتابخانــــه هــــم کـــه باشـــی
گاهــــی سادگـــی یـــک لبخنـــد
پیچیـــــده تـــرین معمــــای زندگـــی ات می شــــود ../.!
احساس من
در هواي بي حوصلهء تو بود
كه بي رمق جان سپرد.
درستش " تقصیر" است؛
حال تو هی بگو " تقدیر" تا شاید آرام شوی
زنـــدگی را تــــو بســاز
نــ ه بدآن ســـآز کــ ه سازَنــد و پـَذیری بی حَرفــــ ــ ..
زنــدگی یَعنــی عـِشـــــــــق
تــــو بــِدان عـِشـق بــوَرز ..
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
گذار بگريزند
لحظه ها را مي گويم .. پروانه ها را
مخواه که آنان را بگيري
مخواه که آنان را نگه داري
که هر چه که هست جاودانه نيست
اگر نمي رفتي
نمي دانستم که دوستت دارم ..
چقدر دلم هوایت را می کند
حالا که دگر هوایم را نداری…!
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
فراموش کردنت برایم مثل آب خوردن بود...
از همان آب هایی که می پرد توی گلو
و سالها سرفه می کنیم ..
به پاییز میمانی
آدم نمیداند چه بپوشد
وقت دیدنت
دنیای تکراری از همون اولش با من قهر بود
اشکالی هم نداره تاسم عددش کم بود
پس بیا برای بقیه عمرم تخته نرد بازی کنیم
من روی سهم یک روزه ام از زندگی
تو روی گرفتن انتقامم از زندگی..؟