فال مان هر چه باشد
- باشد
حال مان را دریاب
خیال کن " حافظ " را گشوده ای و می خوانی :
" مژده ای دل که مسیحا نفسی می آید "
یا
" قتل این خسته به شمشیر تو تقدیر نبود "
چه فرق ؟
فال نخواندهء تو
- منم.
فال مان هر چه باشد
- باشد
حال مان را دریاب
خیال کن " حافظ " را گشوده ای و می خوانی :
" مژده ای دل که مسیحا نفسی می آید "
یا
" قتل این خسته به شمشیر تو تقدیر نبود "
چه فرق ؟
فال نخواندهء تو
- منم.
بي تو من يه شعر تازه تو كتاب ها دارم ... رفتي و نغمه ي شادي رفته از كنارم
بي تو زمونه نا مهربونه ...
بي تو دنيا دلم رو سوزونده ... بوي عطرت هيچ كجا نمونده
بي تو بي من يعني جدايي ... كجاست روزهاي آشنايي !!
بي تو دل تو سينه مرد ... گل هاي سرخ باغچه بي تو پژمرد !!
اعتماد کن!
به دستانم
چشمانم
لبانم
و قلبی که
در سینه دارم
و آهی که
از عمق ناپیدایش
بر می آید
اعتماد کن!
به طنین بی پژواک صدایم
که در حیرت زمان های خاموشی
سکوت شده است
سکوت در مرزی چون هبوط
اعتماد کن!
به آبی اعتمادمان
اعتماد کن!
به سبزی اعتقادمان
اعتماد کن!
به سرخی ارتباطمان
اعتماد کن! ...
به اختیارت اگر هزار تیر جفاست
به قصد جان من خسته در کمان داری
بکش جفای رقیبان مدام و جور حسود
که سهل باشد اگر یار مهربان داری
به وصل دوست گرت دست می دهد یک دم
برو که هر چه مراد است در جهان داری
وقتی نیستی ، هر چی غصه س تو صدامه
وقتی نیستی ، هر چی اشکه ، تو چشمامه
از وقتی رفتی ، دارم هر ثانیه از غصه ی رفتنت می سوزم
کاشکی که بودی و می دیدی که چی آوردی به روزمحالا عکست ، تنها یادگار از تووقتی نیستی ، یاد تو ، هر نفس آتیش میزنه به این وجودم
خاطراتت ، تنها باقی مونده از تو
کاش از اول نمی دونستی كه من عاشق تو بود
نميدونمواقعا چرا ؟ميزارن ميرنبهونشون سر نخواستن ما ميزارن ...
:45:
یاد تو دیریست که در کوچه پس کوچه های ذهنم پرسه می زند
و در باغ وجودم شکوفه می کند
و در پیچاپیچ رگهایم گم می شود.
آخرین نقش تو هنوز در تاریک روشن من سو سو می زند
و دلم پرپر می شود.
آری در دلم از یاد تو غوغاست
مهرداد
کجاست حرف ناباورانه ای
که باور آن مشکل است
در وصف تو
نگفته باشم
سحر هم به داد تو
صبح می گریزد
از آه ناله من
نيمه شب است و همه جا غرق در سكوت و تاريكي
تنها مانده ام ميان شعري ناگفته
بايد بنويسم، ادامه خواهم داد
اما چه كنم
سكوت و تنهايي با صداي كليدها همراه شده
و مرا به خوابي ناز فرو مي برد ...
چتر ها را بايد بست
زير باران بايد رفت
فکر را خاطره را زير باران بايد برد
باهمه مردم شهر زير باران بايد رفت
دوست را زير باران بايد ديد
عشق را زير باران بايد جست
زير باران بايد چيز نوشت حرف زد نيلوفر کاشت
زندگی تر شدن پی در پی
زندگی آبتنی کردن در حوضچه اکنون است
من ندانم با که گویم شرح درد
قصه ی رنگ پریده , خون سرد؟
هر که با من همره و پیمانه شد
عاقبت شیدا دل و دیوانه شد
....